🩸با ورود رأسمطهر سیدالشهداء علیهالسلام، از در و دیوار قصر ابن زیاد، خون میبارید و آن نانجیب با چوپ دستیاش...
در نقلها آمده است:
📋لَمّا دَخَلَ الرّأسُ المُقدَّسُ إلى قَصرِ الإمارةِ سالَتِ الحيطانُ دَما ▪️وقتی که سر مطهر سیدالشهدا علیهالسلام را وارد قصر دارالاماره ابن زیاد ملعون کردند، از دیوار های قصر خون میبارید.
🔖 یکی از حاضران در آن روز چنین روایت میکند:
📋 رَأيتُ نارًا قَد خَرَجَتْ مِنَ القَصر، فَوَلّى عبيدُ اللّهِ ابنُ زيادٍ هارِباً مِنْ مَجْلِسِهِ إلى بعضِ البُيوتِ، و ارتَفَعَت النّارُ ▪️همین که سر مطهر وارد قصر شد، دیدم که آتش از درون قصر زبانه می کشد، پس ابن زیاد لعین از جای خود بلند شد و به اتاق های اطراف قصر فرار کرد و آتش کمی آرام شد.
📋 و تَكَلَّمَ الرّأسُ بصَوتٍ فَصيحٍ، و لِسانٍ طَلِقٍ، حَتّى سَمِعَهُ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زيادٍ (لعنه اللّه) و جَميعُ مَن في القَصر، ▪️و سر مقدس شروع به سخن گفتن کرد و با صدایی رسا و زبانی گویا به گونهای که عبیدالله و همه حاضران در قصر بشنوند چنین فرمود:
📋 إلى أينَ تَهْرَبُ يا لعينُ! إنْ عَجَزتْ عنك النّارُ في الدُّنيا، فما تَعجِزُ عنك في الآخرة.قال: هي مَثواكَ يومَ القيامة. ▪️ای لعین! کجار فرار میکنی!؟ اگر آتش این جا تو را نسوزاند، در آخرت دیگر نمیتوانی از آن فرار کنی و جای تو روز قیامت درآتش است.
📋 فَوَقَعَ كلُّ مَن كان حاضِرا على رُكَبِهم سُجَّدا مِن تِلك النّارِ و كلامِ الرّأسِ فَلَطَموا على رُؤوسِهِم لِأَجلِ ذلك ▪️پس هر آنکه در آن جا حاضر بود، از عظمت این آتش و سخنان سر مطهر، روی زانوهایشان به حالت سجده افتادند و بر سر خود زدند.
🥀 پس وقتی که آتش کاملا خاموش شد و سر مطهر دیگر سخن نگفت، ابن زیاد لعین آمد و بر جایش نشست.
📋و دَعا بالرّأس، فأُحضِرَ بينَ يَدَيهِ، و هو في طِستٍ مِنَ الذَّهب، ▪️و سر مطهر را خواست که آن را در حالی که در طشت طلا بود، جلوی دستانش گذاشتند.
📋 و جَعَلَ يَضرِبُ بِقَضيبٍ في يَدِه على ثَناياه و يَنكُثُها، و يقول: قد أسرَعَ الشَّيبُ إليكَ يا أبا عبد اللّه! ▪️پس آن نانجیب با چوب دستیای که در دست داشت بر دندان های سیدالشهداء عَلَيْهِ السَّلَام میزد و آن را میشکست و میگفت: چقدر زود پیری به سراغت آمده ای اباعبدالله!
🥀 یکی از حاضران گفت:
📋 مَهْ فإنَّ رسولَ اللّهِ صلّى اللّهُ عليه وآله و سلّم يَلثَمُ حيثُ تَضَعُ قَضيبَك. ▪️بس کن! چرا که رسول خدا صلی الله علیه و آله، همین جایی را که با چوب میزنی، بوسه میزد.
