🌷مدح و مرثیه🌷

#فیض_کاشانی
Channel
Logo of the Telegram channel 🌷مدح و مرثیه🌷
@ganjine5Promote
4.31K
subscribers
1.5K
photos
278
videos
5.56K
links
هدف مجموعه کانالهای (مدح و مرثیه) دسترسی آسان مادحین و ذاکرین محترم به متن نوحه هاست. @davodTahmorasi
#امام_زمان_مناجات

روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست
در پرده ای هنوز و صدت عندلیب هست

مُردیم از فراق تو ای عیسیِ زمان
آیا زخوانِ وصل تو ما را نصیب هست؟

هر جا روم از تو که دور از تو کس مباد
لیکن امیدِ وصل توأم عنقریب هست

دوری زخدمت تو زنقصانِ شوق ماست
دردا که درد نیست وگرنه طبیب هست

اظهار شوق این همه از «فیض» هرزه نیست
هم قصه غریب و حدیث عجیب هست

#فیض_کاشانی
#مناجات


ای رهنمای گم شدگان! اِهْدِنَا الصِّراط
وی نور چشم راهروان! اِهْدِنَا الصِّراط

در دوزخ هوا و هوس مانده‌ایم زار
گم کرده‌ایم راه جنان اِهْدِنَا الصِّراط

بگذشت عمر در لَعَب و لهو و بی‌خودی
شاید تدارکی بتوان اِهْدِنَا الصِّراط

ره دور و وقت دیر و شب تار و صد خطر
مرکب ضعیف و جاده نهان اِهْدِنَا الصِّراط...

رفتند اهل دل همه با کاروان جان
ما مانده‌ایم بی‌دل و جان اِهْدِنَا الصِّراط

گم گشت «فیض» و راه به جایی نمی‌برد
ای رهنمای گمشدگان اِهْدِنَا الصِّراط

#فیض_کاشانی
#شعرا_و_مادحین

https://t.me/+2tozhR4lwaU3MTY0
#امام_زمان_مناجات

روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست
در پرده ای هنوز و صدت عندلیب هست

مُردیم از فراق تو ای عیسیِ زمان
آیا زخوانِ وصل تو ما را نصیب هست؟

هر جا روم از تو که دور از تو کس مباد
لیکن امیدِ وصل توأم عنقریب هست

دوری زخدمت تو زنقصانِ شوق ماست
دردا که درد نیست وگرنه طبیب هست

اظهار شوق این همه از «فیض» هرزه نیست
هم قصه غریب و حدیث عجیب هست

#فیض_کاشانی
#شعرا_و_مادحین

https://t.me/+2tozhR4lwaU3MTY0
#تبری


صد شکر که نخل سخنم خوش ثمر افتاد
اظهار غم شوق امامم به سر افتاد

آمد به زبان قصه پر غصه مهدی
وان راز که بر دل بنهفتم به در افتاد

از دشمن ایشان طمع خیر مدارید
کش روز ازل قرعه طینت به شر افتاد

بس تجربه کردم در این دیر مکافات
با آل نبی هر که در افتاد بر افتاد

اصحاب پیمبر همه را نیک مدان فیض
زان قوم بسی بود که از بد بتر افتاد

#فیض_کاشانی
#شعرا_و_مادحین

https://t.me/+2tozhR4lwaU3MTY0
حکایتی کنمت بشنو و شناسا شو
که این حدیث ز پیر شریعتم یاد است:

مجو طهارت مولد ز دشمنان علی
که حمل مادر این قوم از دو داماد است!


