﷽
محض
#خنده_حلال😆#بیگودی_های_خواهر_کاتبیطنز
#جبههخواهر کاتبی، پرستار دوره جنگ بودند
تعریف میکرد که : حدودا 18.19ساله بودم
که مسجد محل یک شب حاج اقا،خانما رو جمع کرد و گفت
#رزمنده ها لباس ندارند و یه سری کارای
#تدارکاتی رو خواست که انجام بدیم،من و چند از خواهرا که
#پزشکی میخوندیم،پیشنهاد دادیم برای جبران نیروی پرستاری بریم بیمارستان های
#صحراییو ما چمدون رو بستیم و راهی
#جنوب شدیم،
من تصور درستی از واقیعت
#جنگ نداشتم و کسی هم برای من توضیح نداده بود
و این باعث شد که یک ساک
#دخترونه ببندم شبیه مسافرت های دیگه،و عضو جدانشدنی از خودم رو بذارم تو ساک، یعنی بیگودی هام
😲😳 و چند دست لباس
و کرم دست و کلی وسایل دیگه
😶 ... غافل از اینکه جنگ، خشن تر از اینه که به من فرصت بده موهامو تو بیگودی بپیچم!!! یا دستمو کرم بزنم...
به منطقه جنگی و نزدیک بیمارستان رسیدیم...
نمیدونم چطور شد که
ساک من و بقیه خواهرا از بالای ماشین افتاد و باز شد و به دلیل باد شدیدی که تو منطقه بود، محتویاتش خارج شد و لباسا و بیگودی های من پخش شد تو منطقه
😰😰😰 ما مبهوت به لباسامون که با باد این ور و اون ور میرفتن نگاه میکردیم...
و برادرا افتادن دنبال لباسا
😱😱 ما خجالت زده
😱برادرا بعد از جمع کردن یه کپه لباس اومدن به سمت ما
دلمون میخواست انکار کنیم
اما اونجا جنس مونثی نبود
😰😰 جز ما سه نفر که تو اون بیابون واساده بودیم
🤐و بعد
بیگودی هام دست یه برادر دیگه بود و خانما اشاره کردند که اینا
#بیگودی_های_خواهر_کاتبیه 😰😰... از اون لحظه که بیگودی ها رو گرفتم، تصمیم گرفتم اونا رو منهدم کنم...
🙅🙅 شب تو کیسه انداختم و پرت کردم پشت بیمارستان
صبح یکی از برادرا اومد سمتم با کیسه بیگودی
گفت در حال کیشیک بودن، این بسته مشکوک رو پیدا کردند،گفتن
#بیگودی_های_خواهر_کاتبیه 🙆🙆🙆 شب که همه خوابیدن ، تصمیم گرفتم چال کنم پشت بیمارستان
صحراییچال کردم و چند روز بعد یکی از برادرا گفت ما پشت بیمارستان خواستیم سنگر بسازیم ،زمین رو کندیم،اینا اومده بالا
گفتن اینا
#بیگودی_های_خواهر_کاتبیه و من
هر جور این بیگودی های لعنتی رو سر به نیست میکردم
دوباره چند روز بعد دست یکی از برادرا میدیدم که داره میاد سمتم
خواهر کاتبی
خواهر کاتبی بیگودی هاتون
🏃🏃🏃🏃🏃#طنز#پرستار#حلال_بخندیم
@hami121💐🕊#بــرمـــدارجبهــه✨💞✨