🥀 پس آن ملعون گفت: امروز تلافی روز جنگ بدر است (که بنی هاشم آباء و اجداد مرا کشتند) و خواست که آن سر مطهر را در کوفه آویزان کند اما ترسید که باز به سخن بیاید و بر علیه او چیزی بگوید.
📋 فأَذِنَ لِلنّاسِ إذنا عامّا و أَمَرَ بإدخالِ السَّبايا مَجلِسَهُ، فَأُدخِلَتْ عليه حَرَمُ رسولِ اللّهِ بِحالةٍ تَقْشَعِرُّ لَها الجُلود. ▪️پس آن نانجیب از این حادثه ای که نظیر نداشت، باز متاثر نشد و از کار خود دست نکشید و دستور داد اسرا را وارد مجلسش کنند. پس حرم رسول خدا صلیاللهعلیهوآله، با حالتی که پوست ها بر روی بدن ها میلرزید، وارد شدند.
📚مقتل الحسين عليهالسّلام،مقرم،ص۴۱۹ 📚مدينة المعاجز،ص۲۷۱
نقل کردهاند: در مسیر شام، هنگامی که سر امام حسین علیهالسّلام را وارد «قِنَّسرین» کردند، راهبی از صومعه خود متوجه سر مقدس آن حضرت شد و دید نوری از دهان مبارک امام حسین علیهالسلام خارج میشد و به طرف آسمان صعود میکرد.
🩸آن راهب مبلغ ده هزار درهم آورد و سر امام حسین علیهالسّلام را از آنان گرفت و داخل صومعه خویش نمود. راهب صدایی شنید، ولی صاحب آن صدا را ندید. آن گوینده به راهب میگفت: خوشا به حال تو! و خوشا به حال آن کسی که از حرمت حسین علیه السّلام آگاه شد.
🩸راهب سر خود را بلند کرد و گفت: پروردگارا! تو را به حق عیسی قسم میدهم که این سر را مأمور کنی با من تکلم نماید. آن سر تکلم کرد و گفت: ای راهب! چه منظوری داری؟ راهب گفت: تو کیستی؟ فرمود:
أَنَا ابْنُ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَی وَ أَنَا ابْنُ عَلِیٍّ الْمُرْتَضَی وَ أَنَا ابْنُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ أَنَا الْمَقْتُولُ بِکَرْبَلَاءَ أَنَا الْمَظْلُومُ أَنَا الْعَطْشَانُ وَ سَکَتَ ▪️ من پسر محمّد مصطفی هستم؛ من پسر علی مرتضی هستم؛ من پسر فاطمة الزهراء هستم؛ من مقتول در کربلایم؛ من مظلوم و عطشانم! بعد آن سر مقدس ساکت شد.
فَوَضَعَ الرَّاهِبُ وَجْهَهُ عَلَی وَجْهِهِ فَقَالَ لَا أَرْفَعُ وَجْهِی عَنْ وَجْهِکَ حَتَّی تَقُولَ أَنَا شَفِیعُکَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَتَکَلَّمَ الرَّأْسُ ▪️راهب صورت به صورت امام حسین علیه السّلام نهاد و گفت: صورتم را از صورت تو بر نخواهم داشت تا این که بگویی که من روز قیامت شفیع تو خواهم بود.
🩸 آن سر مقدس به سخن آمد و فرمود: به دین جدم محمّد مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله بازگرد. راهب گفت: «اشهدُ ان لا اله الا اللَّه و اشهدُ انّ محمدا رسول اللَّه. » امام حسین علیه السّلام قبول کرد که شفیع وی شود. هنگامی که صبح شد، موکلین آن سر مبارک را با درهمها از آن راهب گرفتند. وقتی به وادی رسیدند، دیدند آن درهمها به سنگ تبدیل شدهاند!
◼️ حکایت تنور خانه خولی و همسر خولی، که چه از آن سر مطهر، در نیمه های شب می بیند...