#فیض_کاشانی
#شعرا_و_مادحین

https://t.me/+2tozhR4lwaU3MTY0
#مناجات

یا ازلیَّ الظُّهور، یا ابدیَّ الخفا
نورُک فوقَ النَّظر، حُسنُکَ فوقَ الثَّنا

نور تو بینش‌گداز، حسن تو دانش‌گسل
فکر تو اندیشه‌کاه، کُنه تو حیرت‌فزا

بر درت اندیشه را شحنۀ غیرت زند
لطمۀ حیرت به روی، سیلی جهل از قفا

شاهد عرفان توست از همه کس بی‌نیاز
گو همه دل‌ها بسوز، گو همه جان‌ها برآ

نکتۀ توحید تو آن‌چه پسند آیدت
عقل نگیرد فرو، کشف نیابد فرا

علم تو آن‌جا که شد پرده‌نشین بُطون
نیست مطالب درست، نیست دلایل رسا

دانش و بینش به هم، یک به یک آمیخته
ابجد عشق تو را هست نخستین هجا

سطر بقا را تویی اول و آخر ولی
اولِ بی‌ابتدا، آخرِ بی‌انتها

خواسته عدلت به نور نظم جهان وجود
داده به خورشید و مه ملک صباح و مسا

هر گلی از گلشنت یافته رنگی دگر
خندۀ گل زعفران، گریۀ خونین حنا

پیش بزرگی تو خُرد، بزرگان همه
چرخ به راه تو خاک، شاه به کویت گدا

ما همه امّیدوار، جود تو امّیدبخش
ما همه حاجت‌طلب، لطف تو حاجت‌روا

از همه آزاده‌ام تا به توام پای‌بند
وز همه بیگانه‌ام تا به توام آشنا

دور فکن از دلم وز دل من دور به
هرچه نه‌شوق و شعف،هرچه نه‌عشق و ولا

صید محبت منم، آرزویم بس همین
کز خَم فتراک شوق باز نگردم رها

گر ز تو آید غمی بر دل غم‌پرورم
موی به مویم کشد زمزمۀ مرحبا

در شب تاریک غم کرده به درماندگی
خاک‌نشینان جُرم بر کرمت اتّکا

آن‌که تو افراختی بر سر اقبال او
چتر سعادت کشد سایۀ بال هما

داشت سلیمان به خود نام تو نقش نگین
ورنه چه بندد پری آصِفِ بِن برخیا

ای که به هر جا ظهور کرده به نام دگر
هم عربی را اله، هم عجمی را خدا

سجده به هر سو برم، قبله تویی غیر نه
کعبۀ بطحا یکی‌ست با حرم ایلیا

گم‌ره کوی تو را حرف جبین: قَدْ هَلَک
سالک راه تو را نقش نگین: قَدْ نَجَی

نام مسلمانی‌ام از وَرَقت دور باد
تن به حرم معتکف، دل به صنم مبتلا

عاجز و درمانده‌ام، بر دل من می‌کند
نفس ستم بر ستم، حرص جفا بر جفا

بر دل افسرده‌ام حیف که کردم چنین
مشعل قدّوسیان کشتۀ باد هوا

برمن و برحال من وای کزاین نفس‌شوم
می‌رودم ناروا، می‌سزدم ناسزا

داعیۀ این و آن از دل من دور کن
نیست جز این ملتمس،نیست جز این‌مدَّعا

مفتقرم مفتقر، برده به تو افتقار
ملتجی‌ام ملتجی، کرده به تو التجا

تا مگر از نور تو بدر شوم بر سپهر
می‌طلبم از جهان همچو هلال انزوا

تشنۀ فیض توام ابر عنایت ببار
دجلۀ بغداد کن بادیۀ کربلا

از تو کتابی به ماست علم نبوت در او
فاتحۀ آن صفی، خاتمه‌اش مصطفی

جنبش پرگار صنع شد ز ازل تا ابد
زین دو فراهم رسید دایرۀ انبیا

نور تو پست و بلند کرده احاطت همه
خواه به کوه اُحد، خواه به غار حرا

خرمن اصحاب شید چون نشود سوخته
برق‌زنان ذوالفقار در کمر مرتضی

از نظر ما گذشت وز بصر ما نهفت
بس‌که بلندی گرفت کوکبۀ اصطفا

خاتمۀ کار من هم به هدایت رسان
چون تو خود آموختی فاتحۀ إهدنا

بر سر آنم دگر کز سر بیچارگی
ناله‌کنان درد دل ختم کنم بر دعا

من که و حرف دعا کز ادبم دور باد
علمُک فی کلِّ حال مُشتَملٌ حسبُنا

#فیض_کاشانی
#شعرا_و_مادحین

https://t.me/+2tozhR4lwaU3MTY0
#مجموعه_کانالهای_مدح_و_مرثیه
#مناجات


یا ازلیَّ الظُّهور، یا ابدیَّ الخفا
نورُک فوقَ النَّظر، حُسنُکَ فوقَ الثَّنا

