🌷مدح و مرثیه🌷

#حیدریه_مدح_و_مرثیه
Канал
Логотип телеграм канала 🌷مدح و مرثیه🌷
@ganjine5Продвигать
4,31 тыс.
подписчиков
1,5 тыс.
фото
278
видео
5,56 тыс.
ссылок
هدف مجموعه کانالهای (مدح و مرثیه) دسترسی آسان مادحین و ذاکرین محترم به متن نوحه هاست. @davodTahmorasi
#حیدریه_مدح_و_مرثیه
#ماجراي_سگ_يهودي




#متن_اوراق_محبت_دیدنی_است
قصه ی عشق #علی بشنیدنی است

از کلام پُر حلاوت قند گیر
وز بزرگان طریقت پند گیر

عشق مولا قوت دل می دهد
پند بر مجنون وعاقل میدهد

این حکایت باشد از اهل نفاق
بشنو از من،چون فتاده اتفاق

از دورویان زمان مصطفی
از صحابه، اهل نیرنگ و ریا

صبحگاهان بر سوی مسجد روان
مضطرب، آسیمه سر، ناله کنان

کای رسول الله ، بر دادم برس
دیده ام صدمه ، به فریادم برس

از گذرگاهی که میکردم گذر
شد #سگی ناگاه بر من حمله ور

سگ چه سگ،گوئی که گرگ اندر شب است
صاحبی دارد #یهودی مذهب است

سگ چه سگ،هار است، دندانم زده
زخمها بر جسم و بر جانم زده

این منم با جامه های پاره ای
یارسول الله، بنما چاره ای

چون شنید این شکوه را پیک خدا
ذره ای هرگز نکردی اعتنا

صبح فردا واقعه تکرار شد
شدت آن حادثه بسیار شد

از صحابه یک نفر با ترس وبیم
با لباسی پاره و حالی وخیم

رو به سوی احمد مختار کرد
از وجود حادثه گفتار کرد

ای رسول الله ، ای خیر البشر
نیست در این شهر امنیت دگر

در فلان نقطه سگی بیمار بود
بدتر از درندگان هار بود

او زده بر دست و پایم زخمها
چاره ای اندیشه کن یا #مصطفی

تا رسول الله بشنید این سخن
گفت باز آیید ای اصحاب من

کوچه ها طی شد در آن گفت و شنود
شد سراغ خانه ی مرد یهود

کوبه را کوبید تا در باز شد
نغمه های عاشقی آغاز شد

آن یهودی مرد آمد با وقار
تا بگیرد نزد پیغمبر قرار

کور بود اما جمال یار دید
آن دل غافل ، دل و دلدار دید

گفت با احمد : مشرّف، مرحبا
سرفرازم کرده ای یا مصطفی

دیدن روی تو درک لذت است
همکلامی با تو فوق عزت است

من سراپا گوش هستم ای نکو
هر چه میخواهد دل تنگت بگو

گفت احمد با یهودی این سخن
رو،سگ خود را بیاور نزد من

گرچه گفتار تو گفتاری نکوست
لیک نزد تو سگی درنده خوست

ما از این درنده خویی ناخوشیم
سگ اگر شد هار او را میکشیم

آن یهودی رفت و بعد از اندکی
ناگهان برگشت همراه سگی

تا که چشم سگ به پغمبر فتاد
او به اذن حق زبان را برگشاد

ای رسول الله، ای خیر الانام
السلام ای ختم مرسل، السلام

گفت احمد : ای سگ اين رهگذر
کرده ای چنديست ایجاد خطر

از هجومت عده ای در وحشتند
ساکنان کوچه بی امنیتند

حکم ما این است نابودت کنیم
آتش افروزیم تا دودت کنیم

سگ چو بشنید از پیمبر این سخن
اشک ریزان گفت : ای مولای من

ای امیر عالم جن و بشر
چیست جُرم من در این کوی و گذر

سدّ راهی کرده ام ، تنبیه کن
گر گناهی کرده ام،تنبیه کن

آن #دو شخصی که ز من آزرده اند
نام حیدر را به #زشتی بُرده اند

#دومی هم بی حیا چون #اوليست
کارشان #دشنام دادن بر عليست

ظاهرا عرض ارادت میکنند
باطنا هر دو #خیانت میکنند

مخفیانه چونکه خلوت میکنند
بر پسر عمّت اهانت میکنند

این دو تن يعنى دو دشمن با عليست
#من_سگم _اما_شعارم_یا_عليست

من سگی هستم که کلب این درم
پاسبانِ آستانِ حیدرم

صاحبم گرچه یهودی مسلك است
در ادب بین یهودیها تک است

چون پیمبر این سخن از سگ شنید
اشک شد از دیدگان او پدید

گفت پیغمبر به آن مرد یهود
این سگ از من عُقده ی دل را گشود

شخص عاصی مستحق کیفر است
این سگ از شخص منافق بهتر است

گفت با مرد یهودی مصطفی
قدر این سگ را بدان دارد وفا

عشق یعنی در تولا سوختن
حق شناسی را ز سگ آموختن

تا یهودی واقف از اسرار شد
دیده ی حق بین او بیدار شد

گفت،حق را با نبی بشناختم
عشق را من با علی بشناختم

من شهادت میدهم پیغمبری
بر رسولان دو عالم سروری

بر وصی تو یقین دارم یقین
جان به قربان امیرالمؤمنین

ماجرای سگ که بحث روز بود
در نتیجه معرفت آموز بود

کاش آن سگ زنده در ایام بود
گاه در کوفه، گهی در شام بود

سنگ کِی میخورد بر رأس شهید
اینچنین سگ کوفیان را می درید

ماجراى سگ حقيقت عبرت است
دوستىِ با منافق ذلّت است

سيدِ((خوشزاد)) يكپا مرد باش
با محبان على همدرد باش

#مرحوم_خوشزاد
#حیدریه_مدح_و_مرثیه
#در_مدح_امیرالمومنین_علی_ع



مـسـیح بر فلـک و مـرتـضـی عــلی به تـراب
ازین مقایسه گردیده قلب شیعه کبـاب


به خواب رفتم ودیدم که جیرئیل امین
به جایگاه قضاوت نشسته است به خواب


سوال خود بر جبریل بردم‘ او لختی
سکوت کرد وتامل نمود و داد جواب


کـه قدر هـر دو  بـه مــیزان عـدل سـنجـیدند
علـی  گــران تـر  از  او  بـود  در هـمـه ابـواب


وعدل هر دو به میزان عرش سنجیدند
قیاس ‘سنجش یک قطره بود با گرداب


بمـاند کـفه ی  مـیزان   مرتـضـی  بـه  تــراب
بـه آسـمـان  چهـارم مسـیـح   شد پرتاب