خولی ملعون، سر مطهر سیدالشهدا علیه السلام را به منزل برد. او دو زن داشت. یکی از قبیله مضریه و دیگری از قبیله ثعلبیه. سراغ آن زنی رفت که از قبیله مضریه بود و گفت این سر حسین بن علی علیهما السلام است که ثروت دنیا در آن نهادینه شده است.
آن زن گفت :منتظر باش که روز قیامت دشمنت، جدّ او رسول خدا باشد. سپس گفت :نه تو شوهر منی و نه من زن تو و عمودی آهنین برداشت و با آن ضربه ای بر دماغ خولی زد و خولی از پیش او رفت. و به نزد آن زن ثعلبیه آمد. پس آن زن گفت:این سر کیست به همراه داری؟ گفت :یک سر خارجی که بر عبیداالله خروج کرده. همسرش گفت :اسمش چیست؟ پس ابا کرد از اینکه اسمش را بگوید و آن سر روی خاک و خاکستر در کنج تنور گذاشت.
آن زن نیمه های شب از اتاق بیرون آمد و دید که از آن سر مطهر نوری به آسمان ساطع است.
*فجاءت إلى الإجّانة، فسمعت أنينا، و هو يقرأ إلى طلوع الفجر، و كان آخر ما قرأ: و سيعلم الّذين ظلموا أيّ منقلب ينقلبون، و سمعت حول الرّأس دويّا كدويّ الرّعد، فعلمت أنّه تسبيح الملائكة.*
▪️پس به طرف آن سر آمد و شنید که دارد آیاتی از قرآن را تلاوت می کند و آخرین آیه را که تلاوت کرد این آیه بود :و سيعلم الّذين ظلموا أيّ منقلب ينقلبون. و صدایی همانند صدای رعد، دور سر مطهر شنید و فهمید که آن صدای تسبیح ملائکه است.
پس به سراغ شوهرش آمد و گفت :اینگونه من دیدم. این سر کیست که تو در تنور گذاشتی؟ خولی ملعون گفت:یک سر خارجی که امیر عبیدالله آن را کشته و من میخواهم آن را برای یزید ببرم تا مال زیادی به من بدهد. همسرش گفت:اسمش چیست؟ گفت :حسین بن علی علیهما السلام. پس همسرش تا اسم حسین بن علی علیه السلام را شنید، فریادی زد و از هوش رفت.
پس وقتی که به هوش آمد گفت :وای بر تو! ای بدترین مجوسی کافر! تو با این کارت پیغمبر را به خاطر عترتش آزردی! آیا خدای زمین و آسمان نمی ترسی که با سر پسر فاطمه، طلب جایزه کنی؟!
*فلمّا قام رفعت الرّأس و قبّلته، و وضعته في حجرها، و جعلت تقبّله، و تقول: لعن اللّه قاتلك و خصمه جدّك المصطفى* . ▪️سپس با چشمی گریان بیرون آمد و وقتی که خولی بلند شد ( و از آن جا رفت) سر مطهر را از تنور برداشت و او را بوسید و روی دامنش گذاشت و پیوسته می بوسید و می گفت:
خدا قاتلت را لعنت کند و دشمنش، جدّت مصطفی صلی الله علیه و آله باشد.
پس وقتی که شب همه جا فرا گرفت، خوابش برد و خواب دید که گویی اتاق، دو نیم شده و نور آن را احاطه کرده است. سپس یک ابر سفید آمد و دو زن از آن خارج شدند و سر مطهر را گرفتند و روی دامن گذاشتند و گریه کردند. زن خولی به آن ها گفت :شما را به خدا، کیستید؟ یکی از دو زن گفت : من خدیجه دختر خُوَیلد و این دخترم فاطمه زهرا علیهاالسلام است.
سپس مردانی را دید که وسط آن ها انسانی است که صورتش همانند ماه است. پس وقتی که از آن مرد نورانی سوال کرد به او گفته شد :او پیغمبر اکرم محمد صلی الله علیه و آله است و دست راستش حمزه و جعفر طیار و اصحاب او هستند. پس همه آن ها گریه کردند و سر مطهر را بوسیدند.
