﷽
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹 ساعت 04:27am
نگاش میکنم...
چونه شو گذاشته رو بالش...موهاش ریخته رو صورتش؛ چشم چپش دیده نمیشه...چشم راستش خیره شده به من...درشت و مشکی...دهنش که رو بالشه دیده نمیشه ولی از چشمش معلومه ک داره لبخند میزنه... بش میگم چیه نصف شبی! خوابت ک نمیبره هیچ ماروهم با چشمات زا به راه کردی دیگه خوابو از چشای ماهم پروندی!...هیچی نمیگه...همونطور نگام میکنه...حتی پلکم نمیزنه!...میگم دیوونه! ۴ صبه ها..خواب نداری؟ الان چی خنده داره ک اینجوری چشمات داره میخنده؟نکنه قیافه من خنده داره؟...بازم هیچی نمیگه!...باهاش صحبت میکنم...میگم...میخندم...گریه میکنم...دعواش میکنم میشم آقا بده...بعد پشیمون میشم قربون صدقش میرم میشم پسر مهربونه قصه مادربزرگش...یهو با صدای زنگ تلفن به خودم میام...ساعت 7:00am...بش میگم دیدی امشبم نذاشتی بخوابیم یکی یدونه؟اخه کی میخوای یه شب خواب راحت بزاری برامون؟بعد عکسشو میبوسم و میزارمش رو میز کنار تخت....عهههه! دوباره یادم میفته ک چند ساله نیستش!!! روز از نو روزی از نو....
نویسنده:#علی_لطفیاجرا:#محسن_خادمیتهیه کننده:#حسین_آزادگان میکس و مسترینگ:#نیکو_آقاحسنیکاری از گروه هنری سایه های سبز🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹@Greenshadows6