مسـیح کفـه ی خـورشـید را گرفـتـه به کــف
به جستجوی علی هست تا به یـوم حسـاب


#میرزاابوالحسن‌جلوه
@marsie1

#حیدریه_مدح_و_مرثیه
#در_مدح_امیرالمومنین_علی_ع


#ای_کردگار_گفته_ثنای_تو_یا_علی
وی روزگار، خوان عطای تو یا علی

گویی به یک عنان ز ازل سر نهاده اند
رخش قضا و چنگ رضای تو یا علی

گردید تیره بخت ابد آن که ره نیافت
در ظلّ آفتاب ولای تو یا علی

خورشید را به بحر افق کرده روزگار
غرق عرق ز شرم لقای تو یا علی

حَلّ هزار مشکل و بذل هزار گنج
باشد به دست عقده گشای تو یا علی

هر دم به دوش عرش نهد پای افتخار
دوش نبی ز رفعت پای تو یا علی

آن کو فراخت پرچم وحدت به نُه سپهر
در ماسوا که بود سوای تو یا علی؟

بُد یک وجب قبای وجوب ار قصیرتر
زیبنده بُد به قدّ رسای تو یا علی

موسی به کام اژدر حیرت نهان شود
گر بنگرد به شکل عصای تو یا علی

قربان شود ذبیح صفت حضرت خلیل
گر بگذرد به قرب منای تو یا علی

شد هستی تو علّت ایجاد ممکنات
ای جان ممکنات فدای تو یا علی

بنهاده روی عجز و ارادت نُه آسمان
بر خاک آستان گدای تو یا علی

مجروح شد جبین ملک بس که سجده برد
بر آستان عرش بنای تو یا علی

بر صفحه حریم تو طوف آورد حرم
یابد وقوف اگر ز صفای تو یا علی

چون ذرّه پایمال کند آفتاب را
کسب ار کند سها ز بهای تو یا علی

طوفانی سفینه ایجاد، ممکن است
در قطرهای ز بحر سخای تو یا علی

امکان پذیر نیست کسی را به جز خدا
حدّ ثنای مجد و عُلای تو یا علی

در پیش پیش موکب قدر تو می کشند
کرسی جنیبه، عرش لوای تو یا علی

خوشتر ز عمر خضر و شکوه سکندر است
مُردن به خاک پای سرای تو یا علی

چون ذرّه منفعل شود از تاب آفتاب
خورشید، با فروغ ضیای تو یا علی

ذرّات را خیال وجود از عدم نبود
الاّ به استماع صلای تو یا علی

نه چون تو کس شناخت خدا را و همچنان
نشناخت کس تو را چو خدای تو یا علی

معمار کارگاه مشیت، اساس دهر
نگذاشت جز به یمن بنای تو یا علی

چون دست قدرت تو برآید ز آستین
سر می نهد قَدَر به قضای تو یا علی

غالیت خوانده واجب و من ممکن ای عجب
کان هر دو هست و نیست سزای تو یا علی

در خلقت بهار و خزان علّتی نبود
جز انتظام صیف و شتای تو یا علی

کس را به جز اراده بی چون مجال نیست
چون و چرا به چون و چرای تو یا علی

خاصیت نگینِ سلیمان دهد به طبع
خاکی که یافت ظلّ همای تو یا علی

ریزد مسیح را عرق خجلت از جبین
گر بشنود شمیم شفای تو یا علی

شاها «شباب» را به خطاب عنایتی
سلطان کند به رتبه گدای تو یا علی

دارم سریکه هست ز سودای ممکنات
فارغ مگر ز یاد ولای تو یا علی

منظومه تسلسل فکر بدیع من
شد منتهی به دور ثنای تو یا علی

گر بند بند پیکرم از هم جدا شوند
هریک بُوَد چو نی به نوای تو یا علی

گر صد هزار صور دمد در مزار من
نایم برون مگر به ندای تو یا علی

امروز با ولای تواَم زنده، روز مرگ
هم جان دهم به شوق لقای تو یا علی

نبوَد مجال رستنم از هول روز حشر
الاّ به یمن لطف و عطای تو یا علی

خود ختم مدّعا ز دعایی، چگونه من
ختم سخن کنم به دعای تو یا علی


#ملا_عباس_شباب_شوشتری

@marsie1
@marsie1

#حیدریه_مدح_و_مرثیه
#در_مدح_امیرالمومنین_علی_ع



#ای_ولا_ملکینده_سلطان_معظم_یا_علی
آستانیندا گدا دور اهل عالم یا علی



ملک عزت مسندینده سن مجلل پادشاه
شانیوه لایق حریم عرش اعلا بارگاه
موکب اجلالیوه روح و ملایک دور سپاه
آیه « نصر من الله » ، نقش پرچم یا علی



سن او سلطان موؤید سن که ارواح و ملک
حضرتنده خاشع و خاضع اولاللار تک به تک
علت ایجاد عالم سن که افلاک و سمک
پایه اجلالیوه برهان محکم یاعلی



ای وجودون علت غائی وجود عالمه
نفسیوی ائتدون فدا نفس رسول خاتمه
علم الاسمانی تعلیم ایلدون سن آدمه
آدم اولدی در حقیقت سنله آدم یاعلی



ای جلالون آیت جل و جلال ذوالجلال
یوخدی خلقتده سنه شان و شرفده بیر مثال
پی آپارماز سر کنه ذاتیوه وهم و خیال
چون آدیند ا مستتردور اسم اعظم یا علی



سن جلال و مرتبتده بیر بشر دنیاده یوخ
سهل دور دنیا نظیرون عالم اعلاده یوخ
بو مقام و شان و شوکت حضرت عیساده یوخ
رشگ ائدر بو عز ته « عیسی ابن مریم» یاعلی



یا ولی الله اعظم، شهریار ماسوا
پیشوای ماخلق ، اوصاف ذات کبریا
انس و جنه مقتدا ، سر حلقه اهل ولا
حامل اسرار حق هر علمه اعلم یا علی



جنگ خندقده عجب کسب کمالات ایلدون
همت و ایثاریوی عالمده اثبات ایلدون
رحمت اللعالمین حقین مراعات ایلدون
هر زمان اولدون رسول اللهه همدم یا علی‌



احسن ای دریای رحمت،علم و حلم و فضلیوه
ائتمدی اهل ستم تاب وتحمل عدلیوه
باغلادی محکم کمر جور و جفادن قتلیوه
عدلین اولدی باعث قتلون مسلم یا علی



مست مستم عفوقیل ای ساقی بزم الست
بادهة عشقون ائدوب «شب خیزی» رند می پرست
گر خطا ائتسم گذشت ائت اولموشام مجنون مست
من گدایم سن ولی شاه معظم یا علی


#مرحوم_شبخیز

@marsie1
@marsie1

#حیدریه_مدح_و_مرثیه
#در_مدح_امیرالمومنین_علی_ع



#علیدور_پیرو_قرآن_علیدور_رهبر_اسلام
علیدور عزّت عالم، علیدور مفخر اسلام



علیدور شیر بی پروا، علیدور مرد بی همتا
علیدور حکمته دارا، علیدور صبریده دریا
علیدور هیکل تقوا، علیدور عالمه مولا
علیدور ساقی کوثر، علیدور رهبر اسلام



علیدور آیت خلّاق، علیدور آیته مصداق
علیدور مصحفه اوراق، علیدور منشا اخلاق
علیدور بخشش و ارفاق، علیدور چشمه ی میثاق
علیدور منظر طاها، علیدور مظهر اسلام



علیدور منبع ایمان، علیدور ناطق قرآن
علیدور علم بی پایان، علیدور خالقه برهان
علیدور دینه پشتیبان، علیدور شافع عصیان
علیدور کشتی عزّت، علیدور لنگر اسلام



علیدور بازوی قدرت، علیدور مخزن صولت
علیدور معدن غیرت، علیدور سایه ی رحمت
علیدور مایه ی عزّت، علیدور عالمه زینت
علیدور محرم اسرار، علیدور یاور اسلام



علیدور حق درگاهی، علیدور تخت دین شاهی
علیدور گیزلدن آهی، علیدور گوسترن راهی
علیدور چرخ دین ماهی، علیدور عالمین جاهی
علیدور دینون اجلالی، علیدور زیور اسلام



علیدور بحر بی ساحل، علیدور لایق و قابل
علیدور کامل و فاضل، علیدور علمینه عامل
علیدور حاکم عادل، علیدور مقصده نائل
علیدور دینه پرچمدار، علیدور مفخر اسلام



علیدور آیه ی تطهیر، علیدور نغمه ی تکبیر
علیدور صاحب شمشیر، علیدور جنگیده چون شیر
علیدور دشمنه زنجیر، علیدور قابل تقدیر
علیدور شخصیتین تعریف ایدوب پیغمبر اسلام



علی هر امره لایق دور، علی جمع علایق دور
علی فخر خلایق دور، علی درس حقایق دور
علی حقّه موافق دور، علی خصم منافق دور
اونون تیغیله تا فاتح اولوبدور لشکر اسلام



علی بیر نور واحددور، علی سرّ عقایددور
علی مرد مجاهددور، علی عابددی زاهددور
علی فیض مشاهددور، علی زیب مساجددور
علیدور روح پیغمبر، علیدور پیکر اسلام



علی شمس امامت دور، علی ماه عدالت دور
علی دُرّ بلاغت دور، علی گنج فصاحت دور
علی نور هدایت دور، علی کان شجاعت دور
علیدور قلعه ی همّت، علیدور سنگر اسلام



علی یار محمّددور، علی اولای مسنددور
علی معنای ابجددور، علی اعرازی سرمددور
علی لفظ مویّددور، علی احسانه اجوددور
علیدور آیت قهّار، علیدور سرور اسلام



علی موجود اطیب دور، علی ارکان مذهب دور
علی فرخنده منصب دور، علی درگاه مطلب دور
علی زنده دل شب دور، علی استاد زینب دور
گیدوب شامه قولی باغلی باشندا معجر اسلام