سپس خدیجه کبری و فاطمه زهرا علیهماالسلام آمدند و فرمودند :هر چه میخواهی از ما بخواه که تو به خاطر این کاری کردی حقی به گردن ما داری و اگر می خواهی از رفقاء ما در بهشت باشی که صبر کن و نیکی پیشه ساز که ما منتظرت هستیم. پس زن خولی از خواب بیدار شد در حالی که سر مطهر روی دامن او بود.
پس وقتي که صبح شد، شوهرش آمد تا سر را بگیرد ولی زنش سر را به او نداد و گفت :وای بر تو! مرا طلاق بده. به خدا من با تو در یک خانه نمی مانم. خولی ملعون گفت : سر را به من بده و هر کار میخواهی، انجام بده. زنش گفت :به والله آن سر را به تو نمی دهم. پس خولی ملعون، آن زن را کشت و سر را گرفت و برد. و خدای متعال به سرعت روح آن زن نجیب را در جوار سیده نساء عالمین فاطمه زهرا سلام الله علیها ، جای داد.
🩸تنِ مطهر حضرت حمزه علیهالسلام را عریان کردند اما در آخر، کفن شد ...
مرحوم شیخ كلينى از امام صادق عليهالسلام نقل مىكند که حضرت فرمودند :
📋 إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله صَلَّى عَلَى حَمْزَةَ وَ كَفَّنَهُ لِأَنَّهُ كَانَ جُرِّدَ ▪️«پيامبرخدا صلیاللهعلیهوآله بر پیکر حمزه علیهالسلام نماز خواندند و چون مشركان لباس از تن حمزه برگرفته بودند و پيكرش برهنه بود، دستور دادند بر عمويش كفن بپوشانند و لذا او را درميان نمدى قرار دادند و دفن كردند؛
📚الکافی،ج۳ ص۲۱۱
🔖 در نقلی دیگر نیز آمده است:
بدن مطهر حضرت حمزه علیهالسلام را در پارچهای که خواهرش صفیّه آورده بود، کفن کردند؛ چراکه مشرکان او را برهنه کرده بودند.
📚طبقات الکبری،ج۳ ص۱۵۱۶.
✍ آه... یا رسول الله! چه بگوییم!؟ و چگونه گریه کنیم؟! بر آن بدن عریانی که مقاتل نوشتهاند:
🥀 ... وقتی که امام سجاد "علیهالسلام" نگاهشان به جراحات بسیار و قطعه قطعه بودنِ اعضاء مقدس سیدالشهداء عَلَيْهِالسَّلَام افتاد، رو به طائفه بنی اسد کردند و فرمودند:
«حصیری بیاورید تا بدن پدرم را در آن بگذارم!»
🥀 دو دست(از عالم غیب) پیدا شد و آن بدن را گرفت - و آن دو دست رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بود - و آن اعضاء قطعه قطعه شده را بر روی آن بوریا جمع کرد؛ حتی انگشت مبارک آن حضرت را که بَجدَل ملعون قطع کرده بود، دفن نمودند.
🩸« آکِلَةَ الأَکبٰادِ » جنگ أحُد و بلایی که بر سر حضرت حمزه علیهالسلام آورد ...
در نقلها آمده است:
🥀 در جنگ أحُد، هند دختر عَتَبه، به «وحشی» وعدهای داد و به او گفت: اگر محمّد یا علی و یا حمزه {علیهمالسلام} را بکشی، آنچه تو را خشنود سازد به تو خواهم داد. وحشی گفت: از پسِ محمّد (صلیاللهعلیهوآله) بر نمیآیم، علی (علیهالسلام) هم مردی دوراندیش و مراقب است، به او هم فکر نمیکنم. پس در کمین حمزه نشستم.
