گلرخان .. . .
از مهر روی گلرخان ، در سینه دارم خارها
آتش به جان ودل زننداین آتشین رخسارها
بر روی ما ای باغبان ، بگشا در گلزارها
تا کی به حسرت بنگریم از رخنه ی دیوارها؟
وصلت کجا روزی شود روزی مرا ای دلستان
جان داده مشتاقان بسی از حسرت دیدارها
هرگز نکردی تو وفا ، بر وعده ای ای بی وفا
در بی وفایی ها تو را ، من آزمودم بارها
مانند تو یوسف رخی ، پیدا نخواهد شد دگر
هر چند که با نقد روان ، گشتیم در بازار ها
بر عاشقان خسته دل زان لب ببخشا شربتی
افتاده بین بر خاک ره ، از هر طرف بیمارها
از حسرت کوی بتان ، نالان بود خاقان همی
مانند بلبل روز و شب ، از دوری گلزارها
#فتحعلیشاه_قاجار .