علی ذکری اولوب یا حق، علی حقدن اولوب مشتق
علی باشدان اولوب منشق، علی دینه ویروب رونق
علی کونه ووروب بیدق، علی ایتدی مدد مطلق
بو شعری ((اعظمی)) آدلی یازوب بیر نوکر اسلام


#مرحوم_اعظمی

@marsie1
@marsie1

#حیدریه_مدح_و_مرثیه
#در_مدح_امیرالمومنین_علی_ع



#از_الف_اول_امام_از_بعد_پیغمبر_علیست
آمر امر الهی شاه دین‌پرور علیست

ب برادر با نبی بیرق فراز دین حق
بحر احسان باب لطف بی‌حد و بی‌مر علیست

ت تبارک تاج و طاها تخت و نصراله سپاه
تیغ‌آور خسرو مستغنی از لشگر علیست

ث ثری مقدم ثریا متکا ثابت قدم
ثانی احمد به ذات کبریا مظهر علیست

ج جاه و قدرش ار خواهی به نزد ذوالجلال
جل شانه جز نبی از جمله بالاتر علیست

ح حدوثش با قدم مقرون حدیثش حرف حق
حاکم حکم اللهی حیه در حیدر علیست

خ خداوند ظفر خیبر گشا مرحب شکار
خسرو ملک ولایت خلق را رهبر علیست

د داماد نبی دست خدا دارای دین
داعی ایجاد موجودات از داور علیست

ذ ذاتش ذوالجلال و ذالمنن وز ذوالفقار
ذلت افزا بر عدوی ملحد ابتر علیست

ر رفیع‌القدر و والا رتبه روح افزا سخن
رهنمای خلق عالم ساقی کوثر علیست

ز زبر دست و زکی و زاهد و زهد آفرین
زیب بخش مسجد و زینت ده منبر علیست

س سعید و سید و سرور سلونی انتساب
سر لا رطب و لا یا بس سر و سرور علیست

ش شفیع المذنبین شیر خدا شاه نجف
شمع ایوان هدایت شافع محشر علیست

ص صدیق و صبور و صالح و صاحب کرم
صبح صادق از درون شب پدیدآور علیست

ض ضرغام شجاعت پیشه‌ی روشن ضمیر
ضاربی کز ضربش المضروب لایخبر علیست

ط طبیب طبع‌دان مطلوب ارباب طلب
طاق نه کاخ مطبق طرح را لنگر علیست

ظ ظهیر ملک و ملت ظاهر و باطن امام
ظل ممدود خدای خالق اکبر علیست

ع عین‌الله و علی جاه و علام الغیوب
عالم علم علی الاشیا ز خشک و تر علیست

غ غران شیر یزدان غیرت الله المبین
غالب اندر غزوه‌ها بر خصم بد گوهر علیست

ف فصیح و فاضل و فخر عرب میر عجم
فارس میدان مردی فاتح خیبر علیست

ق قلب عالم امکان قسیم خلد و نار
قاضی روز قیامت خواجه‌ی قنبر علیست

ک کنز علم ماکان و علوم مایکون
کاشف سر و علن از اکبر و اصغر علیست

ل لطفش شامل احوال کل ما خلق
لازم التعظیم شاه معدلت گستر علیست

م ممدوح صحف موصوف تورات و زبور
مصحف وز انجیل را مصداق و المصدر علیست

ن نظام نه فلک از نام نیکش وز جمال
نور بخش مهر و ماه و انجم و اختر علیست

و واجب منزلت ممکن نما والا گهر
واقف از ماوقع و از ما وقع یک سر علیست

هـ هوالهادی المضلین فی الصراط المستقیم
هر چه بهتر خوانمش صد بار از آن بهتر علیست

ی یدالله فوق ایدیهم یکی از مدح او
یک سر از یا تا الف هر حرف را مضمر علیست

آدم و نوح سلیمان و خلیل بی‌خلل
موسی با اقتدار و عیسی با فر علیست

جان علی جانان علی ظاهر علی باطن علی
می علی مینا علی ساقی علی ساغر علیست

گویی ار مدح علی دیگر چه غم داری صغیر
یاور خلق جهانی گر ترا یاور علیست


#صغیر_اصفهانی

@marsie1
@marsie1

#حیدریه_مدح_و_مرثیه
#در_مدح_امیرالمومنین_علی_ع
#مولانا_اهلی_شیرازی



#شاه_نجف_که_گوهر_بحر_عنایت_است
چون بحر بیکران، کرمش بی نهایت است

با هر نبی که بود به معنی رفیق بود
سرّ نهان که می شنوی این حکایت است

بر دوش آفتاب رسالت نهاده پای
بنگر که پایه شرفش تا چه غایت است

او را رسد که پایه قدرش کند بلند
کش آفتاب سایه نشین زیر رایت است

مُهر نگین مؤمن و ترساست مِهر شاه
در سنگ خاره مهر علی را سرایت است

با شهسوار عرش به معراج سرّ حق
آن کس که هم عنان شده شاه ولایت است

خورشید در شرف به علوّش کجا رسد؟
کو در نهایت شرف این در بدایت است

پیش غزاش قصّه رستم فسانه یی ست
شهنامه از حکایت او یک روایت است

فرموده است شاه رسل آن که در کلام
شرح نبوّتش به تفاصیل آیت است:

من شهر علم و شاه ولایت درِ من است
دریاب آن که شهر قرین ولایت است

در سرّ این سخن دل نادان کجا رسد؟
کاین در گشاده بر دل صاحب درایت است

شاها نهان و فاش تویی، شد سخن صریح
وصف تو را چه حاجت رمز و کنایت است

شیر حقی کیت نظر افتد به شیر چرخ؟
او را نگاهی از سگ کویت کفایت است

خورشید با وجود تو عکسی در آینه است
هیچش وجود نیست که محض ارایت است

شاها سگ تواَم چه شکایت کنم ز چرخ
با شکر نعمت تو چه جای شکایت است

«اهلی» شکسته گر ز فلک شد چه غم بُوَد
کو را ز مومیایی لطفت حمایت است

هرگز نبود از فلکش چشم التفات
او را ز التفات تو چشم عنایت است

باشد که روز حشر شود رهنمای ما
نور محبّتت که چراغ هدایت است

@marsie1
@marsie1

#حیدریه_مدح_و_مرثیه
#در_مدح_امیرالمومنین_علی_ع



#چون_وجود_مقدس_ازلي
شاهد دلرباي لم يزلي


وقت پيمان گرفتن از ذرات
با صدايي رسا و بانگ جلي


«اولست بربكم» فرمود
پاسخ آمد از هر طرف كه: بلي


تا بسنجد عيارشان، افرودخت
آتشي در كمال مشتعلي


داد فرمان، روند در آتش
تا جدا گردد اصلي از بدلي


فرقه‌يي ز امر حق تمرد كرد
گشت مطرود حق ز پر حيلي


با شقاوت قرين و مد شد
شد پريشان ز فرط منفعلي


فرقه ديگري در آتش رفت
ز امر يزدان قادر ازلي


نادر شد بهرشان چو خلد برين
كه بود اين سزاي خوش عملي


با سعادت قرين شد و همدم
گشت مقبول حق ز بي خللي


بهر اين فرقه حق عيان فرمود
جلوات نبي و نور ولي


كه منم نور احمد مختار
مهر من نيست غير مهر علي


ناگهان شد عيان در آن وادي
نور مولا علي ز بي حللي


چون به خود آمدند، مي‌گفتند
در حضور خداي لم يزلي


كه: علي دست قادر ازلي‌ست
رشته ما سوا به دست علي‌ست


#محمد_علی_مجاهدی

@marsie1
#حیدریه_مدح_و_مرثیه

قلب دریا را نظر برساحل است
هرکه گُم کرده علی را،جاهل است

صدهزاران روزه و حج و نماز
هرسه اش بی حُبِّ حیدر،باطل است
#حیدریه_مدح_و_مرثیه
#در_مدح_امیرالمومنین_علی_ع


#گینه_مین_خیالیله_سالمشام_باشما_خیالوی_یاعلی
بو امیده برگونی تا گورم او گوزل جمالوی یاعلی



مه مهر و انجم و اسمان سنیله تاپوب شرف و جلال
سنه کیمسه رتبه و جاهده یته یا برابر اولا محال
بو جهان گیده گله مین جهان سنون اهل معرفت و کمال
ایده جاقدی مایه ابرو صفت کمالوی یاعلی



