در اتاقی کوچک و تاریک، درست در گوشهای دورافتاده، یک خانه عروسکی به چشم میخورد. این خانه عروسکی، با رنگهای محو و جزئیات ظریفی که گذر زمان را بر خود حک کرده بود، گویی زنده بود. دیوارهای چوبی کوچک آن ترک خورده بودند و پردههای ریز و رنگپریدهاش با هر نسیم کمجانی که از پنجره شکسته عبور میکرد، تکان میخوردند. اما چیزی مرموز در این خانه عروسکی وجود داشت؛ چیزی که نگاه هر کسی را که جرأت میکرد به آن خیره شود، میخکوب میکرد. خأنه عروسکی مرموز