تمساحشناسیِ مولانا
کرده تمساحی دهانِ خویش باز
گِردِ دندانهاش کِرمانِ دراز
از بقیهیْ خور که در دندانْش ماند
کِرمها رویید و بر دندان نشاند
مرغکان بینند کِرم و قوت را
مَرج پندارند آن تابوت را
چون دهان پُر شد ز مرغ او ناگهان
درکشدْشان و فروبندد دهان
این جهانِ پُر ز نُقل و پُر ز نان
چون دهانِ بازِ آن تمساح دان
بهرِ کِرم و طعمه ای روزیتراش
از فنِ تمساحِ دهر ایمن مباش
مولوی
مثنوی، دفترِ ششم، بیتِ ۴۰۸۲-۴۰۸۷