سنیله حریم ولایته سرکوی وحدته راه وار
در دولتینده شهاسنون هامی بی پناهه پناه وار
یر اوزونده کیمده سنون کیمی بو مقام و حشمت و جاه وار
هامی کیمسه دن حق ایدوب فزون شرف و جلالوی یاعلی



سنیله مباهی و افتخار صف حور و فوج سروش ایدر
سیلان مهرویله سنون یم عشق جوش و خروش ایدر
اولا پای بست کیمسنه هامی عمر حلقه گوش ایدر
در خاص پند و کلاموی گهر مقالوی یاعلی



بو زمانه ده سنه هرکیمون اولا دلده حب ولایتی
گیده قبره خوف و غم ایلمز اولی سهل حول قیامتی
سنه دوست سهلیدی دشمنون اولی بی حساب ارادتی
گوره لایزال صفاتوی نبوی خصالوی یاعلی



می ناب عشقوی نوش ایدن اولی می پرست اولی حق پرست
ایله باده نی وورا کیم دله اولی شور عشقوه پای بست
بو نه عشق دور بونه باده دور که ایدوب منی بیله مست مست
هله میل وار گنه نوش ایدم او می زلالوی یاعلی



سنی خلقته سبب ایلیوب کرمیله ما خلق افرین
هامی دورده اودی دورونه دولانور بیله فلک و زمین
سنون ای خدیو جهانیان گوره مثلوی بو جهان چتین
نجه برده مام جهان سنون گتوره مثالوی یاعلی



یتوروبدی بیت معظمی شرف و جلاله جلالتون
شرف ارتروب ویروب ابرو هامی پیک حقه مناعتون
سنی کبریا منش ایلسون یری وار مقام سیادتون
بو جلالی کیم گوره یاد ایدر حق ذوالجلالوی یاعلی



نه سفینه دله بیر زمان یم درد و غمده کناره وار
بیله موج بحر مخوفدن نه منه نجات دوباره وار
هامی درده سندن اولار دوا هامی چاره سیزلره چاره وار
باشیم اوسته لطف ایله تا گوروم اثر ظلالوی یاعلی



او جلال و عزت و شانیله او مقام و شوکت و جاهیله
او گل جمال و جمیلیله او خمار چشم نگاهیله
گهی ماهه دردوی سویلدون گهی دل دیدون سرچاهیله
دل لاله قانه دونوب گوروب او سرشگ الوی یاعلی



سن اوسان که اخدی گوزون یاشی هامی عمر عارض انوره
گیجه گوندوز اوخشیوب اغلادون غم هجر دخت پیمبره
بو جهاندا منشی غم سنون یازا شرح حالوی دفتره
یتوشر تمامه مگر یازا غم و ابتهالوی یاعلی



او پیمبرین قیزی فاطمه که ایدردی زخم دلون رفو
اونا بین درب و جدارده یاراووردی ثانی کینه جو
گیدوب ارزولرین ایلدون اوزوه شها الوم ارزو
حرمونده تاکه گورن زمان یارالی عیالوی یاعلی



سنیدون که یار و انیسسیدون هامی عمر درد و بلائیله
سنیدون که عمروی ایلدون سپری فقیر و گدائیله
بو سیادتیله هزار حیف دم تیغ و ظلم و جفائیله
ستم اهلی سالدیلا تپراقا ثمر نهالوی یاعلی



هامی دادیار و طبیبلر سنه وار امید دل الغرض
بر اشارتونله مریضدن اولی دفع هر غم و هر مرض
سنی باغ و راغ بهشتله بو جهاندا ایلمرم عوض
هامی همتی بودی((صالحین))گوره گل جمالوی یاعلی


#صالح_تبریزی

#حیدریه_مدح_و_مرثیه
#حیدریه_مدح_و_مرثیه
#در_مدح_امیرالمومنین_علی_ع
#کمیل_کاشانی
#تضمین_غزل_استاد_شهریار



#به_نجف_رساندم_امشب_دل_درد_آشنا_را
که به خاکبوست آرم نفس شکسته پا را
مدد از خدا گرفتم که بگویم از تو یارا
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایه ی هما را



جلوات اولیا را به جمال او جلی بین
و بهشت آرزو را به ولایت ولی بین
به زلال مهرش آیینه ی قلب ، صیقلی بین
دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من به خدا قسم خدا را



به مدیح او خدایا قلمم ز پا نماند
دل من ز عشق مولا نفسی جدا نماند
اگر آستین فشاند به جهان گدا نماند
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سر چشمه ی بقا را



به مصاف او کسی که برود رود به مسلخ
ز نهاد دشمن او به فلک رسیده آوخ
چکنم بدون لطفش دم مرگ و قبر و برزخ
مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را



به پناه ، لنگر دل ، به کرانه ی علی زن
به امید تکیه هر لحظه به شانه ی علی زن
نفسی اگر زنی تو ، به بهانه ی علی زن
برو ای گدای مسکین در خانه ی علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را



غم عشق جاودانش که سرشته با گل من
اگر عاشقی بفهمی که چه کرده با دل من
همه جاست مهر رویش به یقین مقابل من
به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا



علی است آنکه باشد بری از همه معایب
به رسول حق مشیر است و وزیر و یار و نایب
نشود دل زلالش ز حضور دوست غایب
به جز از علی که آرد پسری ابوالعجایب
که علم کند به عالم شهدای کربلا را



علی است شاه مردان و امیر سرفرازان
علی است سر مستی و دلیل دلنوازان
علی آنکه دل سپردند به مهرش عشقبازان
چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان
چو علی که می تواند که به سر برد وفا را؟



نه فقط کلیم ذوقم به کمال مدح او ماند
که ملک به عرش هم در حرم علی پر افشاند
چو خدا به صبح خلقت علی یا علی به لب راند
نه بشر توانمش گفت نه خدا توانمش خواند
متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را



شده جبرییل از اول به نجف مقیم رحمت
ملکوت آرزوهاست در این حریم رحمت
به مشام جان رسید از حرمش شمیم رحمت
به دو چشم خونفشانم هله ای نسیم رحمت
که ز کوی او غباری به من آر توتیا را



به خدا در اهتزاز است به بام دل لوایت
همه عمر عاشقانه زده ام دم از برایت
زده مرغ جان من پر ، شب و روز در هوایت
به امید آنکه شاید برسد به خاک پایت
چه پیام ها سپردم همه سوز دل صبا را



نفس تو خرج می شد به هوای مستمندان
که علی علی علی بود ، نوای مستمندان
چقدر به دوش بردی تو غذای مستمندان
چو تویی قضایگردان ، به دعای مسمندان
که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را



من و ذکر نام مولا که جلا دهد به قلبم
من و یاد او که باشد به دل شکسته مرهم
به مسیح می دهد روح و ز نوح می برد غم
چه زنم چو نای هر دم ز نوای شوق او دم
که لسان غیب خوش تر بنوازد این نوا را



من و خلوت تهجد من و سوز و اشک و آهی
به امید یک تبسم ، به اشاره ای ، نگاهی
که برای من نمانده است به غیر تو پناهی
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایی بنوازد آشنا را



به ((کمیل))داده از لطف ، به نوکریش منصب
شده کوله بار عمرﻡ ز عطای او لبالب
ﮐﻪ به دل نهفته دارم ز غمش هزار مطلب
ز نوای مرغ یا حق ، بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا

#حیدریه_مدح_و_مرثیه


#حیدریه_مدح_و_مرثیه
#ساقی_نامه
#رضی_‌الدین_آرتیمانی
________________________________