نور تو بینش‌گداز، حسن تو دانش‌گسل
فکر تو اندیشه‌کاه، کُنه تو حیرت‌فزا

بر درت اندیشه را شحنۀ غیرت زند
لطمۀ حیرت به روی، سیلی جهل از قفا

شاهد عرفان توست از همه کس بی‌نیاز
گو همه دل‌ها بسوز، گو همه جان‌ها برآ

نکتۀ توحید تو آن‌چه پسند آیدت
عقل نگیرد فرو، کشف نیابد فرا

علم تو آن‌جا که شد پرده‌نشین بُطون
نیست مطالب درست، نیست دلایل رسا

دانش و بینش به هم، یک به یک آمیخته
ابجد عشق تو را هست نخستین هجا

سطر بقا را تویی اول و آخر ولی
اولِ بی‌ابتدا، آخرِ بی‌انتها

خواسته عدلت به نور نظم جهان وجود
داده به خورشید و مه ملک صباح و مسا

هر گلی از گلشنت یافته رنگی دگر
خندۀ گل زعفران، گریۀ خونین حنا

پیش بزرگی تو خُرد، بزرگان همه
چرخ به راه تو خاک، شاه به کویت گدا

ما همه امّیدوار، جود تو امّیدبخش
ما همه حاجت‌طلب، لطف تو حاجت‌روا

از همه آزاده‌ام تا به توام پای‌بند
وز همه بیگانه‌ام تا به توام آشنا

دور فکن از دلم وز دل من دور به
هرچه نه‌شوق و شعف،هرچه نه‌عشق و ولا

صید محبت منم، آرزویم بس همین
کز خَم فتراک شوق باز نگردم رها

گر ز تو آید غمی بر دل غم‌پرورم
موی به مویم کشد زمزمۀ مرحبا

در شب تاریک غم کرده به درماندگی
خاک‌نشینان جُرم بر کرمت اتّکا

آن‌که تو افراختی بر سر اقبال او
چتر سعادت کشد سایۀ بال هما

داشت سلیمان به خود نام تو نقش نگین
ورنه چه بندد پری آصِفِ بِن برخیا

ای که به هر جا ظهور کرده به نام دگر
هم عربی را اله، هم عجمی را خدا

سجده به هر سو برم، قبله تویی غیر نه
کعبۀ بطحا یکی‌ست با حرم ایلیا

گم‌ره کوی تو را حرف جبین: قَدْ هَلَک
سالک راه تو را نقش نگین: قَدْ نَجَی

نام مسلمانی‌ام از وَرَقت دور باد
تن به حرم معتکف، دل به صنم مبتلا

عاجز و درمانده‌ام، بر دل من می‌کند
نفس ستم بر ستم، حرص جفا بر جفا

بر دل افسرده‌ام حیف که کردم چنین
مشعل قدّوسیان کشتۀ باد هوا

برمن و برحال من وای کزاین نفس‌شوم
می‌رودم ناروا، می‌سزدم ناسزا

داعیۀ این و آن از دل من دور کن
نیست جز این ملتمس،نیست جز این‌مدَّعا

مفتقرم مفتقر، برده به تو افتقار
ملتجی‌ام ملتجی، کرده به تو التجا

تا مگر از نور تو بدر شوم بر سپهر
می‌طلبم از جهان همچو هلال انزوا

تشنۀ فیض توام ابر عنایت ببار
دجلۀ بغداد کن بادیۀ کربلا

از تو کتابی به ماست علم نبوت در او
فاتحۀ آن صفی، خاتمه‌اش مصطفی

جنبش پرگار صنع شد ز ازل تا ابد
زین دو فراهم رسید دایرۀ انبیا

نور تو پست و بلند کرده احاطت همه
خواه به کوه اُحد، خواه به غار حرا

خرمن اصحاب شید چون نشود سوخته
برق‌زنان ذوالفقار در کمر مرتضی

از نظر ما گذشت وز بصر ما نهفت
بس‌که بلندی گرفت کوکبۀ اصطفا

خاتمۀ کار من هم به هدایت رسان
چون تو خود آموختی فاتحۀ إهدنا

بر سر آنم دگر کز سر بیچارگی
ناله‌کنان درد دل ختم کنم بر دعا

من که و حرف دعا کز ادبم دور باد
علمُک فی کلِّ حال مُشتَملٌ حسبُنا

#فیض_کاشانی
#مجموعه_کانالهای_مدح_و_مرثیه
#مناجات


ای رهنمای گم شدگان! اِهْدِنَا الصِّراط
وی نور چشم راهروان! اِهْدِنَا الصِّراط

در دوزخ هوا و هوس مانده‌ایم زار
گم کرده‌ایم راه جنان اِهْدِنَا الصِّراط

بگذشت عمر در لَعَب و لهو و بی‌خودی
شاید تدارکی بتوان اِهْدِنَا الصِّراط

ره دور و وقت دیر و شب تار و صد خطر
مرکب ضعیف و جاده نهان اِهْدِنَا الصِّراط...

