View in Telegram
مثل غروب روی تصویرها مکث میکنم به نگاه نارنجی خنده ها/ می خندم و از گریه ی اتفاقات/ سوال میکنم شاید قطارها از تمام جهان سنگین تر باشند شاید همه ی مسافرها در انقلاب پیاده شده اند اما من از بوی صندلی ها / می فهمم که تهران بزرگتر شده که حالا می تواند راه برود و حالا می تواند تو را نگه دارد آنقدر قدرت دارد که پرتقال ها را له کند و تو در مشت های دستش به بوی انارها برسی و من هنوز معتقد باشم به اینکه برف ها / همان خرگوش های کوچکی بودند که از کلاه پاییز در آمدند ببین/ دست پاییز تکان می خورد انگار زنده شده انگار خرمالو ها رسیده اند دهانت را باز کن و مرگ را مثل بازدمی به عقربه ها بده من همان ساعت همیشگی ام دوباره خواهم مرد #مسیحا_مقدسی #سپید
Telegram Center
Telegram Center
Channel