بخش3 پایانی

تعالی اللّه از جلوهٔ آن شراب
که بر جملگی تافت چون آفتاب


تو زین جلوه از جا نرفتی که‌ای
تو سنگی، کلوخی، جمادی، چه‌ای


رخ ای زاهد از می پرستان متاب
تو در آتش افتاده‌ای من در آب


که گفته است چندین ورق را ببین
بگردان ورق را و حق را ببین


مگو هیچ با ما ز آئین عقل
که کفر است در کیش ما دین و عقل


ز ما دست ای شیخ مسجد بدار
خراباتیان را به مسجد چکار


ردا کز ریا بر زنخ بسته‌ای
بینداز دورش که یخ بسته‌ای


فزون از دو عالم تو در عالمی
بدینسان چرا کوتهی و کمی


تو شادی بدین زندگی عار کو
گشودند گیرم درت بار کو؟


نماز ار نه از روی مستی کنی
به مسجد درون بت‌پرستی کنی


به مسجد رو و قتل و غارت ببین
به میخاه آی و فراغت ببین


به میخانه آی و حضوری بکن
سیه کاسه‌ای کسب نوری بکن


چو من گر ازین می تو بی من شوی
بگلخن درون رشک گلشن شوی


چه میخواهد از مسجد و خانقاه
هر آنکو به میخانه برده است راه


نه سودای کفر و نه پروای دین
نه ذوقی به آن و نه شوقی به این


برونها سفید و درونها سیاه
فغان از چنین زندگی آه، آه


همه سر برون کرده از جیب هم
هنرمند گردیده در عیب هم


خروشیم بر هم چو شیر و پلنگ
همه آشتیهای بدتر ز جنگ


فرو رفته اشک و فرا رفته آه
که باشند بر دعوی ما گواه


بفرمای گور و بیاور کفن
که افتاده‌ام از دل مرد و زن


دلم گه از آن گه ازین جویدش
ببین کاسمان از زمین جویدش


به می هستی خود فنا کرده‌ایم
نکرده کسی آنچه ما کرده‌ایم


دگر طعنهٔ باده بر ما مزن
که صد بار زن بهتر از طعنه زن


نبردست گویا به میخانه راه
که مسجد بنا کرده و خانقاه


چه میخواهد از مسجد و خانقاه
هر آنکو به میخانه بردست راه


روان پاک سازیم از آب تاک
که آلودهٔ کفر و دین است پاک


ندانم چه گرمیست با این شراب
که آتش خورم گویی از جام آب


به می صاحب تخت و تاجم کنید
پریشان دماغم، علاجم کنید


جسد دادم و جان گرفتم ازو
چه میخواستم، آن گرفتم ازو


بینداز این جسم و جان شو همه
جسد چیست؟ روح روان شو همه


گدائی کن و پادشاهی ببین
رهاکن خودی و خدائی ببین


تکلف بود مست از می شدن
خوشا بیخود از نالهٔ نی شدن


درون خرابات ما شاهدیست
که بدنام ازو هر کجا زاهدیست


بخور می که در دور عباس شاه
به کاهی ببخشند کوهی گناه


سکندر توان و سلیمان شدن
ولی شاه عباس نتوان شدن


که آئین شاهی از آن ارجمند
نشسته است برطرف طاق بلند


یکی از سواران رزمش هزار
یکی از گدایان بزمش بهار


سگش بر شهان دارد از آن شرف
که باشد سگ آستان نجف


الهی به آنان که در تو گمند
نهان از دل و دیدهٔ مردمند


نگهدار این دولت از چشم بد
بکش مد اقبال او تا ابد


همیشه چو خور گیتی افروز باد
همه روز او عید نوروز باد


شراب شهادت بکامش رسان
بجد علیه السلامش رسان


رضی روز محشر علی ساقی است
مکن ترک می تا نفس باقی است

پایان

#حیدریه_مدح_و_مرثیه


#حیدریه_مدح_و_مرثیه
#ساقی_نامه
#رضی_‌الدین_آرتیمانی
________________________________
.
بخش2

بگو زاهدان اینقدر تن زنند
که آهن ربائی بر آهن زنند


بس آلوده‌ام آتش می کجاست
پر آسوده‌ام نالهٔ نی کجاست


به پیمانه، پاک از پلیدم کنید
همه دانش و داد و دیدم کنید


چو پیمانه از باده خالی شود
مرا حالت مرگ حالی شود


همه مستی و شور و حالیم ما
نه چون تو همه قیل و قالیم ما


خرابات را گر زیارت کنی
تجلی بخروار غارت کنی


چه افسرده‌ای رنگ رندان بگیر
چرا مرده‌ای آب حیوان بگیر


زنی در سماعی، ز می سرخوشی
سزد گر ازین غصه خود را کشی


توانی اگر دل، دریا کنی
تو آن دُر یکتای پیدا کنی


ندوزی چو حیوان نظر بر گیاه
بیابی اگر لذت اشک و آه


بیا تا بساقی کنیم اتفاق
درونها مصفا کنیم از نفاق


بیائید تا جمله مستان شویم
ز مجموع هستی پریشان شویم


چو مستان بهم مهربانی کنیم
دمی بی‌ریا زندگانی کنیم


بگرییم یکدم چو باران بهم
که اینک فتادیم یاران زهم


جهان منزل راحت اندیش نیست
ازل تا ابد، یکنفس بیش نیست


سراسر جهان گیرم از توست بس
چه میخواهی آخر از این یکنفس


فلک بین که با ما جفا میکند
چها کرده است و چها میکند


برآورد از خاک ما گرد و دود
چه میخواهد از ما سپهر کبود


نمیگردد این آسیا جز بخون
الهی که برگردد این سرنگون


من آن بینوایم که تا بوده‌ام
نیاسایم ار یکدم آسوده‌ام


رسد هر دم از همدمانم غمی
نبودم غمی گر بدم همدمی


در این عالم تنگ‌تر از قفس
به آسودگی کس نزد یک نفس



مرا چشم ساقی چو از هوش برد
چه کارم به صاف و چه کارم به درد


نه در مسجدم ره، نه در خانقاه
از آن هر دو در هر دو، رویم سیاه


نمانده است در هیچکس مردمی
گریزان شده آدم از آدمی


گروهی همه مکر و زرق و حیل
همه مهربان، بهر جنگ و جدل


همه متفق با هم اندر نفاق
به بدخوئی اندر جهان جمله طاق


همه گرگ مانا همه میش پوست
همه دشمنی کرده در کار دوست


شب آلودگی، روز شرمندگی
معاذ الله از اینچنین زندگی


اگر مرد راهی؟ ز دانش مگو
که او را نداند کسی غیر او


برو کفر و دین را وداعی بکن
به وجد اندر آ و سماعی بکن


مکن منعم از باده ای محتسب
که مستم من از جام لا یحتسب


چو ما زین می، ار مست و نادان شوی
ز دانائی خود پشیمان شوی


خوری باده، خورشید رخشان شوی
چه دنبال لعل بدخشان سوی


صبوح است ساقی برو می بیار
فتوح است مطرب دف و نی بیار


از ان می که در دل اثر چون کند
قلندر بیک خرقه قارون کند


نوای مغنی چه تأثیر داشت
که دیوانه نتوان به زنجیر داشت


مغنی سحر شد خروشی بر آر
ز خامان افسرده جوشی بر آر


که افسردهٔ صحبت زاهدم
خراب می و ساغر و شاهدم


سرم در سر می‌پرستان مست
که جزمی فراموششان هر چه هست


به می گرم کن جان افسرده را
که می زنده دارد تن مرده را


مگو تلخ و شور آب انگور را
که روشن کند دیدهٔ کور را


بده ساقی آن آب آتش خواص
که از هستیم زود سازد خلاص



بمن عشوه چشم ساقی فروخت
که دین و دل و عقل را جمله سوخت


ازین دین به دنیا فروشان مباش
بجز بندهٔ باده‌نوشان مباش


کدورت کشی از کف کوفیان
صفا خواهی، اینک صف صوفیان


چو گرم سماعند هر سو صفی
حریفان اصولی ندیمان کفی


چه درماندهٔ دلق و سجاده‌ای
مکش بار محنت، بکش باده‌ای


ز قطره سخن پیش دریا مکن
حدیث فقیهان بر ما مکن


مکن قصهٔ زاهدان هیچ گوش
قدح تا توانی بنوشان و نوش



سحر چون نبردی به میخانه راه
چراغی به مسجد مبر شامگاه


خراباتیا، سوی منبر مشو
بهشتی، بدوزخ برابر مشو


بزن ناخن و نغمه‌ای بر دلم
دمار کدورت بر آر از گلم


بکش باده تلخ و شیرین بخند
فنا گرد و بر کفر و بر دین بخند


که نور یقین در دلم جوش زد
جنون آمد و بر صف هوش زد


قلم بشکن و دور افکن سبق
بسوزان کتاب و بشویان ورق


ادامه دارد🔽🔽🔽


#حیدریه_مدح_و_مرثیه


#حیدریه_مدح_و_مرثیه
#ساقی_نامه
#رضی_‌الدین_آرتیمانی
________________________________ .
بخش1