🥀 وحشی گوید: دیدم که حمزه به شدت به لشکر حمله میکند. از جلوی من رد شد و بر لبه نهری گام نهاد، ولی بر زمین افتاد. آن گاه، نیزهام را برداشتم و پرتاب کردم. نیزهام به پایش خورد و نقش بر زمین شد.
📋 فَأَتَیْتُهُ فَشَقَقْتُ بَطْنَهُ فَأَخَذْتُ کَبِدَهُ وَ جِئْتُ بِهَا إِلَی هِنْدٍ فَقُلْتُ لَهَا هَذِهِ کَبِدُ حَمْزَةَ ▪️من به سراغ او رفتم و شکمش را شکافتم و جگرش را در آوردم و آن را به هند دادم و گفتم: این جگر حمزه است.
🥀 هند ملعونه، آن را در دهان خود گذاشت و جوید. اما خداوند آن را در دهان او مانند استخوان زانو سفت گردانید. به ناچار، آن را از دهان بیرون انداخت. آن گاه، هند بر بالای جسد مطهر حضرت حمزه علیهالسلام آمد و گوشها و دست و پایش را برید و بدن او را مُثله کرد.
📚 بحارالانوار ج۲۰ ص۵۵
🔖 به روایت کتاب شریف «کافی» و «تهذیبالاحکام» :
📋 هُوَ یَلْعَنُ فِی دُبُرِ کُلِّ مَکْتُوبَةٍ أَرْبَعَةً مِنَ الرِّجَالِ وَ أَرْبَعاً مِنَ النِّسَاءِ 🔹 إمام صادق علیهالسلام بعد از هر نماز واجب، چهار مرد (اولی،دومی،سومی و معاویه) و چهار زن (دختر اولی،دختر دومی،امّحکم[خواهرمعاویه] و «هند»)، را لعنت میکردند...
🩸جسارت ابوسفیان ملعون به سَر مطهر حضرت حمزه علیهالسلام...
در نقلها آمده است:
🥀 پس از مُثله شدن حضرت حمزه علیهالسلام، «حُلَيس بن زبّان»، از سران سپاه شرك، ديد كه ابوسفيان با نوك نيزه به شقيقه آن حضرت فشار میدهد و میگويد:
📋 ذُق يا عُقَق! ▪️بِچِش اى كسى كه از جانب بُتها عاقّ شدى!
🥀 حُليس به او گفت: ببين، عجب كار شرم آورى! كسى كه خود را رئيس قومش میداند، با پسر عمويش كه تكه گوشتى بيش نيست، با چه خشونت و تحقير برخورد مى كند! ابوسفيان گفت:
📋 وَيحَك اُكْتُمها عَنّي فَإِنَّها كانَتْ زلّةً ▪️لغزشى بود روى داد، فاش نكن.(۱)
✍ آه آه آه... کاش فقط «یک نفر» با «چوبدستیاش» به سر مطهر امام حسین علیهالسلام هم جسارت میکرد؛ اما چه کنیم و چگونه گریه کنیم که نوشتهاند:
➖ وقتی که سر مطهر سیدالشهداء علیهالسلام را در میان طشتی پیش ابنزیاد ملعون گذاشتند،
📜 فَجعَلَ يَنكُثُ ثَناياهُ بِقَضيبٍ بِيدِه، و يَقول: مٰا أحسَنَ ثغرَ أبي عَبداللّه. ▪️با چوبدستیاش بر دندانهای مبارک سیدالشهداء علیهالسلام میزد و میگفت: حسین چه دندانهای زیبایی دارد...(۲)
➖ کار، به همینجا تمام نشد ... چند روز بعد، همین سر مطهر را در پیش روی یزید لعین گذاشتند،
📜 فَدَعا يَزيدُ بِقَضيبٍ خَيزُرانٍ فَجَعَلَ يَنكُثُ بِهِ ثَنايَا الحُسَينِ عليهالسلام ▪️یزید خواست تا چوب خیزرانش را برایش آوردند و با آن به دندانهای مبارک سیدالشهداء علیهالسلام میزد و میگفت: