🌷مدح و مرثیه🌷

#ناصر_دودانگه
Channel
Logo of the Telegram channel 🌷مدح و مرثیه🌷
@ganjine5Promote
4.31K
subscribers
1.5K
photos
278
videos
5.56K
links
هدف مجموعه کانالهای (مدح و مرثیه) دسترسی آسان مادحین و ذاکرین محترم به متن نوحه هاست. @davodTahmorasi
#مجموعه_کانالهای_مدح_و_مرثیه
#حضرت_رقیه_شهادت


چادرم را پس بگیر و فرش این کاشانه کن
عمه مهمان آمده موی سرم را شانه کن

از محالات است، اما گیسویم را باز کن
فکر پنهان کردن گوش منه دردانه کن

آب و جارویی بزن ویرانه را زینت ببخش
من خجالت می کشم فکر من بی خانه کن

پادشاه عالم امشب روی دامان من است
گرد از رویم بگیر این بزم را شاهانه کن

عمه زحمت دادمت امروز راحت می شوی
گریه کمتر بر عروج سوخته پروانه کن


از روی پیراهنم امشب مرا غسلم بده
زخم بسیار است عمه همتی جانانه کن

موقع دفنم که شد منت ز نامردان نکش
نیمه شب این گنج را پنهان در ویرانه کن


#ناصر_دودانگه
#ورود_به_کربلا


زینب رسید کرببلا اقتدار داشت ...
او نیز  با خدای حسینش قرار داست
آیینه بود و دور خود آیینه دار داشت
زانوی اکبراست گواهم ، وقار داشت


آمد حسین فاطمه را ماندگار کرد
آن شب خدا به خلقت او افتخار کرد


راه وصال را به خداوند ساده کرد
از جلوه های فاطمی اش استفاده کرد
بر یاری امام غریبش اراده کرد ...
از ناقه ها سه ساله ی خود را پیاده کرد


نام خیام محترمش را حرم گذاشت
بر چشم خاک زینب کبری قدم گذاشت


بر روی عرش سایه ی او‌مستدام بود
او را قمر ترین دو عالم غلام بود
پرده نشین خیمه به دور از عوام بود
حتی ملک ندیده که زینب کدام بود

مانند مادرش که ز کوران حجاب داشت
در پرده بود محمل او هم نقاب داشت


در خیمه نه ، که در دل ارباب جا گرفت
از خاک پای دوست شدن شد بها گرفت
جای همه ز میکده جام بلا گرفت
تنها نبود ، دور و برش را خدا گرفت

از بس اصیل بود چو ایل و تبار خویش
چون او کسی نرفت به قربان یار خویش


از بین روضه های مجسم عبور کرد
تا خاطرات غربت خود را مرور کرد
دلشوره را گرفت و ازآن خیمه دور کرد
گویا دوباره حضرت زهرا ظهور کرد

مادر که هست قافله ای هست پایدار
تاریخ ، زن ندیده به خود با چنین وقار


آه از دمی که سوخت پناه پیمبران
آن خیمه ای که سوخت دل مادری در آن
فرمود:  گوشواره درآرند گوهران
پای برهنه ، خار مغیلان و دختران

آتش به جان ما زد علیکن بالفرار
آه از دمی که پرده نشین شد شترسوار


بند دل امام زمانش گسسته بود
او دست بسته نیست ولی دست بسته بود
حتما دلیل داشت نمازش نشسته بود
با شمر همسفرشدن او‌را شکسته بود

با یک لباس کهنه که شد پاره پاره رفت
با گوشواره آمد و بی گوشواره رفت


می رفت سوی شام به همراهی سران
گرما زده ،شکسته شکسته نفس زنان
دورش کسی نبود به جز خولی وسنان
از صبح تا غروب معطل شد عمه جان

قلبش شکست از غم زخم زبان شهر ...
زینب کجا و مجلس نامحرمان شهر

#ناصر_دودانگه
#امیرالمومنین_مدح


مردی که با جان و دلش پیکار می کرد
با ذوالفقارش دشمنان را خوار می کرد

وقت سحر که امتی در خواب بودند
پا می شد و سجاده را بیدار می کرد

از اینکه شاید یک یتیم امشب گرسنه ست
از احتمالاتش هم  استغفار می کرد

چون آبروی مومنانش محترم بود
گاهی گناه دیده را انکار می کرد

خوبی خود را با امید اینکه روزی
او هم هدایت می شود تکرار می کرد

قربان شاهی که به جای باج گیری
نان یتیمان را به دوشش بار می کرد

از وصله هایی که نمی چسبید غم داشت
نعلین خود را باز  وصله دار می کرد

واجب تر از نان شب ما مدح مولاست
کاری که با بدخواه او تمار می کرد

احمد به معراج خودش رفت و دو دل بود
با رب خود یا باعلی دیدار می کرد

من کنت مولا ی پیمبر علتی داشت
او با پیامش خلق را هشیار می کرد

دین با ولایت زنده می ماند که اینقدر
احمد به حیدرخواهی اش اصرار می کرد


#ناصر_دودانگه
https://t.me/+2tozhR4lwaU3MTY0
#امیرالمومنین_مدح
#امیرالمومنین_غدیر
#غدیر


مشغول تو بودن خودش گیراترین پند است
تلخ است کامم، مدح تو شیرین تر از قند است

انگشترت قسمت نشد ما خاک پا بردیم ..
خاکی که پایت را ببوسد آبرومند است

دستی که انگشتر به او دادی که جای خود
دستی که قطعش کرده ای هم از تو خرسند است

خوبان ندارند آنچه را در چنته داری تو
آنچه نداری و  همه دارند، مانند  است

آن که تحیر را به چشمش دیده اعجاز است
آن که کمر بسته به اثبات تو سوگند است

درک من  از الیوم اکملت لکم ... این است
در زیر دینت تا ابد  دین خداوند است


#ناصر_دودانگه
#حضرت_رباب_سلام_الله_علیها
#حضرت_علی_اصغر


از تیر بر گلو بود، بغضی که در گلو داشت
یادش بخیر روزی ، این مادر آرزو داشت

با یاد حنجری که شد پاره گریه می کرد
لالا همین که می خواند گهواره گریه می کرد

دندان نداشت وقتی ،  جان داد طفل شیری
از حنجرش در آمد ، دندانه های تیری

تیر از کمان که آمد، اول به حنجرش خورد 
بعد از گلو در آمد ، بر قلب مادرش خورد

یک سال داغدار پاشیدن گلو بود
با کودکی خیالی مشغول گفتگو بود ...

از زه صدا در آمد ، از حلق پاره ات  نه !
بر نیزه بند آمد ، اشک از نظاره ات ؟ نه !

در معرکه به دور از چشم رباب رفتی
آغوش من چه کم داشت ،بر نیزه خواب رفتی

سنگت زدند و حتی ، یک آه هم نگفتی
بالا نشینم ای کاش ، از روی نی نیفتی


#ناصر_دودانگه