از زخمِ دلِ شب،
جایی که خورشید،
در اسارتِ ظلمانیِ تاریخ
به زنجیر کشیده شد،
تو برخاستی،
ای عبدالخالق،
فرزندِ خشمِ بیپایانِ خاک،
وارثِ داغِ دیرینهی مردم،
صدای بلندِ سکوتِ وطن.
کجای تاریخ ایستادهای؟
آنجا که نالهها
به فریاد بدل شدند،
آنجا که دستانت،
با تفنگی از خشم و خون،
ردِ سیاهِ استبداد را
بر خاکِ خسته،
برای همیشه پاک کرد.
از کوچههای تاریک کابل
تا سلولهای سردِ سرای موتی،
آهنگِ قدمهای تو،
رعدی بود
که پایههای کاخِ ظلم را
به لرزه درآورد.
نامت،
ای جوان،
در هر طنینِ مرثیه،
در هر سرودِ خفته،
میدرخشد.
چه سنگینیای داشت
آن تفنگِ کوچک
در دستانِ لرزانت،
اما قلبت،
قلبِ یک وطن بود،
تپشی از امید،
بر شانههای استیصال.
عبدالخالق!
آن لحظه که ماشه را کشیدی،
گلولهای رها شد،
اما بیش از یک شاه،
تاریخی به خون نشست.
تاریخی که با ترس حک شده بود،
تاریخی که سکوت را
بر گلوهای مردمش دوخته بود.
تو رفتی،
آری، با صدای گلولهات،
آخرین خطِ زندگیِ خود را نوشتی.
اما هر خطِ خون تو،
هر نقش از دستانِ بستهات،
برای هزاران زندانی،
آغازِ آزادی شد.
ای قهرمانِ خفته در خاک،
خاکی که تو با خونت زندهاش کردی،
چه بسیار دلهایی که با نامت میتپند،
چه بسیار دستانی که در سایهی خشم تو،
به آسمان برخاستهاند.
هنوز هم،
در هر غروبِ تاریکِ وطن،
نامت زمزمهی کوچههاست،
و قصهات،
قصهی ایستادن،
قصهی جنگیدن،
قصهی بریدنِ سرِ مارِ استبداد.
عبدالخالق!
ای شعلهی بیپایان،
ای ستارهای که شب را
به لرزه درآورد،
تو نمردی،
زیرا وطن هنوز تو را میخواند،
هنوز تو را میجوید،
هنوز در نگاهِ هر جوان،
تصویرِ تفنگت پیداست.
شاهین
#شهید_خالقو
💙💟💛✅#گل_لالگ 👉🆔@Gule_Lalag👈