📘(بخشی از کتاب نازنین)
«تمام مدت این شش هفتهٔ بیماری ما سه نفر، یعنی من و لوکریا و پرستار مجربی که از بیمارستان آورده بودم، مثل پروانه دورش میگشتیم. از پول دریغ نداشتم و حتی دلم میخواست بیشتر از اینها برایش خرج کنم. دکتر شریدِر را خبر کردم و برای هربار ویزیت ده روبل حقالقدم دادم. وقتی به هوش آمد سعی کردم کمتر جلو چشمش باشم. اما آخر چرا دارم اینها را تعریف میکنم؟! وقتی دیگر توانست به طور کامل از بستر بلند شود میآمد و ساکت و آرام در اتاق من مینشست، پشت میزی که همان وقت مخصوص او خریده بودم… بله، درست است، هر دوی ما باز هم به سکوتمان ادامه دادیم. البته بعدش شروع به صحبت کردیم، اما فقط حرفهای معمولی میزدیم. من عمداً چیز زیادی نمیگفتم اما خیلی خوب متوجه شدم او هم بسیار خوشحالتر است که بیش از این حرفی بینمان ردوبدل نشود. به نظرم چنین حسی از جانب او کاملاً طبیعی بود. با خودم میگفتم: او بهقدری در تنش بوده و طوری خُرد و مغلوب شده که مسلماً باید فرصت داشته باشد تا فراموش کند و به این اوضاع خو بگیرد. به این ترتیب سکوت را ادامه دادیم. بااینحال هر لحظه داشتم خودم را برای آینده آماده میکردم. فکر کردم حتماً او هم همین کار را میکند و با اشتیاق عجیبی سعی داشتم حدس بزنم دقیقاً چه در
سرش میگذرد.»
از این کتاب، اقتباسهایی سینمایی هم صورت گرفته است.
💠هر هفته یکی از آثار داستایفسکی رو معرفی میکنیم برای دیدن اثار قبلی روی لینک کلید کنید👇📗معرفی کتاب شب های روشن📘معرفی کتاب یادداشت های زیر زمینی📙معرفی کتاب قمار باز
#معرفی_کتاب
🔆همخوان| هم دوست| هم کتاب
💯Website | Instagram | Telegram