اعتقاد ما براین است که فقط با آگاهیرسانی در جامعه و بین گروهها میشود آیندهای روشن ساخت.
بدون شک آگاهیِ مردم مساوی با مرگِ دیکتاتوری است.
رادیکالترین کانال #صادق_هدایت در تلگرام
سرهایشان را بینِ پاهای زنان فرو کردهاند و فتواهایشان از عورت زن فاصله نمیگیرد.جوامعِ اسلامی نیاز به جراحی دارند، لازم است آلتِ تناسلی را از عقلشان جدا کنیم.
برای اعتراف نزد کشیش رفته و کشیش به او گفته بود خداوند همهچیز را میخواند و میبیند!
کدام خدا؟ آن خدایی که مخلوقِ فکر ماست و ما فکر میکنیم با پرستیدنِ او رستگار میشویم؟ چه رستگاریای از این بالاتر که آدمی خویش را بشناسد؟ خداشناسی یعنی خودستایی اما خویشتنشناسی اصلِ وجود انسانی است. اگر بندگان آن خدا خودِ حقیقی خویش را بشناسند به کمال مطلوب میرسند، زیرا خودشناسی یکی از راههای رستگاری است نه خداشناسی که ما را به خودستایی بکشاند. این است راه خودستایی؛ تمام مردم همینند، خدا را میستایند، در مقابلِ فرماندهان تعظیم میکنند، به همه دروغ میگویند، حیله و تزویر میفروشند، چون خود را نشناختهاند و به موجودیتِ «انسان» پی نبردهاند.
ﺍﻧﺴﺎنهای سستمغزی که اندیشیدن را نمیدانند و حاضر به تجربهٔ آن نیستند، ﺩﺍﺭﺍﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼِ «ﺗﺮﺱ ﺍﺯ تغییر» هستند و از «ﺗﻐﯿﯿﺮ» ﻣﯿﺘﺮسند؛ آنها به ﻭﺿﻌﯿﺖ ﻣﻮﺟﻮﺩ عادت کردهاند و بیشتر ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺍﻣﻨﯿﺖ میکنند. ﺑﺮﺍﯼ آنها ﺑﺎﻻﺗﺮﯾﻦ ﺩﺭﺩ، تغییر و ﺩﺭﺩِ ﺩﯾﺪﮔﺎﻫﯽ ﺗﺎﺯه ﺍﺳﺖ.
همواره شعار اصلی تمام ستمگران و دیکتاتوران تاریخ این بوده است که :از آنچه من میگویم و میکنم پیروی کنید، تا در برابر نیروهای شیطانی دشمن از شما حمایت کنم !
در مملکتی که آدم مثل یهودی سرگردان زندگی میکند به چه چیزش ممکن است علاقهمند باشد؟ بعد از 16 سال سابقه خدمت تازه حقوقم را نصف کردهاند یعنی دولت دلش به حال روز پیری من سوخته خواسته مرا هم رسمی بکند و ضمناً پنج سال سابقه بانک را ندیده گرفته. به اضافه سه سال دیگر را چون استعفا کردهبودم و یک سال به هند رفتهبودم. به حقوق تمام آنهای دیگر اضافه شده. حتی نوشتنش احمقانه است ولیکن من کوچکترین اقدامی نخواهم کرد و تملق هیچکس را نخواهم گفت. به درک که آدم بترکد. اگر لولههنگدار مسجد آدیسبابا بودیم زندگیمان هزار مرتبه بهتر بود. آنوقت باید افتخار هم کرد که هندوانه زیر بغلمان میگذارند و عنوان نویسنده و غیره هم در این مملکت به آدم میدهند! اگر حوصله داشتم و رغبت میکردم که مزخرفی بنویسم آنوقت بهشان حالی میکردم و نسلشان را حسابی به گُه میکشیدم. عجالتاً که دست دزدها و مادرقحبهها خوب مسخره شدهایم. اینهم مثل باقی دیگرش.
زمانی که چینیهای باستان میخواستند در امنیت زندگی کنند،دیوارِ چین را ساختند،در آن زمان فکر میکردند که به دلیلِ ارتفاعِ آن هیچکس نمیتواند از آن بالا برود،امّا در صد سالِ اوّل سه بار مورد حمله قرار میگرفت.دشمنان نیازی به بالا رفتن از دیوار نداشتند..بلکه هربار به نگهبان رشوه میدادند و از در وارد میشدند!
این داستان دقیقاً در موردِ اسلام اتفاق افتاده است،بنیانگذارانِ آن با حذفِ هر خطرِ احتمالی سعی در ثابت نگه داشتنِ ایمانِ پیروانشان داشتند،با ایجادِ فضایی رعبآور و وضعِ قوانینِ ارتداد و محاربه میخواستند از ایدئولوژی خود دفاع کنند،امّا ما برای شکستنِ این حصار نیازی به جنگ و خونریزی نداریم،آنها نتوانستند ایدههای خود را با عقل تطابق دهند،کافی است تضادِ عقل و دین را نشان دهیم،آنموقع بارِ موروثی ایمان از دوششان برداشته میشود و دیوارِ ایمانشان فرو خواهد ریخت.
در بهشت بازاری وجود دارد که تصاویر زنان را نشان میدهد،اما خرید و فروش در آن صورت نمیگیرد.
اگر مرد مؤمنی تصویر زنی را دوست داشته باشد وارد عکس میشود و با زن صاحب تصویر همبستر میشود. حتی یک کارگردان فیلم های پورن هم نمی توانند به چنین ایدهای فکر کنند.