رفتند اهل دل همه با کاروان جان
ما مانده‌ایم بی‌دل و جان اِهْدِنَا الصِّراط

گم گشت #فیض و راه به جایی نمی‌برد
ای رهنمای گمشدگان اِهْدِنَا الصِّراط


#فیض_کاشانی
#مناجات

یا ازلیَّ الظُّهور، یا ابدیَّ الخفا
نورُک فوقَ النَّظر، حُسنُکَ فوقَ الثَّنا

نور تو بینش‌گداز، حسن تو دانش‌گسل
فکر تو اندیشه‌کاه، کُنه تو حیرت‌فزا

بر درت اندیشه را شحنۀ غیرت زند
لطمۀ حیرت به روی، سیلی جهل از قفا

شاهد عرفان توست از همه کس بی‌نیاز
گو همه دل‌ها بسوز، گو همه جان‌ها برآ

نکتۀ توحید تو آن‌چه پسند آیدت
عقل نگیرد فرو، کشف نیابد فرا

علم تو آن‌جا که شد پرده‌نشین بُطون
نیست مطالب درست، نیست دلایل رسا

دانش و بینش به هم، یک به یک آمیخته
ابجد عشق تو را هست نخستین هجا

سطر بقا را تویی اول و آخر ولی
اولِ بی‌ابتدا، آخرِ بی‌انتها

خواسته عدلت به نور نظم جهان وجود
داده به خورشید و مه ملک صباح و مسا

هر گلی از گلشنت یافته رنگی دگر
خندۀ گل زعفران، گریۀ خونین حنا

پیش بزرگی تو خُرد، بزرگان همه
چرخ به راه تو خاک، شاه به کویت گدا

ما همه امّیدوار، جود تو امّیدبخش
ما همه حاجت‌طلب، لطف تو حاجت‌روا

از همه آزاده‌ام تا به توام پای‌بند
وز همه بیگانه‌ام تا به توام آشنا

دور فکن از دلم وز دل من دور به
هرچه نه‌شوق و شعف،هرچه نه‌عشق و ولا

صید محبت منم، آرزویم بس همین
کز خَم فتراک شوق باز نگردم رها

گر ز تو آید غمی بر دل غم‌پرورم
موی به مویم کشد زمزمۀ مرحبا

در شب تاریک غم کرده به درماندگی
خاک‌نشینان جُرم بر کرمت اتّکا

آن‌که تو افراختی بر سر اقبال او
چتر سعادت کشد سایۀ بال هما

داشت سلیمان به خود نام تو نقش نگین
ورنه چه بندد پری آصِفِ بِن برخیا

ای که به هر جا ظهور کرده به نام دگر
هم عربی را اله، هم عجمی را خدا

سجده به هر سو برم، قبله تویی غیر نه
کعبۀ بطحا یکی‌ست با حرم ایلیا

گم‌ره کوی تو را حرف جبین: قَدْ هَلَک
سالک راه تو را نقش نگین: قَدْ نَجَی

نام مسلمانی‌ام از وَرَقت دور باد
تن به حرم معتکف، دل به صنم مبتلا

عاجز و درمانده‌ام، بر دل من می‌کند
نفس ستم بر ستم، حرص جفا بر جفا

بر دل افسرده‌ام حیف که کردم چنین
مشعل قدّوسیان کشتۀ باد هوا

برمن و برحال من وای کزاین نفس‌شوم
می‌رودم ناروا، می‌سزدم ناسزا

داعیۀ این و آن از دل من دور کن
نیست جز این ملتمس،نیست جز این‌مدَّعا

مفتقرم مفتقر، برده به تو افتقار
ملتجی‌ام ملتجی، کرده به تو التجا

تا مگر از نور تو بدر شوم بر سپهر
می‌طلبم از جهان همچو هلال انزوا

تشنۀ فیض توام ابر عنایت ببار
دجلۀ بغداد کن بادیۀ کربلا

از تو کتابی به ماست علم نبوت در او
فاتحۀ آن صفی، خاتمه‌اش مصطفی

جنبش پرگار صنع شد ز ازل تا ابد
زین دو فراهم رسید دایرۀ انبیا

نور تو پست و بلند کرده احاطت همه
خواه به کوه اُحد، خواه به غار حرا

خرمن اصحاب شید چون نشود سوخته
برق‌زنان ذوالفقار در کمر مرتضی

از نظر ما گذشت وز بصر ما نهفت
بس‌که بلندی گرفت کوکبۀ اصطفا

خاتمۀ کار من هم به هدایت رسان
چون تو خود آموختی فاتحۀ إهدنا

بر سر آنم دگر کز سر بیچارگی
ناله‌کنان درد دل ختم کنم بر دعا

من که و حرف دعا کز ادبم دور باد
علمُک فی کلِّ حال مُشتَملٌ حسبُنا

#فیض_کاشانی
#مجموعه_کانالهای_مدح_و_مرثیه
#مناجات


یا ازلیَّ الظُّهور، یا ابدیَّ الخفا
نورُک فوقَ النَّظر، حُسنُکَ فوقَ الثَّنا

