چند بریدهٔ زیبا از کتاب «نوشتن زندگی» اثر «آنی دیلارد»:
«وقتی سر یک کتاب گیر کردهای، آنهم وقتی زمان زیادی از شروع کار گذشته و میدانی باید چه بنویسی، ولی قادر به ادامه دادن نیستی، وقتی که یک هفته یا یک ماه هر صبح به آن اتاق سر میزنی و هر بار پشتت را به آن میکنی، مشکل معمولا یکی از این دو است؛ یا ساختار دو شاخه شده و روایت داستان شکستگی مویی پیدا کرده که ممکن است خیلی زود آن را به دو نیم کند، و یا در حال نزدیک شدن به اشتباهی مرگبار هستی. چیزی که در ذهن نقشهاش را کشیده بودی جوابگو نیست. اگر راه فعلیات را ادامه بدهی، کتاب از دست میرود یا فرو میپاشد، و هنوز دقیقا متوجه این نیستی.»
«بنویس، مثل کسی که رو به مرگ است؛ و فرض کن داری برای کسی مینویسی که آخرین روزهای بیماری و عمرش را سپری میکند. اصل کار همین است! چه مینوشتی، اگر میدانستی بهزودی خواهیمرد؟ به کسی که در حال مرگ است چه میگفتی که پیشپاافتادگی آن حالش را به هم نزند؟»
«در تابستان، دربارهٔ زمستان بنویس. مثل ایبسن، نروژ را از میز تحریری در ایتالیا توصیف کن؛ مثل جیمز جویس، دوبلین را از میز تحریری در پاریس نمایش بده؛ مانند ویلا کتر که در نیویورک، رمانهایی دربارهٔ دشت «میسیسیپی» نوشت؛ یا مارک تواین که «هکلبری فین» را در هارتفورد کانکتیکات نگاشت. بهتازگی نیز پژوهشگران دریافتهاند که والت ویتمن بهندرت از اتاقش بیرون میآمد.»
«الگوی کار همینگوی رمانهای کنوت هامسون و ایوان تورگینف بود. ایساک باشویس سینگر نیز خیلی اتفاقی هامسون و تورگینف را الگوی کار خویش قرار دادهبود. رالف الیسون روی آثار همینگوی و گرترود استاین کار میکرد؛ ثورو عاشق هومر بود؛ اودورا ولتی به چخوف علاقه داشت؛ فاکنر از دین خود به شروود آندرسون و جویس گفتهاست؛ و ای.ام. فورستر از دینش به جین آستن و پروست؛ اما امروزه اگر از شاعری بیستویکساله بپرسید کدام شاعر را میپسندد، شاید بیآنکه احساس شرمندگی کند، بگوید: هیچکدامشان را. در جوانی، او هنوز نمیداند که شاعران شعر را و رماننویسان رمان را دوست دارند. او فقط عاشق نقش شاعری است؛ عاشق تصوّر کلاه شاعری برسرداشتن!»
🟢 برایتان لذتبخش بود؟
ــــــــــــــــــــــــــــــ
#قلم_زن
واژهها میمانند!
مجموعه آموزش نویسندگی قلمزن
💠@ghalamzan_com🌐Www.ghalamzan.com