#الهی_به_مستان_میخانه‌_ات
بعقل آفرینان دیوانه‌ات


به دُردی کش لجهٔ کبریا
که آمد به شأنش فرود اِنّما


به دُرّی که عرش است او را صدف
به ساقی کوثر، به شاه نجف


به نور دل صبح خیزان عشق
ز شادی به انده گریزان عشق


به رندان سر مست آگاه دل
که هرگز نرفتند جز راه دل


به انده‌پرستان بی پا و سر
به شادی فروشان بی شور و شر


کزان خوبرو، چشم بد دور باد
غلط دور گفتم که خود کور باد


به مستان افتاده در پای خم
به مخمور با مرگ با اشتلم


بشام غریبان، به جام صبوح
کز ایشانْسْت شام و سحر را فتوح


که خاکم گل از آب انگور کن
سرا پای من آتش طور کن


خدا را بجان خراباتیان
کزین تهمت هستیم وارهان


به میخانهٔ وحدتم راه ده
دل زنده و جان آگاه ده


که از کثرت خلق تنگ آمدم
به هر جا شدم سر به سنگ آمدم


بیا ساقیا می بگردش در آر
که دلگیرم از گردش روزگار


مئی ده که چون ریزیَش در سبو
بر ‌آرد سبو از دل آواز هو


از آن می که در دل چو منزل کند
بدن را فروزان‌تر از دل کند


از آن می که گر عکسش افتد بباغ
کند غنچه را گوهر شبچراغ


از آن می که گر شب ببیند بخواب
چو روز از دلش سر زند آفتاب


از آن می که گر عکسش افتد بجان
توانی بجان دید، حق را عیان


از آن می که چون شیشه بر لب زند
لب شیشه تبخاله از تب زند


از آن می که گر عکسش افتد به آب
بر آن آب تبخاله افتد حباب


از آن می که در خم چو گیرد قرار
بر آرد خم آتش ز دل همچو نار


می صاف از آلودگی بشر
مبدَّل به خیر اندر او جمله شر


می معنی افروز صورت گداز
مئی گشته معجون راز و نیاز


از آن آب، کاتش بجان افکند
اگر پیر باشد جوان افکند


مئی را کزو جسم جانی کند
بباده، زمین آسمانی کند


مئی از منی و توئی گشته پاک
شود جان، چکد قطره‌ای گر به خاک


به انوار میخانه ره پوی، آه
چه میخواهی از مسجد و خانقاه


بیا تا سری در سر خم کنیم
من و تو، تو و من، همه گم کنیم


بیک قطره می آبم از سر گذشت
به یک آه، بیمار ما درگذشت


بزن هر قدر خواهیم، پا به سر
سرِ مست، از پا ندارد خبر


چشی گر از این باده، کو کو زنی
شوی چون ازو مست هو هو زنی


مئی سر بسر مایهٔ عقل و هوش
مئی بی خم و شیشه، در ذوق و جوش


دماغم ز میخانه بویی کشید
حذر کن که دیوانه، هویی کشید


بگیرید زنجیرم ای دوستان
که پیلم کند یاد هندوستان


دلا خیز و پائی به میخانه نه
صلائی به مستان دیوانه ده


خدا را ز میخانه گر آگهی
به مخمور بیچاره، بنما رَهی


دلم خون شد از کلفت مدرسه
خدا را خلاصم کن از وسوسه


چو ساقی همه چشم فَتّان نمود
به یک نازم، از خویش عریان نمود


پریشان دماغیم، ساقی کجاست؟
شراب ز شب مانده باقی کجاااست؟


بیا ساقیا، می بگردش در آر
که می خوش بود خاصه در بزم یار


مئی بس فروزان‌تر از شمع و روز
می و ساقی و بادهٔ جام سوز


می صاف زآلایش ما سوا
ازو یک نفس تا بعرش خدا


مئی کو مرا وارهاند ز من
ز آئین و کیفیت ما و من


از آن می حلال است در کیش ما
که هستی وبال است در پیش ما


از آن می حرام است بر غیر ما
که خارج مقام است در سیر ما


مئی را که باشد در او این صفت
نباشد بغیر از میِ معرفت


به این عالم ار آشنائی کنی
ز خود بگذری و خدائی کنی


کنی خاک میخانه گر توتیا
خدا را ببینی بچشم خدا


به میخانه آی و صفا را ببین
ببین خویشتن را خدا را ببین


تودر حلقهٔ می‌پرستان در آ
که چیزی نبینی بغیر خدا


بگویم که از خود فنا چون شوی
ز یک قطره زین باده مجنون شوی


بشوریدگان گر شبی سر کنی
از آن می که مستند لب تر کنی


جمال محالی که حاشا کنی
ببندی دو چشم و تماشا کنی


نیاری تو چون تاب دیدار او
ز دیدار رو کن به دیوار او


قمر دُرْد نوش است از جام ما
سحر خوشه چین است از شام ما


مغنی نوای دگر ساز کن
دلم تنگ شد مطرب آواز کن


ادامه دارد 🔽🔽🔽


#حیدریه_مدح_و_مرثیه
@marsie1

#حیدریه_مدح_و_مرثیه
#ساقی_نامه
#رضی_‌الدین_آرتیمانی
________

بخش3 پایانی

تعالی اللّه از جلوهٔ آن شراب
که بر جملگی تافت چون آفتاب


تو زین جلوه از جا نرفتی که‌ای
تو سنگی، کلوخی، جمادی، چه‌ای


رخ ای زاهد از می پرستان متاب
تو در آتش افتاده‌ای من در آب


که گفته است چندین ورق را ببین
بگردان ورق را و حق را ببین


مگو هیچ با ما ز آئین عقل
که کفر است در کیش ما دین و عقل


ز ما دست ای شیخ مسجد بدار
خراباتیان را به مسجد چکار


ردا کز ریا بر زنخ بسته‌ای
بینداز دورش که یخ بسته‌ای


فزون از دو عالم تو در عالمی
بدینسان چرا کوتهی و کمی


تو شادی بدین زندگی عار کو
گشودند گیرم درت بار کو؟


نماز ار نه از روی مستی کنی
به مسجد درون بت‌پرستی کنی


به مسجد رو و قتل و غارت ببین
به میخاه آی و فراغت ببین


به میخانه آی و حضوری بکن
سیه کاسه‌ای کسب نوری بکن


چو من گر ازین می تو بی من شوی
بگلخن درون رشک گلشن شوی


چه میخواهد از مسجد و خانقاه
هر آنکو به میخانه برده است راه


نه سودای کفر و نه پروای دین
نه ذوقی به آن و نه شوقی به این


برونها سفید و درونها سیاه
فغان از چنین زندگی آه، آه


همه سر برون کرده از جیب هم
هنرمند گردیده در عیب هم


خروشیم بر هم چو شیر و پلنگ
همه آشتیهای بدتر ز جنگ


فرو رفته اشک و فرا رفته آه
که باشند بر دعوی ما گواه


بفرمای گور و بیاور کفن
که افتاده‌ام از دل مرد و زن


دلم گه از آن گه ازین جویدش
ببین کاسمان از زمین جویدش


به می هستی خود فنا کرده‌ایم
نکرده کسی آنچه ما کرده‌ایم


دگر طعنهٔ باده بر ما مزن
که صد بار زن بهتر از طعنه زن


نبردست گویا به میخانه راه
که مسجد بنا کرده و خانقاه


چه میخواهد از مسجد و خانقاه
هر آنکو به میخانه بردست راه


روان پاک سازیم از آب تاک
که آلودهٔ کفر و دین است پاک


ندانم چه گرمیست با این شراب
که آتش خورم گویی از جام آب


به می صاحب تخت و تاجم کنید
پریشان دماغم، علاجم کنید


جسد دادم و جان گرفتم ازو
چه میخواستم، آن گرفتم ازو


بینداز این جسم و جان شو همه
جسد چیست؟ روح روان شو همه


گدائی کن و پادشاهی ببین
رهاکن خودی و خدائی ببین


تکلف بود مست از می شدن
خوشا بیخود از نالهٔ نی شدن


درون خرابات ما شاهدیست
که بدنام ازو هر کجا زاهدیست


بخور می که در دور عباس شاه
به کاهی ببخشند کوهی گناه


سکندر توان و سلیمان شدن