نور تو بینش‌گداز، حسن تو دانش‌گسل
فکر تو اندیشه‌کاه، کُنه تو حیرت‌فزا

بر درت اندیشه را شحنۀ غیرت زند
لطمۀ حیرت به روی، سیلی جهل از قفا

شاهد عرفان توست از همه کس بی‌نیاز
گو همه دل‌ها بسوز، گو همه جان‌ها برآ

نکتۀ توحید تو آن‌چه پسند آیدت
عقل نگیرد فرو، کشف نیابد فرا

علم تو آن‌جا که شد پرده‌نشین بُطون
نیست مطالب درست، نیست دلایل رسا

دانش و بینش به هم، یک به یک آمیخته
ابجد عشق تو را هست نخستین هجا

سطر بقا را تویی اول و آخر ولی
اولِ بی‌ابتدا، آخرِ بی‌انتها

خواسته عدلت به نور نظم جهان وجود
داده به خورشید و مه ملک صباح و مسا

هر گلی از گلشنت یافته رنگی دگر
خندۀ گل زعفران، گریۀ خونین حنا

پیش بزرگی تو خُرد، بزرگان همه
چرخ به راه تو خاک، شاه به کویت گدا

ما همه امّیدوار، جود تو امّیدبخش
ما همه حاجت‌طلب، لطف تو حاجت‌روا

از همه آزاده‌ام تا به توام پای‌بند
وز همه بیگانه‌ام تا به توام آشنا

دور فکن از دلم وز دل من دور به
هرچه نه‌شوق و شعف،هرچه نه‌عشق و ولا

صید محبت منم، آرزویم بس همین
کز خَم فتراک شوق باز نگردم رها

گر ز تو آید غمی بر دل غم‌پرورم
موی به مویم کشد زمزمۀ مرحبا

در شب تاریک غم کرده به درماندگی
خاک‌نشینان جُرم بر کرمت اتّکا

آن‌که تو افراختی بر سر اقبال او
چتر سعادت کشد سایۀ بال هما

داشت سلیمان به خود نام تو نقش نگین
ورنه چه بندد پری آصِفِ بِن برخیا

ای که به هر جا ظهور کرده به نام دگر
هم عربی را اله، هم عجمی را خدا

سجده به هر سو برم، قبله تویی غیر نه
کعبۀ بطحا یکی‌ست با حرم ایلیا

گم‌ره کوی تو را حرف جبین: قَدْ هَلَک
سالک راه تو را نقش نگین: قَدْ نَجَی

نام مسلمانی‌ام از وَرَقت دور باد
تن به حرم معتکف، دل به صنم مبتلا

عاجز و درمانده‌ام، بر دل من می‌کند
نفس ستم بر ستم، حرص جفا بر جفا

بر دل افسرده‌ام حیف که کردم چنین
مشعل قدّوسیان کشتۀ باد هوا

برمن و برحال من وای کزاین نفس‌شوم
می‌رودم ناروا، می‌سزدم ناسزا

داعیۀ این و آن از دل من دور کن
نیست جز این ملتمس،نیست جز این‌مدَّعا

مفتقرم مفتقر، برده به تو افتقار
ملتجی‌ام ملتجی، کرده به تو التجا

تا مگر از نور تو بدر شوم بر سپهر
می‌طلبم از جهان همچو هلال انزوا

تشنۀ فیض توام ابر عنایت ببار
دجلۀ بغداد کن بادیۀ کربلا

از تو کتابی به ماست علم نبوت در او
فاتحۀ آن صفی، خاتمه‌اش مصطفی

جنبش پرگار صنع شد ز ازل تا ابد
زین دو فراهم رسید دایرۀ انبیا

نور تو پست و بلند کرده احاطت همه
خواه به کوه اُحد، خواه به غار حرا

خرمن اصحاب شید چون نشود سوخته
برق‌زنان ذوالفقار در کمر مرتضی

از نظر ما گذشت وز بصر ما نهفت
بس‌که بلندی گرفت کوکبۀ اصطفا

خاتمۀ کار من هم به هدایت رسان
چون تو خود آموختی فاتحۀ إهدنا

بر سر آنم دگر کز سر بیچارگی
ناله‌کنان درد دل ختم کنم بر دعا

من که و حرف دعا کز ادبم دور باد
علمُک فی کلِّ حال مُشتَملٌ حسبُنا

#فیض_کاشانی
#مجموعه_کانالهای_مدح_و_مرثیه
#مناجات


ای رهنمای گم شدگان! اِهْدِنَا الصِّراط
وی نور چشم راهروان! اِهْدِنَا الصِّراط

در دوزخ هوا و هوس مانده‌ایم زار
گم کرده‌ایم راه جنان اِهْدِنَا الصِّراط

بگذشت عمر در لَعَب و لهو و بی‌خودی
شاید تدارکی بتوان اِهْدِنَا الصِّراط

ره دور و وقت دیر و شب تار و صد خطر
مرکب ضعیف و جاده نهان اِهْدِنَا الصِّراط...

