.
در جمجمهی بیدارم، "شبهنگام" کسی آواز میخواند. در واقع ممکن نیست نلرزم از شدت بیداریِ اذهانم!
در این اوقات بردباری خیلی سنگیناست و همانطور کشنده. اما اینکه از لطافت خویِ او با شبها انس میگیرم قابل توصیف است.
نمیدانم! این آواز را چهکسی در من مستولی ساختهاست، خودم! یا آنهایی که مرا دوست میدارند؟! و یا عقدههای که در تنفر با من در ستیز اند؟
هرگز ندانستم؛ کجایی این ماجرا دست از پا خطا کردم. در شناخت خودم، یا عدهای از حالاتم! ممکن نیست سطح و ظرفیت زندگی را نادیده گرفتهباشم. زیرا از هیچگونه اوقات حذر نکردهام. همچنان در حالات غیر ممکن، با افکاری ژولیده یادگیری را از سر گرفتم.
اما حالا که به رویدادها مینگرم، عدهای از خسارات در من هویداست که آسیباش را در شبها، آن ثانیههایی که مطمئن نیستم مال من باشد میپردازم.
و من دانستم؛ آن ثانیهها که در زیرِ دست و پایِ شبهایم جولان میکنند؛ بدترین شکلِ ممکن از شکنجه است که اگر طنابِ طاقتم به باریکترین رشتهاش برسد کارم را تمام میکنند.
شاید روزهایم در فتنهای آدمیان غرق شدهاست و شبهایم نیز کابوسی از شکستِ خودم!
|✍🏻 #_حوا_انورے
@hawa_texts93