View in Telegram
🚩🚩🚩🚩 هفت شعر ترجمه ی اشعار : #رفیق_امید_آدینه غمگینم ؛ چونان پیرزنی که آخرین سربازی که از جنگ بر میگردد فرزنداَش نیست #ولادیمیر_مایاکوفسکی ----------------------- و هر کسی به نوبه ی خود زندانی را تأیید میکند و هرکسی در زندان خود به کلید می اندیشد #توماس_استرنز_الیوت --------------------------------- آی نگهبانها وقتِ ارغوان است خسته نیستید از جستجوی عطر و نور در سفره های ما آی جمجمه های رسالتْ پیشه هنگامه یِ طنینِ نوازشهاست خسته نیستید از توقیفِ بوسه و گلهای سرخ ؛ آخ نفرینِتان باد ای جلادانِ متروکْ سرشت #محمود_درویش ---------------------------- دهانی که میگوید دوستت میدارم چه شکلی دارد ؟ دستهایی که طرحِ آغوش میسازند به چه رنگ است ؟ آری هیچ چیز و هیچ کس یادمان نیست فقط صدایی روشن در شبی زلال را به خاطر می آوریم صدایی که مینواخت صلح و میگفت آزادی #یانیس_ریتسوس ---------------------- به مناسبتِ قتلِ عامِ زندانیان سیاسی تابستان 1367 کسی میانِ این گورستانِ عاصی و اَفسرده خواب نیست زیرا هیچ رودخانه ای بر بسترِ رودی دیگر آرام نخواهد گرفت اینجا شهیدان با کفن و تابوت به خاک نرفته اَند و تنها زمان مدفونست رفیقانْ بذرهایِ همیشه ماندگارند لَمیده در گهواره ی زمین و عریان در برابرِ آفتاب و باران و سایه های بی عبور آری یاران به وقتِ سنگر و ستاره بازخواهند گشت و با بالهای تلخونِشان عشق و حماسه را تکرار خواهند کرد #خوآئوکابرال_دملونتو --------------------------- میبینی ؟ وحشت و رویأ پدر و مادرم هستند و حیاطِ خانه مان موطنم را وسعت میدهد گویی قدمگاهش رویشِ اساطیر و انجمنِ ترانه های قدیمیست میشنوی ؟ من این چنین زیسته اَم پوچ و بیهوده اینک چرا باید بمیرم و نقطه چینِ پایان و پرواز چگونه معمایی خواهد داشت نگاه کن زمین در آغوشِ جهان خیانت میکند و شبیه دلقکی پیرْ مزاج قهقهه میزند و از خلوتِ قابهایِ بی فصول از غیابِ یک یقینِ ساده لذت میبرد گوش کن سراسرْ ارواح و اشیاء و نیز خدایان و کلمات افسون یا بطالتند زیرا آدمی عرصهْ تراشِ جاودانه هاست خواب میبافد و کابوس میریسد و این گونه خلسه های پیکرش را به مرثیه خوانِ بادها و نام ها میسپارد و آرام میگیرد #یانوش_پلینسکی -------------------------------- تقدیم به جانْ فدا #ناصح_مردوخ که صدایی نا سور و اُستوار داشت مگر چه می خواهم از وطن ؟ جز گهواره و گندم و اندکْ خیالی خیس با طعمِ تُردِ کوهستانها ؛ چه میخواهم من؟ جز تکه ای نان و آفتاب و آرامش ؛ جز بارانی که آهسته و نرم میبارد ؛ و آن پنجره: که سمتِ بوسه و چراغ گشوده میشود و آینه وار مرا میطلبد مگر من چه می خواهم از موطنم که همچون کوچه ای برفرازِ خاطره و ابر یا چونان پرنده ای در قفس از من دریغَش میکنید و حسرتِ نور و لبخند و آواز را بر شانه هایم مینشانید ، و این گونه است که طاقها و دروازه ها میگریند ، اشکها میرویند و کودکان و آوارگان ، میانِ مسلخ و مرگ پرسه میزنند میروند مهتاب و رویأ بیاوراَند چه میخواهم از وطن ؟ شمایان که لهجه ی اهریمن دارید بگویید خستگیهای من طلوعِ کدام رازْ دانه و فاجعه است زخمها و رنجها و اَندوه یاران حوالیِ کدامین ستاره خواهد شکفت آری شمایان که فریادها و بغضها را نجوایی مختصر میپندارید بگویید سهم من از موطنم چیست آه ممنوعِ من... میهنِ تلخ ای سرزمینِ حماسه های بی نام در نهایتِ دیوارهایِ خاموش تا میعاد در حوادث : بدرود تا اوجِ مشعلها و ابدیتِ یک چهره ؛ بدرود #شیرکو_بیکس منبع: نبردخلق شماره ۴۱۶، دوشنبه ۱ مهر ۱۳۹۸ ـ ۲۳ سپتامبر ۲۰۱۹
Telegram Center
Telegram Center
Channel