رفتند اهل دل همه با کاروان جان
ما مانده‌ایم بی‌دل و جان اِهْدِنَا الصِّراط

گم گشت #فیض و راه به جایی نمی‌برد
ای رهنمای گمشدگان اِهْدِنَا الصِّراط


#فیض_کاشانی
#مناجات

یا ازلیَّ الظُّهور، یا ابدیَّ الخفا
نورُک فوقَ النَّظر، حُسنُکَ فوقَ الثَّنا

نور تو بینش‌گداز، حسن تو دانش‌گسل
فکر تو اندیشه‌کاه، کُنه تو حیرت‌فزا

بر درت اندیشه را شحنۀ غیرت زند
لطمۀ حیرت به روی، سیلی جهل از قفا

شاهد عرفان توست از همه کس بی‌نیاز
گو همه دل‌ها بسوز، گو همه جان‌ها برآ

نکتۀ توحید تو آن‌چه پسند آیدت
عقل نگیرد فرو، کشف نیابد فرا

علم تو آن‌جا که شد پرده‌نشین بُطون
نیست مطالب درست، نیست دلایل رسا

دانش و بینش به هم، یک به یک آمیخته
ابجد عشق تو را هست نخستین هجا

سطر بقا را تویی اول و آخر ولی
اولِ بی‌ابتدا، آخرِ بی‌انتها

خواسته عدلت به نور نظم جهان وجود
داده به خورشید و مه ملک صباح و مسا

هر گلی از گلشنت یافته رنگی دگر
خندۀ گل زعفران، گریۀ خونین حنا

پیش بزرگی تو خُرد، بزرگان همه
چرخ به راه تو خاک، شاه به کویت گدا

ما همه امّیدوار، جود تو امّیدبخش
ما همه حاجت‌طلب، لطف تو حاجت‌روا

از همه آزاده‌ام تا به توام پای‌بند
وز همه بیگانه‌ام تا به توام آشنا

دور فکن از دلم وز دل من دور به
هرچه نه‌شوق و شعف،هرچه نه‌عشق و ولا

صید محبت منم، آرزویم بس همین
کز خَم فتراک شوق باز نگردم رها

گر ز تو آید غمی بر دل غم‌پرورم
موی به مویم کشد زمزمۀ مرحبا

در شب تاریک غم کرده به درماندگی
خاک‌نشینان جُرم بر کرمت اتّکا

آن‌که تو افراختی بر سر اقبال او
چتر سعادت کشد سایۀ بال هما

داشت سلیمان به خود نام تو نقش نگین
ورنه چه بندد پری آصِفِ بِن برخیا

ای که به هر جا ظهور کرده به نام دگر
هم عربی را اله، هم عجمی را خدا

سجده به هر سو برم، قبله تویی غیر نه
کعبۀ بطحا یکی‌ست با حرم ایلیا

گم‌ره کوی تو را حرف جبین: قَدْ هَلَک
سالک راه تو را نقش نگین: قَدْ نَجَی

نام مسلمانی‌ام از وَرَقت دور باد
تن به حرم معتکف، دل به صنم مبتلا

عاجز و درمانده‌ام، بر دل من می‌کند
نفس ستم بر ستم، حرص جفا بر جفا

بر دل افسرده‌ام حیف که کردم چنین
مشعل قدّوسیان کشتۀ باد هوا

برمن و برحال من وای کزاین نفس‌شوم
می‌رودم ناروا، می‌سزدم ناسزا

داعیۀ این و آن از دل من دور کن
نیست جز این ملتمس،نیست جز این‌مدَّعا

مفتقرم مفتقر، برده به تو افتقار
ملتجی‌ام ملتجی، کرده به تو التجا

تا مگر از نور تو بدر شوم بر سپهر
می‌طلبم از جهان همچو هلال انزوا

تشنۀ فیض توام ابر عنایت ببار
دجلۀ بغداد کن بادیۀ کربلا

از تو کتابی به ماست علم نبوت در او
فاتحۀ آن صفی، خاتمه‌اش مصطفی

جنبش پرگار صنع شد ز ازل تا ابد
زین دو فراهم رسید دایرۀ انبیا

نور تو پست و بلند کرده احاطت همه
خواه به کوه اُحد، خواه به غار حرا

خرمن اصحاب شید چون نشود سوخته
برق‌زنان ذوالفقار در کمر مرتضی

از نظر ما گذشت وز بصر ما نهفت
بس‌که بلندی گرفت کوکبۀ اصطفا

خاتمۀ کار من هم به هدایت رسان
چون تو خود آموختی فاتحۀ إهدنا

بر سر آنم دگر کز سر بیچارگی
ناله‌کنان درد دل ختم کنم بر دعا

من که و حرف دعا کز ادبم دور باد
علمُک فی کلِّ حال مُشتَملٌ حسبُنا

#فیض_کاشانی
🌷مدح و مرثیه🌷
🌺 نویسنده و ویرایش کننده از : جنابِ آقای جواد صدرایی 🌺 ز مهر اولیاء الله شانی کرده ام پیدا برای خویش عیشی جاودانی کرده ام پیدا رسا گر نیست دست من به قرب دوست یکتا ز مهر دوستانش نردبانی کرده ام پیدا ولای آل پیغمبر بود معراج روح من به جز این آسمانها آسمانی…
🌺 نویسنده و ویرایش کننده از : جناب آقای کربلایی رامین خواجوی 🌺

#غزل
#امام_‌زمان_عج
#فیض_کاشانی

گفتم که روی خوبت از من چرا نهان است؟
گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عیان است

گفتم که از که پرسم جانا نشان کویت؟
گفتا نشان چه پرسی آن کوی بی نشان است

گفتم مرا غم تو خوشتر ز شادمانی است
گفتا که در غمِ عشق غم مرد شادمان است

گفتم که سوخت جانم از آتشِ نهانم
گفت آن که سوخت او را کی ناله و فغان است

گفتم فراق تا کی گفتا که تا تو هستی؟
گفتم نفس همین است گفتا سخن همان است

گفتم که حاجتی هست گفتا بخواه از ما
گفتم غمم بیفزا گفتا که رایگان است

گفتم ز (فیض) بپذیر این نیم جان که دارد
گفتا نگاه دارش غمخانهٔ تو جان است.

