.
گرچه بستند این حریفان از سخن بسیار، بار...
سود من کردم که بیرون بردم از بازار، بار!
روزگارم گفت با خوکان و نیکان فرق نیست...
شایگان در بردم از بازارِ این مکار، بار!
سوختم از آتشِ حسرت ولی نفروختم...
وصله نبود بر لباسِ مردِ آتشکار، بار!
همچو بلبل با دو ارزن ساختم، آواز را...
دیده بودم هست ماهی بهرِ بوتیمار، بار!
حرفِ کوتاهان شنیدم تا سخن بالا گرفت...
نیست نَقلِ گُندهگویان بر دلِ عیار، بار!
بر فرازِ تپه سوی آسمان ره یافتم...
بود بر دوشم چو عیسی گرچه بس دشوار، بار!
.
@h_jannati
.