صدای باد پر است از سکوت گندمزار
و من مترسک تنهای از صدا بیزار
به اختیار خودم ایستادهام؟ هرگز!
به پای بستهی من هم نگاه کن یکبار
تمام مزرعه محتاج زشتی من بود
منی که خود پرم از خالکوبی منقار
کلاه سوخته، چشمان دکمهای، کت چرک
خوش آمدید به بخش کساد موزهی عار!
دوباره حوصلهام ته کشید! یک دو سه چار...!
چه لحظهای! شدهام چوب قارقارشمار!
گذشت و وِزوِز ناخواندهای سرم را برد
فرار! قار! ملخها! فرار! قار! فرار!
و دسته دسته ملخها تن مرا خوردند
حرام شد همهام تا تمام شد اجبار
سراینده: جناب آقای محمدرضا عبداللهی