ملّا محسن فیض کاشانی

التماس دعای فرج

https://telegram.me/ganjine5
#مناجات

یا ازلیَّ الظُّهور، یا ابدیَّ الخفا
نورُک فوقَ النَّظر، حُسنُکَ فوقَ الثَّنا

نور تو بینش‌گداز، حسن تو دانش‌گسل
فکر تو اندیشه‌کاه، کُنه تو حیرت‌فزا

بر درت اندیشه را شحنۀ غیرت زند
لطمۀ حیرت به روی، سیلی جهل از قفا

شاهد عرفان توست از همه کس بی‌نیاز
گو همه دل‌ها بسوز، گو همه جان‌ها برآ

نکتۀ توحید تو آن‌چه پسند آیدت
عقل نگیرد فرو، کشف نیابد فرا

علم تو آن‌جا که شد پرده‌نشین بُطون
نیست مطالب درست، نیست دلایل رسا

دانش و بینش به هم، یک به یک آمیخته
ابجد عشق تو را هست نخستین هجا

سطر بقا را تویی اول و آخر ولی
اولِ بی‌ابتدا، آخرِ بی‌انتها

خواسته عدلت به نور نظم جهان وجود
داده به خورشید و مه ملک صباح و مسا

هر گلی از گلشنت یافته رنگی دگر
خندۀ گل زعفران، گریۀ خونین حنا

پیش بزرگی تو خُرد، بزرگان همه
چرخ به راه تو خاک، شاه به کویت گدا

ما همه امّیدوار، جود تو امّیدبخش
ما همه حاجت‌طلب، لطف تو حاجت‌روا

از همه آزاده‌ام تا به توام پای‌بند
وز همه بیگانه‌ام تا به توام آشنا

دور فکن از دلم وز دل من دور به
هرچه نه‌شوق و شعف،هرچه نه‌عشق و ولا

صید محبت منم، آرزویم بس همین
کز خَم فتراک شوق باز نگردم رها

گر ز تو آید غمی بر دل غم‌پرورم
موی به مویم کشد زمزمۀ مرحبا

در شب تاریک غم کرده به درماندگی
خاک‌نشینان جُرم بر کرمت اتّکا

آن‌که تو افراختی بر سر اقبال او
چتر سعادت کشد سایۀ بال هما

داشت سلیمان به خود نام تو نقش نگین
ورنه چه بندد پری آصِفِ بِن برخیا

ای که به هر جا ظهور کرده به نام دگر
هم عربی را اله، هم عجمی را خدا

سجده به هر سو برم، قبله تویی غیر نه
کعبۀ بطحا یکی‌ست با حرم ایلیا

گم‌ره کوی تو را حرف جبین: قَدْ هَلَک
سالک راه تو را نقش نگین: قَدْ نَجَی

نام مسلمانی‌ام از وَرَقت دور باد
تن به حرم معتکف، دل به صنم مبتلا

عاجز و درمانده‌ام، بر دل من می‌کند
نفس ستم بر ستم، حرص جفا بر جفا

بر دل افسرده‌ام حیف که کردم چنین
مشعل قدّوسیان کشتۀ باد هوا

برمن و برحال من وای کزاین نفس‌شوم
می‌رودم ناروا، می‌سزدم ناسزا

داعیۀ این و آن از دل من دور کن
نیست جز این ملتمس،نیست جز این‌مدَّعا

مفتقرم مفتقر، برده به تو افتقار
ملتجی‌ام ملتجی، کرده به تو التجا

تا مگر از نور تو بدر شوم بر سپهر
می‌طلبم از جهان همچو هلال انزوا

تشنۀ فیض توام ابر عنایت ببار
دجلۀ بغداد کن بادیۀ کربلا

از تو کتابی به ماست علم نبوت در او
فاتحۀ آن صفی، خاتمه‌اش مصطفی

جنبش پرگار صنع شد ز ازل تا ابد
زین دو فراهم رسید دایرۀ انبیا

نور تو پست و بلند کرده احاطت همه
خواه به کوه اُحد، خواه به غار حرا

خرمن اصحاب شید چون نشود سوخته
برق‌زنان ذوالفقار در کمر مرتضی

از نظر ما گذشت وز بصر ما نهفت
بس‌که بلندی گرفت کوکبۀ اصطفا

خاتمۀ کار من هم به هدایت رسان
چون تو خود آموختی فاتحۀ إهدنا

بر سر آنم دگر کز سر بیچارگی
ناله‌کنان درد دل ختم کنم بر دعا

من که و حرف دعا کز ادبم دور باد
علمُک فی کلِّ حال مُشتَملٌ حسبُنا

#فیض_کاشانی
#مناجات


ای رهنمای گم شدگان! اِهْدِنَا الصِّراط
وی نور چشم راهروان! اِهْدِنَا الصِّراط

در دوزخ هوا و هوس مانده‌ایم زار
گم کرده‌ایم راه جنان اِهْدِنَا الصِّراط

بگذشت عمر در لَعَب و لهو و بی‌خودی
شاید تدارکی بتوان اِهْدِنَا الصِّراط

ره دور و وقت دیر و شب تار و صد خطر
مرکب ضعیف و جاده نهان اِهْدِنَا الصِّراط...

رفتند اهل دل همه با کاروان جان
ما مانده‌ایم بی‌دل و جان اِهْدِنَا الصِّراط

گم گشت «فیض» و راه به جایی نمی‌برد
ای رهنمای گمشدگان اِهْدِنَا الصِّراط


#فیض_کاشانی
#مناجات


ای رهنمای گم شدگان! اِهْدِنَا الصِّراط
وی نور چشم راهروان! اِهْدِنَا الصِّراط

در دوزخ هوا و هوس مانده‌ایم زار
گم کرده‌ایم راه جنان اِهْدِنَا الصِّراط

بگذشت عمر در لَعَب و لهو و بی‌خودی
شاید تدارکی بتوان اِهْدِنَا الصِّراط

ره دور و وقت دیر و شب تار و صد خطر
مرکب ضعیف و جاده نهان اِهْدِنَا الصِّراط...

