اینجا
اینبار پدری نه نان داد نه اب داد بلکه جان گرفت
پدری دیگر جان داد
توکتاب ها هم دیگه همه چی فرق میکنه
جای عاشق ومعشوق وخیلی چیزها عوض شده
پدری امروز نان نداد اب نداد بلکه جان داد
پدری جان بچه اش راگرفت
پدری سنگدل مرگ چندنفررارقم زد جان چندنفرراگرفت به جای دادن نان گلوله داد
اینجا خانه ای شادو خانه ای گریان
اینجا کودکی یتیم گریان ویلان دنبال بابا
اما بابا تومنزلی تنگ وتاریک زیر خروارها خاک خواب است
چشمان زیادی گریان است
وخانه ای هل هله وشادیست
جان باجان اما.....................
روزی روزگاری دیگر بابایی جواب نمیدهد خواب است خوابی ابدی کودکی گریان ونالان باباجانم کجایی جواب بده
چند صدمتران ورتر پدرناپدری زندان براش شده هتل وخیالش نیست سالها بایدزندانی باشد اما کودکی طفلی بی پدر مادری بی پسر
چیشد کجای داستانیم قرارنشد اینجوری تموم شه اما بدتمام شد خیلی بد
پسری دوسال پیش به خواب ابدی رفت پدری امروز.......
اما پدرناپدردیگری حالا حالا ها امیددارد وبعد50سال زندگی تازه به فکرجوانی افتاده
کاش من قاضی بودم تا قضاوت میکردم............
اینجا چراغی، کلا خاموش شد جای واس همیشه خالی شد
مادری همیشه داغدارشد پسری برای همیشه بی پدر شد هم بندی واس همیشه تنها شدملاقاتی دیگر درکارنیست
چه زود تمام شد
اخی جانم الله متعال ازگناهانت بگذرد وان شاءالله دربهشت ارام گیری
ابوسلاله