غروبِ هرروز
تکّهای از ابر
راه میرود آرام
راه میرود آرام و خیس
با طرحِ بیبارانِ یک صندلیِ چرخدار
بر کوههای دیلمان
که آفتاب با صورتیِ پر از رنگهای نارنج
و سرمای غروبستان
بر آن نشسته است
غروب هرروز
جوانکی با دستهای من سیگار میکشد
در قهوهخانهای
و پاهایش بر زانوانِ آفتاب
روی صندلی است
غروب هرروز
غروب هرروز
یک صندلیِ چرخدار
از آسمانِ دیلمانِ من
آهسته میگذرد.
#بیژن_نجدی