رفتند اهل دل همه با کاروان جان
ما مانده‌ایم بی‌دل و جان اِهْدِنَا الصِّراط

گم گشت «فیض» و راه به جایی نمی‌برد
ای رهنمای گمشدگان اِهْدِنَا الصِّراط


#فیض_کاشانی
#مناجات

یا ازلیَّ الظُّهور، یا ابدیَّ الخفا
نورُک فوقَ النَّظر، حُسنُکَ فوقَ الثَّنا

نور تو بینش‌گداز، حسن تو دانش‌گسل
فکر تو اندیشه‌کاه، کُنه تو حیرت‌فزا

بر درت اندیشه را شحنۀ غیرت زند
لطمۀ حیرت به روی، سیلی جهل از قفا

شاهد عرفان توست از همه کس بی‌نیاز
گو همه دل‌ها بسوز، گو همه جان‌ها برآ

نکتۀ توحید تو آن‌چه پسند آیدت
عقل نگیرد فرو، کشف نیابد فرا

علم تو آن‌جا که شد پرده‌نشین بُطون
نیست مطالب درست، نیست دلایل رسا

دانش و بینش به هم، یک به یک آمیخته
ابجد عشق تو را هست نخستین هجا

سطر بقا را تویی اول و آخر ولی
اولِ بی‌ابتدا، آخرِ بی‌انتها

خواسته عدلت به نور نظم جهان وجود
داده به خورشید و مه ملک صباح و مسا

هر گلی از گلشنت یافته رنگی دگر
خندۀ گل زعفران، گریۀ خونین حنا

پیش بزرگی تو خُرد، بزرگان همه
چرخ به راه تو خاک، شاه به کویت گدا

ما همه امّیدوار، جود تو امّیدبخش
ما همه حاجت‌طلب، لطف تو حاجت‌روا

از همه آزاده‌ام تا به توام پای‌بند
وز همه بیگانه‌ام تا به توام آشنا

دور فکن از دلم وز دل من دور به
هرچه نه‌شوق و شعف،هرچه نه‌عشق و ولا

صید محبت منم، آرزویم بس همین
کز خَم فتراک شوق باز نگردم رها

گر ز تو آید غمی بر دل غم‌پرورم
موی به مویم کشد زمزمۀ مرحبا

در شب تاریک غم کرده به درماندگی
خاک‌نشینان جُرم بر کرمت اتّکا

آن‌که تو افراختی بر سر اقبال او
چتر سعادت کشد سایۀ بال هما

داشت سلیمان به خود نام تو نقش نگین
ورنه چه بندد پری آصِفِ بِن برخیا

ای که به هر جا ظهور کرده به نام دگر
هم عربی را اله، هم عجمی را خدا

سجده به هر سو برم، قبله تویی غیر نه
کعبۀ بطحا یکی‌ست با حرم ایلیا

گم‌ره کوی تو را حرف جبین: قَدْ هَلَک
سالک راه تو را نقش نگین: قَدْ نَجَی

نام مسلمانی‌ام از وَرَقت دور باد
تن به حرم معتکف، دل به صنم مبتلا

عاجز و درمانده‌ام، بر دل من می‌کند
نفس ستم بر ستم، حرص جفا بر جفا

بر دل افسرده‌ام حیف که کردم چنین
مشعل قدّوسیان کشتۀ باد هوا

برمن و برحال من وای کزاین نفس‌شوم
می‌رودم ناروا، می‌سزدم ناسزا

داعیۀ این و آن از دل من دور کن
نیست جز این ملتمس،نیست جز این‌مدَّعا

مفتقرم مفتقر، برده به تو افتقار
ملتجی‌ام ملتجی، کرده به تو التجا

تا مگر از نور تو بدر شوم بر سپهر
می‌طلبم از جهان همچو هلال انزوا

تشنۀ فیض توام ابر عنایت ببار
دجلۀ بغداد کن بادیۀ کربلا

از تو کتابی به ماست علم نبوت در او
فاتحۀ آن صفی، خاتمه‌اش مصطفی

جنبش پرگار صنع شد ز ازل تا ابد
زین دو فراهم رسید دایرۀ انبیا

نور تو پست و بلند کرده احاطت همه
خواه به کوه اُحد، خواه به غار حرا

خرمن اصحاب شید چون نشود سوخته
برق‌زنان ذوالفقار در کمر مرتضی

از نظر ما گذشت وز بصر ما نهفت
بس‌که بلندی گرفت کوکبۀ اصطفا

خاتمۀ کار من هم به هدایت رسان
چون تو خود آموختی فاتحۀ إهدنا

بر سر آنم دگر کز سر بیچارگی
ناله‌کنان درد دل ختم کنم بر دعا

من که و حرف دعا کز ادبم دور باد
علمُک فی کلِّ حال مُشتَملٌ حسبُنا

#فیض_کاشانی







═══════════╗
🍃🌺🍃 @ganjine5🍃🌺🍃
╚═══════════
#کانال_مدح_و_مرثیه
#فیض_کاشانی
#غزل
_______________________________

عشق گسترده است خوانی بهر خاصان خدا
میزند هر دم صلائی سارعوا نحواللقا

بر سرخوانش نشسته قدسیان ساغر بکف
هین بیائید اهل دل اینجاست اکسیر بقا

یا عبادالله تعالوا اشربوا هذا الرحیق
یا عبادالله تعالوا مبتغاکم عندنا
@ganjine5
سوی ماآئید مخموران صهبای الست
تا برون آریمتان از عهدهٔ قالوا بلی

دلگشا بزمی زاسباب طرب آراسته
بهرهر غمدیدهٔ اندوهگین مبتلا

باده و نقلست و مطرب ساقیان مهربان
ماه رویان جعد مویان نیکخویان خوشلقا

هر یکی از دیگری در دلبری چالاکتر
هر یکی بر دیگری سبقت گرفته در صفا

میکنند از جان باستقبال اهل دل قیام
خذ مداماً یا اخانا خیرمقدم مرحبا

هر که نوشد ساغر می از کف آن ساقیان
سیئّاتش میشودطاعات و طاعات ارتقا

هر که نوشد جرعهٔ زان زنده گردد جاودان
هر که گردد مست از آن یابد بقا اندرفنا

جاهلان گردند دانا مردگان گردند حی
عاقلان گردند مست و عارفان بی منتها

الصلا ای باده نوشان می ازاین ساغر کشید
تا بیک پیمانه بستاند شماه را از شما

می براق عاشقان مستی بود معراجشان
میبرد ارواحشان را از زمین سوی شما

الصلا ای عاقلان با عشق سودائی کنید
هر که نوشد باده اش گیرد زمستی سودها

الصلا ای طالبان معرفت عاشق شوید
تا بیاموزد شما را عشق حق اسرارها
@ganjine5
الصلا ای غافلان عشق آیت هشیاریست
هر که خواند گردد او ذکر خدا سرتا بپا

الصلا ای سالک گم کرده ره اینست ره
الصلا ای کور گم کرده عصا اینک عصا

آید از غیب این ندا هر دم بروح خاکیان
سوی بزم عشق آید هر که میجوید خدا

نیست عیشی در جهان مانند عیش بزم عشق
فیض را یا رب ببزم عشق خود راهی نما
________________________
________________________
_______________________
کانال مدح و مرثیه

لطفا با ذکر منبع فوروارد کنید

═══════════╗
🍃🌺🍃 @ganjine5🍃🌺🍃
╚═══════════