📝«مقاومـت در خشکـشویی»
🔺بخش دوم:
🔻یونس بخاطر ماموریتهایش امکان رفت و آمد زیاد به ایران نداشت و خانوادهاش را هم با خودش به مناطق جنگی میبرد که دختر و همسرش را چند روز یکبار ببیند.
حالا در زندان همین مملکت گیر یک وثیقه هفش میلیاردی است که جور کند بلکه یک هفته مرخصی برود و بتواند چند روز دخترش را ببیند.
🔻گفتم هر چند پرونده شخصی و بی ربط باشد ولی احتمالا آن مجموعهای که سالها برای ساختن چنین نیروهایی هزینه کرده برای جلوگیری از هدر رفت بیت المال هم که شده یک کارهای میکند.
حداقل یک وکیل یا یک مشاور حقوقی برای پرسنلاش قرار میدهد.
پرسیدم کسی سراغت نیامده است؟
گفت حتی یک نفر!
🔻گفتم یعنی در این ۵ سال به محض جمع شدن قضایای سوریه که شما آمدی زندان نپرسیدند فلان فرمانده کجاست و مشکلاش چیست و چه کمکی میشود به وی کرد؟
یا حداقل یک کمک برای جور کردن وثیقه نکردند که دو ۳ هفته مرخصی بروی بلکه بتوانی با طلبکارهای برادرت به نوعی توافق برسی؟
🔻گفت هیچ!
حتی یک نفر هم سراغم نیامده است.
قدری از وضعیت خانواده تعریف کرد.
رنگ از رخسارم پریده بود.
داشتم باهاش قدم میزدم و فکر میکردم اگر خودم طرف را در زندان نمیدیدم و مثلا آن رابط مان که مصاحبه را جور کرد میگفت فلانی الآن با این وضعیت در زندان است عمرا باورم نمیشد.
🔻ما را باش که آنروزها با خودمان میگفتیم کاش یک پروژه کلان در این نهادها برای ثبت و ضبط تجربیات فرماندهان میدانی وجود داشته باشد که با یک ترکش چند سال آزمون و خطا و تجربیات گرانقدر زیر خاک نرود و چیزی برای انتقال به نسلهای بعد وجود داشته باشد تا مجدد از صفر شروع نکنند.
🔻حالا یکی از همان گنجهای ارزشمند بدون ترکش با یک موضوع مسخره چک سالهاست دارد در تهران بزرگ خاک میخورد و کلا فراموش شده است.
عجب ساختار بی سر و صاحابی!
بگذریم.
خلاصه در زندان هم صحبتی غنیمت عجیبی است.
اصلا تا زندان نروید معنای هم صحبتی را نمیفهمیدید.
🔻وقتی در زندان، نیمه شب از خواب بلند میشوید و در تلویزیون سر سالن یک خبر در زیرنویس شبکه خبر میبینید و شوکه میشوید و مثلا متوجه میشوید ک مهمان را بعد از تحلیف زدهاند یا یک عزیزی زیر آوار مانده و معلوم نیست زنده است یا شهید و مثل همه آدمهای بیرون قلبتان سنگین میشود…
🔻نه فضای مجازی هست ک یک چرخ بزنید و ۴ تا توییت از جزئیات بیشتر بخوانید و چند تا استوری ببینید تا بلکه از آن فضای حیرت اولیه خارج شوید نه در ساعت خاموشی در زندان تلفن در دسترس است که زنگ بزنید به چند تا دوست و آشنا تا قدری حرف بزنید بلکه آرام شوید یا بغضتان سبکتر شود و …
🔻تنها چیزی ک در دسترس هست هم صحبتی و هم اتاقی و هم بندی است.
هم صحبتی آنهم نه به معنای همفکر!
ب معنای کسی ک وقتی خبری شنیدی و قلبت خیلی سنگین شد بشود نیمه شب بیدارش کنی و صرفا در دغدغه مشترکی باهاش گپ بزنی و حالا موافق یا مخالف در آن موضوع نظری داشته باشد.
🔻یعنی بین آدمهایی ک در هزار تا پرونده مالی حالا یا کلاهبرداری کردهاند یا گرفتار شدهاند یا اختلاس کردهاند بشود یک نفر را پیدا کرد ک بشود نصف شب بیدارش کرد و در مورد فلان خبر یا فلان مسائل منطقه یا فلان موضوع مقاومت و سازش و هرچیز دیگر بشود باهاش گپ زد.
فقط همین!
🔻الغرض من در تهران بزرگ سختترین روزهای زندان با تلخترین خبرهای این بیرون را با یکی از کسانی که گذراندم یوسف بود.
برای من پیدا کردن هم صحبتی غنیمت بود.
هر خبری در مورد قضایای منطقه و جنگ و اسرائیل و فلسطین میشد میرفتم خشکشویی مینشستیم ساعتها گپ میزدیم بلکه قدری آرام شویم.
🔻ولی برای مملکتی ک مهمترین داراییهایش اینقدر راحت دارند خاک میخورند و هیچ نگرانی از هدررفت سرمایهها و گنجهای ارزشمندش ندارد خیلی تاسف میخوردم.
این چند خط را جهت ادای دین ب یکی از فرماندهان جبهه مقاومت و همبندی سابقم نوشتم.
خدا را چه دیدید!
شاید به گوش کسی رسید!
🔻نه اشتباه نکنید!
نه به این امید که بالا نشینها عمیقا به این موضوعات فکر کنند و اصلاح کلانی رخ بدهند. نه!
فقط برای یوسف ک شاید یک هفته مرخصی برایش جور کردند تا برود دخترش را گرم در آغوش بگیرد و چند شب برایش قصه بخواند.
ب پاس همه شبهایی ک با بغض از خواب بیدارش کردم.
همین!
🔹پینوشت ۱:
آن «زندان دوست داشتنی» ک بالای رشتو نوشتم تیتری است ک هر شب بالای دست نوشتههایم در زندان مینوشتم.
ب این امید ک شاید فرصت شد و بعد از آزادی روزنوشتها و گزارشاتم از داخل زندان تهران بزرگ را در کتابی با همین عنوان چاپ کردم.
🔹پینوشت ۲:
این روزها هر خبری از کمپین اهدای طلا ب رزمندگان لبنان میبینم یاد این یوسف زندانی میافتم.
خدا ب اموال اهدا کنندگان و دلهای بزرگشان وسعت بدهد.
بالاخره چک دین شخصی است و باید ادا شود.
اینجا نقدم ب ساختاری است ک هیچ ارزشی برای نیروی انسانیاش قائل نیست.
«پایان»
#وحید_اشتری
🔴@ghabl_enghelab