چرا تاریخ در سوریهها دور میزند؟
جملهٔ اول درستتر است یا جملهٔ دوم؟ ۱) خودکامهها تمام ظرفیتهای مسالمتآمیز حل مسئلههای جامعه را نهفقط در دوران خود، که تا بعد از خود نیز نابود میکنند. ۲) به دست تمامیِ بازیگران جامعه و در نبود برخی ضرورتهای تاریخی، زمانه به نحوی رقم میخورد که در دوران خودکامهها تمامی ظرفیتهای مسالمتآمیزِ حل مسئله نابود میشود.
فرق این دو جملهٔ در تفاوت فاعلیت است. به دید امروز من، بیشک جملهٔ دوم درستتر است. خودکامهها را فعال مایشاء تصورکردن، خودکامهها را از روز اول خودکامهدانستن، خودکامهها را اول و آغازِ مسئلهٔ اجتماع دانستن، پیشفرضهای جملهٔ اول است. که همگی از دید امروز من باطل است. اشتباه نکنید، در حال صحبت از نوعی فرهنگگرایی و فرهنگدرمانی هم نیستم؛ از قضا تأثیر نهادهای قدرت را به شدت در نظر دارم و جملهٔ دوم را درستتر میدانم.
سوریهٔ امروز مثال خوبی است. دورانی تأملبرانگیر برای ما همعصران است که دو جملهٔ فوق را با هم بسنجیم. هم در گذشته و هم امروز و هم فردا. در نگاه سطحی به اوضاع، شبیه جملهٔ اول، سوریه اگر امروز به اینجا رسیده است، یکسره اسد مقصر بوده. او اراده کرده، از نظر روانشناختی آدم ناسالمی بوده، اگر خوب تربیت شده بود یا اگر ساختار نام و رسم دیگری داشت، قصه به اینجا نمیرسد. او نگذاشت، همدستانش نگذاشتند. این نگاهی فوق ساده و شایع است. اما روی دیگر مهم سکه را نمیبیند.
با مفروضات جملهٔ دوم، آسیبشناسیِ دقیقتر این است که طرف مقابل اسد، یعنی مردم و خاصه کنشگران و مخالفان سیاسی هم، در خلق وضعیت امروز مؤثر و مقصرند. آیا آنان مسئلهٔ اصلی سوریه را درست تشخیص دادند و نسخهای درست نوشتند؟ آیا تأثیرات بینالمللی را در خلق اتفاقات داخلیِ خود فهم کردند؟ آیا تلاش برای بازیای برد-برد و کمتنش با بشار اسد را آزمودند؟ آیا در مبارزات خود از نیروی خارجی فاصله گرفتند؟ آیا تصویری سطحی و خیالی از فردای انقلاب در غیبت خودکامه، برای حل مسئلهها تصویر نکردند؟ آیا به این پرسش فکر کردند که چرا تاریخ برای ما دور میزند؟ آیا پاسخی جز نقش خودکامه و همراهان به پرسش اخیر دادند؟
خوبیِ روزگار سوریه و این قبیل تأملات آن است که آیندهٔ آن جلوی چشم ماست. اگر اندکی عمر کنیم، خواهیم دید. همچنانکه مصر و لیبی و تونس را دیدهایم که مسئلههای اصلیشان نهتنها حل نشده، که پس هم رفتهاند. مدعی هستم که ماندن در منطق جملهٔ اول، بهویژه در بین نخبگان سیاسی و فکری، بهزودیِ زود ایامی تلختر از دوران بشار اسد را برای سوریه و برای هر کشور مشابهی رقم میزند. این پیشبینی تازه برای سوریه چندان نیاز به ذکاوت هم ندارد؛ فاتحانی که بنیادگراییِ فکری خود را نه با تحول نظری، که با فشار چند قدرت خارجی، فعلاً پنهان میکنند، دیری نمیگذرد که در اقتضائات حفظ قدرت به نهان خود برمیگردند.
این نهایت سادهاندیشی است که در آن روز، هنوز اسد را یگانه مقصر و خدای وقایع سوریه بدانیم. ماندن در سطح اتفاقات ما را غافل از این پرسش میکند که چرا در کشورهایی چون سوریه، جامعه و تاریخ دور میزند و به نقطهٔ اول برمیگردد. آیا فقط خودکامه نمیخواهد و نمیشود؟ نباید بپرسیم که کجای زمین جامعه حاصلخیز نیست که تاریخ را برای امثال سوریه تکرار میکند؟ (تکرار کنم که تحلیل من فرهنگدرمانی نیست. که ما چون شرقی هستیم، سوری هستیم، مصری هستیم، خاورمیانیهای هستیم، تنبلیم و ظلمپذیریم و از این قبیل خودزنیهای سست و سیاستزداییشده و کوچهبازاری، به اینجا میرسیم.)
#یادداشت
@Hamesh1