.
کتاب و کتابخوانی۱۳ آبان ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی این روزها دو کتاب به دستم رسید که تازه نیست، اما شگفتی آورد:
«مرشد و مارگریتا» نوشته میخاییل بولگاکف.
«انسان در جستوجوی معنی»، نوشته ویکتور فرانکل.
هر دو را داشتهام. هر دو چندین بار چاپ شده و خوانندگان فارسی آن هزاران تن شدهاند.
اما شگفتی آن که:
در باره مرشد و مارگریتا نوشتهاند: رمانی است شگفتانگیز، از درخشانترین آثار ادبی روسیه که به کتابهای کلاسیک پهلو میزند.
در باره انسان در جستوجوی معنی هم نوشتهاند: یکی از بزرگترین کتابهای عصر ماست.
ستایشهایی از این دست که این کتاب، کتاب شگفتانگیزی است یا از بزرگترین کتابهاست؛ مردمی را نشان میدهد که تا بدان روز به کتابی پر ارج برنخورده و به محض دیدن این کتاب سر از پا نشناخته و چنین ستایشهایی از آن کردهاند.
اما چه کتابی باید بتواند من ایرانی را با زمینهای چند هزار ساله که در نوشتن آثار جهانی ادبی و فرهنگی دارم، به چنین ستایشهایی وادارد؟
اصلا بزرگترین کتاب عصر در زبان فارسی و در نزد فارسیزبانها چه کتابی است؟
همین کتابها که باختریان بزرگش شمردهاند؟
کدام کتاب است که بتواند بر کفه ترازوی دانش و خرد به پای «
تاریخ بیهقی» برسد، با «
کلیله و دمنه» هموزن باشد، همسنگ «
اشعار رودکی» باشد، با «
تاریخ بلعمی»، با «
بوستان» و «
گلستان» سعدی یا با هر یک از صدها دیوان شعر شاعران فارسی برابری کند؟
از کتابهایی تمدنساز چون «
شاهنامه» و «
اوستا» و «
بندهش» و ... نام نمیبرم تا سپس خودم را سرزنش نکنم که چنین معاملهنادان هستم!
پرسشی است که چرا برخی از ما میپندارند هر آنچه را باختریان گفتند و نوشتند باید در نزد ما هم همان حُکمی را داشته باشد که برای آنان داشته؟
اگر باختریان در کشاکش با استالین و اتحاد شوروی خواستهاند هر آنچه را بر ضد او نوشته شده بزرگ وانمایند، چرا من هم باید کتابهای مناسبتی آنان را درخشان و بزرگ بپندارم. گیریم که باختر، در نبرد با شوروی بر او چیره آمد. من در آن میانه چرا باید فرهنگ و تمدن خویش را کنار بنهم؟
کدام اهل کتابی «
مروجالذهب» ابوالحسن مسعودی را زمین میگذارد تا کتابهای بزرگ! و درخشان و جهانی! باختریان را بخواند؟
این چه بیماریی است که بر پیکر فکری ما افتاده است؟
در نمایشگاههای کتاب و محفلهای کتابخوانی هم دیگر کسی یادش نمیآید که در زبان فارسی چه کتابهایی داریم. کسی نمیداند که تا همین چندی پیش
کلیله و دمنه و آثار
سعدی کتابهایی بود که هر کس در آغاز سوادآموزی باید میخواند و از بر میکرد تا سوادش بنیاد بگیرد.
نگارنده نمیخواهد ارج فرهنگها و فکرهای دیگران را وازند. البته که باید اهل دنیا و افکار ایشان را بشناسیم، و آن از راه ترجمه آثار ایشان شدنی است. اما نه اینچنین که خود را در دامان باختر بیندازیم و هر آنچه باختریان در باره کتابهای دیگر مردم دنیا گفتند هم همان باور رسمی ما بشود.
تا در باختر به یکی از اهل سرزمین کُره جایزه دهند ما هم او را بزرگ بشناسیم و در پی او برویم. مگر خود با دنیا تماس نداریم؟ چرا کسی کتابهایی از مردمان دیگر کشورها نمیآورد؟
در همین سده پیش نبود که استادانی چون
علامه قزوینی و
پورداوود و همانندان ایشان مدتها در کتابخانههای باختر یا هند میبودند و پیوسته از کتابهای آنان یا از آثاری که از ما در نزد ایشان بود عکس میگرفتند و برای ما میفرستادند. استاد
علیاصغر حکمت وقتی در هند بودند چه کارهای فرهنگی کردند!
سفیران و رایزنان فرهنگی کنونی بر روی هم یک هزارم ایشان کردهاند؟
ما کتابهای زیادی داریم که نخواندهایم، و باید بخوانیم. این شوق و ذوق به کتابهای میان مایه و بلکه سبک مایه اروپایی و روسی و امریکایی و بزرگ پنداشتن آن نشان فضل نیست. از دستپاچگی است.
نشان به همین نشان که با آن همه کتابها که از باختریان و به ویژه از تراوشات خاص مکتبداران خاوری! خواندیم این شدیم که هستیم.
https://t.center/dejnepesht4000