✍من، پوشش، چادر یا مانتو (۱)
سال سوم راهنمایی بودم که تصمیم گرفتم چادر سر کنم.
یکبار از طرف مدرسه ما رو بردن نماز جمعه، از چادری بودن خوشم اومد .
وقتی به پدر و مادرم گفتم میخوام چادر بذارم، بهم گفتن کار سختی هست و فکرهاتو کردی که میخوای چادری بشی؟
گفتم آره.
با دوستم قرار گذاشتیم از فردا با چادر بریم مدرسه.
حس عجیبی بود.
اولش فکر میکردم همه نگاهم میکنند گاهی هم بهم انتقاد میکردند که چرا خودم رو درگیر پوشش چادر کردم و بهم میگفتند تو که لباس پوشیده داری، دیگه چرا چادر میذاری.
چند وقتی گذشت و تقریبا همه چیز برای اطرافیان عادی شد اما دغدغههای خودم تازه شروع شد.
تا اون موقع که با مانتو و روسری بیرون میرفتم در یک سری کارها و بازیها آزادتر بودم.
مثلا وقتی با فامیل یا دوستان میرفتیم پارک همه با هم وسطی بازی میکردیم، دوچرخه سواری، والیبال، بدمينتون و حتی کوهنوردی میرفتیم.
خب وقتی داستان چادر به میان اومد، يا بايد موقع بازی چادر رو کنار میذاشتم و با بقیه بازی میکردم، يا با چادر مینشستم کناری و بقیه رو تماشا میکردم.
حس نوجوانی و جوانی بهم میگفت باید بری بازی کنی و شاداب باشی. اما وقتی چادر رو کنار میذاشتم و بازی میکردم، بعد از تموم شدن بازی نمیدونستم الان برای چی دارم چادر سر میکنم؟
به خودم میگفتم همه اون آدم های اطرافم که من رو با مانتو دیدن، پس چه ضرورتی داره الان چادر سر کنم؟ و با خودم درگیر میشدم و گاهی وقتها دیگه اون لحظه چادرم رو نمی پوشیدم.
گاهی هم وارد بازی نمیشدم و میگفتم نمیخوام چادر رو از سرم در بیارم، ولی بعدش ناراحت میشدم که خب چرا باید مثل پیرمرد ها و پیرزنها یک گوشه بشینم و انرژی رو تخلیه نکنم و شاداب نباشم؟ چرا همه همسالان من الان دارن تو پارک میدوند و بازی میکنند ولی من نمیتونم؟
کم کم به این نتیجه رسیدم که سبک زندگی دختری که چادری شده، تفاوتهای زیادی با وقتی داره که مانتو پوشیده و خیلی از کارهایی که تا دیروز با پوشش مانتو و شلوار میتونستم انجام بدم، حالا دیگه نمیشه به شکل قبلی انجام داد.
#نویسنده: محفوظ
ادامه دارد...
https://t.center/femailinsociety