🟢پارهای از گفتوگویی با یوسف علیخانی
👇🏻
+ میان واقعیت و تخیل جایگاه تو کجاست؟
ــ به هیچ وجه به واقعیت بدهکار نیستم. تو خودت که قصهها را خواندی کدامش ممکن است در واقعیت اتفاق بیافتد؟ در واقعیت ملخها به یک روستا حمله میکنند و آنجا را میمکند؟ قصههای من خوابهاست و باورهاست. مگر میشود خوابها واقعیت داشته باشند؟ در داستان 《هراسانه》طرف خواب میبیند که هر 15 شب بستنش به درخت گردو و بعد میبیند هراسانه که همان مترسک است دارد میبندتش که در نهایت خود هراسانه او را به آسمان میبرد. این کجا می تواند مبنای واقعی داشته باشد؟ قبول دارم که من یک مکان را روی مبنای واقعی قرار میدهم حتی روی کوچهپسکوچه هایی که دیدم فکر میکنم. کوچهای را در اشکور دیدم خوشم آمده استفاده میکنم فلان روستا را در آلاچیقهای دشت مغان دیدم اما میارم و در میلک استفاده میکنم. اتفاقی را که در شمال دیدم در میلک استفاده میکنم. اما چون در قصههای من مکان یکی است و خانهها به هم چسبیده است خود به خود تصویرها، تصویرهای تلفیقی میشود. خودت قصهنویسی و من هم قصهنویسم تعارف نداریم چشم این و پای آن و دست دیگری را میگیریم و از همه اینها یک آدم جدید میسازیم. و چارهای هم جز این نداریم چون ما نیستیم که مینویسیم گاهی واقعا تعجب میکنم بعد از کارم که واقعا اینها را من نوشتم! ما کلیتی را در تجربههایمان میگیریم و بعدها جزئیاتش در همان لحظه نوشتن میآید. باور کن خود کلمه قصه را مینویسد. ما نویسندهها نیستیم که مینویسم. کلمه ها هستند که ما را مینویسند. شاعر های کهن عرب معتقد بودند که جنی هست که شاعر را به حرکت در میآورد من این را به یکی از نویسندهها گفتم گفت نگوییم جن بلکه یک پرنده است که بعضی مواقع نصفه شبی میآید و به آدم نوک میزند اگر زرنگ باشی با نوک او بیدار میشی و شروع میکنی به نوشتن اگه نه پرنده دو بار نوک میزند و میرود. واقعا هم همینجوری است.
ــــــــــــــــــــــــــــــ
#قلم_زن
واژهها میمانند!
مجموعه آموزش نویسندگی قلمزن
💠 @ghalamzan_com
🌐 Www.ghalamzan.com