طلوع در آینه
طلوعها از غروبت
هرچه بیشتر دمید
سارها از مزارت
هرچه بیشتر پریدند
درون آینهٔ روبرو
روی خطهای موازی
بیشتر تو را دیدم
تو بگو، من نمیدانم
تو مرا مدام به خویش میکَشی
یا من از زلال حضور
تو را به چَشمهایم مدام فرامیخوانم؟
۱۰ دی ۱۴۰۳
چهاردهمین سال نبودت، رفیق، مراد، بابا
#شعر
@Hamesh1