سرِ میدان آزادی مرا یک کارگر خورده
یکی با دستهای پینهبسته روح سرخورده
مرا از پنجره راندهست یک رانندهی پیکان
و تا دیوار بر من پای صدها رهگذر خورده
همیشه یاد باران در وجودم سبز خواهد ماند
مرا یک پارکبان خسته با دستان تر خورده
دهانش بوی الکل داشت اسمش خوب یادم هست
مرا دیشب لب بیحال و بیرنگ سحر خورده
طرفدار پروپاقرصِ حیوانات وحشی بود
مرا یک مرد روشنفکر همراه جگر خورده
جهان از دید او آرام بود و حاکمان عادل
مرا یک شاعر جیرهبگیر بیخطر خورده
حرام است آن حلال است این، پر از دلشورهی دین بود
مرا یک تاجر مومن در انبار شکر خورده
زبانش دائم از وضع بد مردم شکایت داشت
مرا بازیگر معروف دائم در سفر خورده
و ما نوشابههای خالیِ بر دوش یک مردیم
یکی با دستهای پینهبسته روح سرخورده
#علی_فرزانه_موحد
@GhaZalkhaniI