ارتباط با ما
@HamiNaji314
سلام خوش آمدید🙌
ادعا نمیکنیم که بهترینیم😉
اما خوشحالیم که بهترینها ما را برگزیده اند😍
سپاس ازحضور سبزتان💐
ما را به دوستانتان معرفی کنید🙏
#لطفا" درصورت امکان مطالب را با لینک بفرستید🙏
#کپی_آزاد 😇
#برمدارهمدلـــــے♡♥♡
#جناب_اویس_قرنی با اینکه #پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را #ندید اما بسیار #شیفته و #دلداده حضرت بود، او از راه شتربانی روزگار را با مادر پیر، نابینا و ناتوان خود سپری میکرد، روزی از مادرش خواست که برای #دیدن پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به #مدینه برود، مادرش اجازه داد ولی شرط کرد که بیش از نصف روز نماند، #اویس_قرنی به #مدینه سفر کرد ولی #زمانی که رسید، #پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) #حضور نداشتند و بخاطر وعدهای که مادر از او گرفته بود، به #یمن برگشت،
#پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) از سفر برگشته و فرمودند: این #نور و #بوی_بهشت از آن کیست؟ گفتند: شتربانی که #اویس نام داشت آمد و زود رفت، #پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمودند: این #نور را در خانه ما هدیه گذاشت و رفت،
در آن حال، #مردى پیش آمد که قبایى پشمین داشت و دو شمشیر به گردن آویخته بود، و به #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) عرض کرد: من #اویس_قرنی هستم، #یا_علی (علیهالسلام)، #دست بگشاى تا بر سر جانم با تو #پیمان ببندم، آنگاه #بیعت کرد و با گروهی از یارانش در پیادگان سپاه با دشمن #جنگید تا آنکه بیش از #چهل_زخم شمشیر و #نیزه و #تیر بر او زدند، و در #سن ۶۷ سالگی در همان روزهای اول #جنگ_صفین به #شهادت رسید،
#مرقد اویس قرنی در شهر #رقه سوریه در سمت چپ #قبر عمار یاسر قرار دارد، #مزار او دارای #گنبد، بارگاه و صحن بود و روی سنگ #قبر با خط کوفی نام #اویس نوشته شده بود.
منابع: بحارالانوار ج ۴۲ ص ۱۵۵ ، رجال كشی ج ۱ ص ۳۱۵ ، مستدرک على الصحيحين ج ۳ ص ۴۶۱ ، تاريخ دمشق ج ۹ ص ۴۳۴
تا پیش از سفر #کربلا خیلی پسر شری بود ، همیشه #چاقو در جیبش بود ، #خالکوبی هم داشت.
وقتی از سفر #کربلا برگشت #مادرش ازش پرسیده بود چه چیزی از #امام_حسین_ع خواستی؟! #مجید گفته بود یه نگاه به گنبد #امام_حسین_ع کردم و یه نگاه به #گنبد#حضرت_عباس_ع انداختم و گفتم آدمم کنید . سه چهار ماه قبل رفتن به #سوریه به کلی #متحول شد ، بعد از اون همیشه در حال #دعا و #گریه بود. ن#مازهایش را اول وقت می خواند . خودش #همیشه می گفت نمی دانم چه اتفاقی برایم افتاده که دوست دارم همیشه #دعا بخوانم و #گریه کنم و در حال #عبادت باشم.
خیلی #امام_رضایی بود. تقریبا همه کسانی که او را می شناختند، این را می دانستند. هر وقت عازم مشهد می شد، چند نفر را هم همراه خود می کرد و گاهی خرج سفرشان را هم می داد. انقدر زود دلش برای امامش تنگ می شد که هنوز عرق سفرش خشک نشده، دوباره راهی می شد. می گفت "امام رضا خیلی به من عنایت داشته و کم لطفی است اگر به دیدارش نروم." همیشه #باب_الجواد را برای ورود انتخاب می کرد. گاهی ساعت ها می نشست همانجا و چشم می دوخت به #گنبد و با حضرت حرف می زد. می گفت اگر اذن دخول خواندی و چشمت تر شد یعنی آقا قبولت کرده. مانند خیلی از بزرگان حرم را دور می زد و از پایین پا وارد حرم می شد. مدتی در صحن می نشست و با امام درد و دل می کرد. سفر کربلا را هم از امام رضا گرفته بود. موقع برگشت روی یکی از سنگ های حرم تاریخ سفر بعدی اش را می نوشت و امام هم هر دفعه آن را امضا می کرد...