ولی شاه عباس نتوان شدن


که آئین شاهی از آن ارجمند
نشسته است برطرف طاق بلند


یکی از سواران رزمش هزار
یکی از گدایان بزمش بهار


سگش بر شهان دارد از آن شرف
که باشد سگ آستان نجف


الهی به آنان که در تو گمند
نهان از دل و دیدهٔ مردمند


نگهدار این دولت از چشم بد
بکش مد اقبال او تا ابد


همیشه چو خور گیتی افروز باد
همه روز او عید نوروز باد


شراب شهادت بکامش رسان
بجد علیه السلامش رسان


رضی روز محشر علی ساقی است
مکن ترک می تا نفس باقی است

پایان

#حیدریه_مدح_و_مرثیه

https://telegram.me/ganjine5
@marsie1

#حیدریه_مدح_و_مرثیه
#ساقی_نامه
#رضی_‌الدین_آرتیمانی
________
.
بخش2

بگو زاهدان اینقدر تن زنند
که آهن ربائی بر آهن زنند


بس آلوده‌ام آتش می کجاست
پر آسوده‌ام نالهٔ نی کجاست


به پیمانه، پاک از پلیدم کنید
همه دانش و داد و دیدم کنید


چو پیمانه از باده خالی شود
مرا حالت مرگ حالی شود


همه مستی و شور و حالیم ما
نه چون تو همه قیل و قالیم ما


خرابات را گر زیارت کنی
تجلی بخروار غارت کنی


چه افسرده‌ای رنگ رندان بگیر
چرا مرده‌ای آب حیوان بگیر


زنی در سماعی، ز می سرخوشی
سزد گر ازین غصه خود را کشی


توانی اگر دل، دریا کنی
تو آن دُر یکتای پیدا کنی


ندوزی چو حیوان نظر بر گیاه
بیابی اگر لذت اشک و آه


بیا تا بساقی کنیم اتفاق
درونها مصفا کنیم از نفاق


بیائید تا جمله مستان شویم
ز مجموع هستی پریشان شویم


چو مستان بهم مهربانی کنیم
دمی بی‌ریا زندگانی کنیم


بگرییم یکدم چو باران بهم
که اینک فتادیم یاران زهم


جهان منزل راحت اندیش نیست
ازل تا ابد، یکنفس بیش نیست


سراسر جهان گیرم از توست بس
چه میخواهی آخر از این یکنفس


فلک بین که با ما جفا میکند
چها کرده است و چها میکند


برآورد از خاک ما گرد و دود
چه میخواهد از ما سپهر کبود


نمیگردد این آسیا جز بخون
الهی که برگردد این سرنگون


من آن بینوایم که تا بوده‌ام
نیاسایم ار یکدم آسوده‌ام


رسد هر دم از همدمانم غمی
نبودم غمی گر بدم همدمی


در این عالم تنگ‌تر از قفس
به آسودگی کس نزد یک نفس



مرا چشم ساقی چو از هوش برد
چه کارم به صاف و چه کارم به درد


نه در مسجدم ره، نه در خانقاه
از آن هر دو در هر دو، رویم سیاه


نمانده است در هیچکس مردمی
گریزان شده آدم از آدمی


گروهی همه مکر و زرق و حیل
همه مهربان، بهر جنگ و جدل


همه متفق با هم اندر نفاق
به بدخوئی اندر جهان جمله طاق


همه گرگ مانا همه میش پوست
همه دشمنی کرده در کار دوست


شب آلودگی، روز شرمندگی
معاذ الله از اینچنین زندگی


اگر مرد راهی؟ ز دانش مگو
که او را نداند کسی غیر او


برو کفر و دین را وداعی بکن
به وجد اندر آ و سماعی بکن


مکن منعم از باده ای محتسب
که مستم من از جام لا یحتسب


چو ما زین می، ار مست و نادان شوی
ز دانائی خود پشیمان شوی


خوری باده، خورشید رخشان شوی
چه دنبال لعل بدخشان سوی


صبوح است ساقی برو می بیار
فتوح است مطرب دف و نی بیار


از ان می که در دل اثر چون کند
قلندر بیک خرقه قارون کند


نوای مغنی چه تأثیر داشت
که دیوانه نتوان به زنجیر داشت


مغنی سحر شد خروشی بر آر
ز خامان افسرده جوشی بر آر


که افسردهٔ صحبت زاهدم
خراب می و ساغر و شاهدم


سرم در سر می‌پرستان مست
که جزمی فراموششان هر چه هست


به می گرم کن جان افسرده را
که می زنده دارد تن مرده را


مگو تلخ و شور آب انگور را
که روشن کند دیدهٔ کور را


بده ساقی آن آب آتش خواص
که از هستیم زود سازد خلاص



بمن عشوه چشم ساقی فروخت
که دین و دل و عقل را جمله سوخت


ازین دین به دنیا فروشان مباش
بجز بندهٔ باده‌نوشان مباش


کدورت کشی از کف کوفیان
صفا خواهی، اینک صف صوفیان


چو گرم سماعند هر سو صفی
حریفان اصولی ندیمان کفی


چه درماندهٔ دلق و سجاده‌ای
مکش بار محنت، بکش باده‌ای


ز قطره سخن پیش دریا مکن
حدیث فقیهان بر ما مکن


مکن قصهٔ زاهدان هیچ گوش
قدح تا توانی بنوشان و نوش



سحر چون نبردی به میخانه راه
چراغی به مسجد مبر شامگاه


خراباتیا، سوی منبر مشو
بهشتی، بدوزخ برابر مشو


بزن ناخن و نغمه‌ای بر دلم
دمار کدورت بر آر از گلم


بکش باده تلخ و شیرین بخند
فنا گرد و بر کفر و بر دین بخند


که نور یقین در دلم جوش زد
جنون آمد و بر صف هوش زد


قلم بشکن و دور افکن سبق
بسوزان کتاب و بشویان ورق


ادامه دارد🔽🔽

#حیدریه_مدح_و_مرثیه

https://telegram.me/ganjine5
@marsie1

#حیدریه_مدح_و_مرثیه
#ساقی_نامه
#رضی_‌الدین_آرتیمانی
________ .
بخش1

#الهی_به_مستان_میخانه‌_ات
بعقل آفرینان دیوانه‌ات


به دُردی کش لجهٔ کبریا
که آمد به شأنش فرود اِنّما


به دُرّی که عرش است او را صدف
به ساقی کوثر، به شاه نجف


به نور دل صبح خیزان عشق
ز شادی به انده گریزان عشق


به رندان سر مست آگاه دل
که هرگز نرفتند جز راه دل


به انده‌پرستان بی پا و سر
به شادی فروشان بی شور و شر


کزان خوبرو، چشم بد دور باد
غلط دور گفتم که خود کور باد


به مستان افتاده در پای خم
به مخمور با مرگ با اشتلم


بشام غریبان، به جام صبوح
کز ایشانْسْت شام و سحر را فتوح


که خاکم گل از آب انگور کن
سرا پای من آتش طور کن


خدا را بجان خراباتیان
کزین تهمت هستیم وارهان


به میخانهٔ وحدتم راه ده
دل زنده و جان آگاه ده


که از کثرت خلق تنگ آمدم
به هر جا شدم سر به سنگ آمدم


بیا ساقیا می بگردش در آر
که دلگیرم از گردش روزگار


مئی ده که چون ریزیَش در سبو
بر ‌آرد سبو از دل آواز هو


از آن می که در دل چو منزل کند
بدن را فروزان‌تر از دل کند


از آن می که گر عکسش افتد بباغ
کند غنچه را گوهر شبچراغ


از آن می که گر شب ببیند بخواب
چو روز از دلش سر زند آفتاب


از آن می که گر عکسش افتد بجان
توانی بجان دید، حق را عیان


از آن می که چون شیشه بر لب زند
لب شیشه تبخاله از تب زند


از آن می که گر عکسش افتد به آب
بر آن آب تبخاله افتد حباب


از آن می که در خم چو گیرد قرار
بر آرد خم آتش ز دل همچو نار


می صاف از آلودگی بشر
مبدَّل به خیر اندر او جمله شر


می معنی افروز صورت گداز
مئی گشته معجون راز و نیاز


از آن آب، کاتش بجان افکند
اگر پیر باشد جوان افکند


مئی را کزو جسم جانی کند
بباده، زمین آسمانی کند


