*غربالی در دست (قسمت دوم)
میگویم: سلخ ابداً ارتباطی با معانی مشترک ندارد. نویسنده که تصور صحیحی از معانی عمومی و مشترک نداشته، سلخ را که از مفاهیم کلیدی سرقات است، از حوزۀ سرقات ادبی خارج کردهاست.
سعدالدین تفتازانی نظر عبدالقاهر جرجانی را از کتاب دلایلالاعجاز آورده و گفته: «معانی پیش پا افتاده است و عجم و عرب و روستایی و بیابانی آن را میشناسند» (تفتازانی، 1330: 28).
جرجانی همان معانی عام و مشترک که در کلام قدما آمده را معانی عقلی گفته و به معانی دیگر تخییلی نام نهاده و اخذ معانی عقلی یا عام و مشترک را سرقت نمیداند و سرقت را فقط در معانی تخییلی دانسته است (به نقل از هداره، 1958: 105 و 106) و قاضی جرجانی در الوساطه گفته که چون بنگری خواهیدید که مانند کردن زیبایی به خورشید و ماه و ... همه اموریست که در نفوس متقرّرست و در عقول نقش بسته و تصور سرقت در این موارد منتفی است (1951: 183).
نویسنده به تبعیت از همایی سلخ و المام را یکی دانسته و چون سعی در ارائۀ تقسیمبندی جدیدی در بحث سرقات داشته، فقط نسخ (انتحال) را سرقت خوانده و دیگر اشکال سرقات ادبی را ذیل نام همرسانی و همسانی قرار داده است. پیش از همایی، عطایی نیشابوری –صاحب بدایعالصنایع- سلخ و المام را یکی خوانده است. اما چنانکه شمسقیسرازی گوید: «المام آنست که[شاعر]معنی فراگیرد و بعبارتی دیگر بکار برد» و سلخ، گرفتن معنی و لفظ -هر دو- و ادا کردن به شکلی دیگر مراد است: «چنان باشد که معنی و لفظ فرا گیرد و ترکیب الفاظ آن برگرداند و به وجهی دیگر ادا کند، چنان که رودکی گفته است:
هر که نامخت از گذشت روزگار/ نیز ناموزد ز هیچ آموزگار
بوشکور از او برده است و گفته:
مگر پیش بنشاندت روزگار/ که به زو نیابی تو آموزگار» (464)
واضح است که معنا یکیست، عمومی نیست و الفاظ به کار رفته در دو شعر نیز با تفاوت در زمان افعال و تغییر فعل و واژه یکی است. کاشفی نیز در باب سلخ سخنی مشابه صاحب المعجم دارد:
«آن است که شاعر شعر دیگری را پیش گیرد و به ازای هر کلمه، کلمهای دیگر به همان معنی وضع کند و به ازای هر لفظی، لفظی دیگر بیارد ... ابومنصور مانوی گفته است:
ای مبین ز تو سبیل هدی/ وی مزین به تو سمای سخا
دیگری این شعر را سلخ کرده است و گفته:
ای موضّح ز تو طریق نجات/ وی محلّی ز تو سپهر نوال» (167).
در این جا نیز معلوم است که شاعر دوم معنایی را که عمومی نیست به تمامی گرفته و برای هر واژهای مترادفی آورده است؛ یعنی معادل هر لفظی را به شکل موازنه در شعر خویش قرار داده است.
بهتر است المام را چنانکه کاشفی در بدایعالافکار گفته، همردیف نقل قرار دهیم نه مترادف نسخ که مفهومی به کلی متفاوت دارد.
لذا نمیتوان مفاهیم یک مبحث مهم از نقد ادبی را با توجیه «گسترده شدن دامنۀ ارتباط شاعران و درنوردیده شدن کرانههای مضامین» از دور خارج کرد و سهلانگارانه، آنچه را که هزار سال است با دلایل متقن سرقت ادبی خواندهاند، شباهت و همسانی بخوانیم.
نویسنده در ادامه (ص 276) مسخ و اغاره را نیز همسانی خوانده و جواز این نوع از سرقت ادبی را نیز صادر فرمودهاند. این عنوان در المعجم نیامده است. پس از قیس رازی، تاجالحلاوی با افزودن مسخ –که شمس قیس رازی، با شواهدی که آورده، آن را با نسخ و انتحال یکی دانسته است- تعداد انواع سرقات ادبی را به 5 نوع گسترش داده است (97). این نوع قبیح سرقت نیز، گرفتن معنا و لفظ با هم است به شکلی که تغییری اندک در الفاظ رخ دهد. تاجالحلاوی گوید: «مسخ آن است که معنی را که دیگری به وجهی نشانده باشد لطیف، صاحب ذهن آن را برگیرد و به وجهی قبیح به کار برد ... این صورت بیشتر اتفاق میافتد» (97).
نویسنده این مفهوم را از کتاب جناب همایی دیدهاند. همایی در تعریف مسخ یا اغاره گفته: «آن است که اثر دیگری را از لفظ و معنی بردارند و در آن به صورت تقدیم و تأخیر کلمات و بسط عبارات یا نقل کردن به مرادفات و امثال این امور تصرف کنند» (70).
حال چگونه نویسندۀ محترم بردن لفظ و معنای شعر دیگری را همسانی خوانده و سرقت ندانسته، الله اعلم.
این سهلگیری، گشادهدستی و خطاپوشیِ نویسنده در جواز به شاعران باعث شده که در کتاب 300 صفحهای خویش نتواند به سرقات ادبی دورۀ معاصر دست پیدا کند و گویا نظر ایشان بر این است که تقریباً شاعران در دورۀ معاصر مرتکب سرقت ادبی نشدهاند. زیرا با عنایت به عنوان کتاب، تلاش ایشان بر این بوده که سرقت ادبی در دورۀ معاصر را نشان دهند، اما در مبحث «سرقت ادبی» که از صفحۀ 285 آغاز شده، فقط به نقل برخی سرقات دورۀ معاصر که در نوشتههای دیگران آمده بسنده کردهاند. یعنی ایشان در شعر معاصر فقط همسانی و مشابهت دیدهاند نه سرقت. لذا از قول دکتر شفیعی کدکنی به نقل سرقات غواص از حزین پرداخته و به سرقات ادبی هیراد خوانندۀ معاصر نیز، به نقل از دیگران گریزی زدهاند.
*
https://t.center/gahnameyeadabi