#شاهنامه_خوانی 15
پادشاهی نوذر
منوچهر بعد از یکصد و بیست سال از مرگ خود آگاهی یافت. او نوذر را نصیحت فراوان کرد و به او گفت : آنچه فریدون گفت همان کردم. جهان را از بدکاران پاک کردم ، شهر ها ساختم و اکنون پس از آن همه رنج حکومت را به تو میسپارم و نصیحت میکنم جز نیکی با خلق خدا کاری مکن و بدان که قانون خدا در جهان تازه خواهد شد. دیری نمی گذرد که مردی به نام موسی پیامبر خواهد شد. مبادا با او کینه ورزی کنی. اگر به تو دین را تبلیغ کردند قبول کن چه آن دین ،دین یزدان است.
فرزند پشنگ دشمن تو خواهد شد و تورانیان کار را بر تو تنگ خواهند کرد. چون کار به سختی رسید از سام و زال کمک بگیر.
منوچهر بدون هیچگونه بیماری و درد و آزاری، دو چشم کیانی بهم بر نهاد و آهی سرد از سینه اش بیرون شد.
چو سوگ پدر شاه نوذر بداشت
ز کیوان کلاه کیی بر فراشت
چون نوذر به شاهی رسید یکباره آیین منوچهر را فراموش کرد. از مردم برید و دلش بنده گنج و دینار شد. مملکت رو به خرابی گذاشت و دیری نگذشت که از تمامی کشور خروش مردم به گوش رسید . نوذر از آه مردم ترسیده و نامه به سام سوار نوشت و کمک خواست . سام سپاهی عظیم آراست و دو منزل یکی خود را به نوذر رسانید . مردم از سام استقبال کرده و خواستند سام خود بر تخت نشیند.
بدیشان چنین گفت سام سوار
که این کی پسندد زمن روزگار
حال اگر دل نوذر از راه پدر بازگشته من او را نصیحت میکنم و براه راست باز خواهم آورد.
ادامه دارد
📚گفتار شورانگیز فردوسی
✍سهراب چمن آرا
fiyal96