مئی از منی و توئی گشته پاک
شود جان، چکد قطره‌ای گر به خاک


به انوار میخانه ره پوی، آه
چه میخواهی از مسجد و خانقاه


بیا تا سری در سر خم کنیم
من و تو، تو و من، همه گم کنیم


بیک قطره می آبم از سر گذشت
به یک آه، بیمار ما درگذشت


بزن هر قدر خواهیم، پا به سر
سرِ مست، از پا ندارد خبر


چشی گر از این باده، کو کو زنی
شوی چون ازو مست هو هو زنی


مئی سر بسر مایهٔ عقل و هوش
مئی بی خم و شیشه، در ذوق و جوش


دماغم ز میخانه بویی کشید
حذر کن که دیوانه، هویی کشید


بگیرید زنجیرم ای دوستان
که پیلم کند یاد هندوستان


دلا خیز و پائی به میخانه نه
صلائی به مستان دیوانه ده


خدا را ز میخانه گر آگهی
به مخمور بیچاره، بنما رَهی


دلم خون شد از کلفت مدرسه
خدا را خلاصم کن از وسوسه


چو ساقی همه چشم فَتّان نمود
به یک نازم، از خویش عریان نمود


پریشان دماغیم، ساقی کجاست؟
شراب ز شب مانده باقی کجاااست؟


بیا ساقیا، می بگردش در آر
که می خوش بود خاصه در بزم یار


مئی بس فروزان‌تر از شمع و روز
می و ساقی و بادهٔ جام سوز


می صاف زآلایش ما سوا
ازو یک نفس تا بعرش خدا


مئی کو مرا وارهاند ز من
ز آئین و کیفیت ما و من


از آن می حلال است در کیش ما
که هستی وبال است در پیش ما


از آن می حرام است بر غیر ما
که خارج مقام است در سیر ما


مئی را که باشد در او این صفت
نباشد بغیر از میِ معرفت


به این عالم ار آشنائی کنی
ز خود بگذری و خدائی کنی


کنی خاک میخانه گر توتیا
خدا را ببینی بچشم خدا


به میخانه آی و صفا را ببین
ببین خویشتن را خدا را ببین


تودر حلقهٔ می‌پرستان در آ
که چیزی نبینی بغیر خدا


بگویم که از خود فنا چون شوی
ز یک قطره زین باده مجنون شوی


بشوریدگان گر شبی سر کنی
از آن می که مستند لب تر کنی


جمال محالی که حاشا کنی
ببندی دو چشم و تماشا کنی


نیاری تو چون تاب دیدار او
ز دیدار رو کن به دیوار او


قمر دُرْد نوش است از جام ما
سحر خوشه چین است از شام ما


مغنی نوای دگر ساز کن
دلم تنگ شد مطرب آواز کن


ادامه دارد 🔽🔽🔽

#حیدریه_مدح_و_مرثیه
https://telegram.me/ganjine5
.⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️

#حیدریه_مدح_و_مرثیه

#در_مدح_امیرالمومنین_علی_ع

#غدیریه

#ساقی_نامه

کلیک کنید👆👆
👈یادآوری👇

بعد از کیلک به مدت چند ثانیه صبر کنید تا اشعار موجود به طور کامل load شوند.
و سپس با علامت فلش 👈 ^ که زیر صفحه گوشی مشاهده خواهید کرد جستجو کنید
#حیدریه_مدح_و_مرثیه
#در_مدح_امیرالمومنین_علی_ع



مـسـیح بر فلـک و مـرتـضـی عــلی به تـراب
ازین مقایسه گردیده قلب شیعه کبـاب


به خواب رفتم ودیدم که جیرئیل امین
به جایگاه قضاوت نشسته است به خواب


سوال خود بر جبریل بردم‘ او لختی
سکوت کرد وتامل نمود و داد جواب


کـه قدر هـر دو  بـه مــیزان عـدل سـنجـیدند
علـی  گــران تـر  از  او  بـود  در هـمـه ابـواب


وعدل هر دو به میزان عرش سنجیدند
قیاس ‘سنجش یک قطره بود با گرداب


بمـاند کـفه ی  مـیزان   مرتـضـی  بـه  تــراب
بـه آسـمـان  چهـارم مسـیـح   شد پرتاب


مسـیح کفـه ی خـورشـید را گرفـتـه به کــف
به جستجوی علی هست تا به یـوم حسـاب


#میرزاابوالحسن‌جلوه
@marsie1

#حیدریه_مدح_و_مرثیه
#ساقی_نامه
#رضی_‌الدین_آرتیمانی
________

بخش3 پایانی

تعالی اللّه از جلوهٔ آن شراب
که بر جملگی تافت چون آفتاب


تو زین جلوه از جا نرفتی که‌ای
تو سنگی، کلوخی، جمادی، چه‌ای


رخ ای زاهد از می پرستان متاب
تو در آتش افتاده‌ای من در آب


که گفته است چندین ورق را ببین
بگردان ورق را و حق را ببین


مگو هیچ با ما ز آئین عقل
که کفر است در کیش ما دین و عقل


ز ما دست ای شیخ مسجد بدار
خراباتیان را به مسجد چکار


ردا کز ریا بر زنخ بسته‌ای
بینداز دورش که یخ بسته‌ای


فزون از دو عالم تو در عالمی
بدینسان چرا کوتهی و کمی


تو شادی بدین زندگی عار کو
گشودند گیرم درت بار کو؟


نماز ار نه از روی مستی کنی
به مسجد درون بت‌پرستی کنی


به مسجد رو و قتل و غارت ببین
به میخاه آی و فراغت ببین


به میخانه آی و حضوری بکن
سیه کاسه‌ای کسب نوری بکن


چو من گر ازین می تو بی من شوی
بگلخن درون رشک گلشن شوی


چه میخواهد از مسجد و خانقاه
هر آنکو به میخانه برده است راه


نه سودای کفر و نه پروای دین
نه ذوقی به آن و نه شوقی به این


برونها سفید و درونها سیاه
فغان از چنین زندگی آه، آه


همه سر برون کرده از جیب هم
هنرمند گردیده در عیب هم


خروشیم بر هم چو شیر و پلنگ
همه آشتیهای بدتر ز جنگ


فرو رفته اشک و فرا رفته آه
که باشند بر دعوی ما گواه


بفرمای گور و بیاور کفن
که افتاده‌ام از دل مرد و زن


دلم گه از آن گه ازین جویدش
ببین کاسمان از زمین جویدش


به می هستی خود فنا کرده‌ایم
نکرده کسی آنچه ما کرده‌ایم


دگر طعنهٔ باده بر ما مزن
که صد بار زن بهتر از طعنه زن


نبردست گویا به میخانه راه
که مسجد بنا کرده و خانقاه


چه میخواهد از مسجد و خانقاه
هر آنکو به میخانه بردست راه


روان پاک سازیم از آب تاک
که آلودهٔ کفر و دین است پاک


ندانم چه گرمیست با این شراب
که آتش خورم گویی از جام آب


به می صاحب تخت و تاجم کنید
پریشان دماغم، علاجم کنید


جسد دادم و جان گرفتم ازو
چه میخواستم، آن گرفتم ازو


بینداز این جسم و جان شو همه
جسد چیست؟ روح روان شو همه


گدائی کن و پادشاهی ببین
رهاکن خودی و خدائی ببین


تکلف بود مست از می شدن
خوشا بیخود از نالهٔ نی شدن


درون خرابات ما شاهدیست
که بدنام ازو هر کجا زاهدیست


بخور می که در دور عباس شاه
به کاهی ببخشند کوهی گناه


سکندر توان و سلیمان شدن
ولی شاه عباس نتوان شدن


که آئین شاهی از آن ارجمند
نشسته است برطرف طاق بلند


یکی از سواران رزمش هزار
یکی از گدایان بزمش بهار


سگش بر شهان دارد از آن شرف
که باشد سگ آستان نجف


الهی به آنان که در تو گمند
نهان از دل و دیدهٔ مردمند


نگهدار این دولت از چشم بد
بکش مد اقبال او تا ابد


همیشه چو خور گیتی افروز باد
همه روز او عید نوروز باد


شراب شهادت بکامش رسان
بجد علیه السلامش رسان


رضی روز محشر علی ساقی است
مکن ترک می تا نفس باقی است

پایان

#حیدریه_مدح_و_مرثیه

https://telegram.me/ganjine5
Ещё