✍خسته از زندگی
دادگاه ارجاعشون داده بود به مشاوره خانواده.
وقتی مشاور از زن پرسید چی شده که میخوای طلاق بگیری؟ گفت
خسته شدم از اینکه باید همه چیز رو مدیریت کنم،
خسته شدم از بس باید تذکر بدم و کنترل کنم، دیگه نمیتونم، طاقت ندارم.
مشاور توضیح بیشتری خواست
زن جواب داد
یک سری چیزها رعایتشون خیلی سخت نیست اما نمیفهمم چرا همسر من با اینکه میدونه من از این کارها بدم میاد اونها رو تکرار میکنه.
مثلا بارها بهش گفتم وقتی لباسهات رو در میاری روی صندلی نذار، اونها رو روی رخت آویز یا داخل کمد قرار بده.
یا وقتی بهش میگم از صدای هورت کشیدن غذا یا نوشیدنی بدم میاد و ازش میخوام اینکار رو نکنه، اون عمدا این کار رو انجام میده.
هربار که ازش میخوام در ظرف شستن کمک کنه، پشیمون میشم، چون دوباره باید خودم برم سینک رو تمیز کنم و دستمال ها رو بشورم و ظرف ها رو مرتب کنم.
هیچ وقت نشده که بدون یادآوری من زبالهها رو تخلیه کنه.
همیشه باید حواسم باشه که با دست کثیف به غذاها ناخنک نزنه.
اینها همه به کنار.
خیلی وقته که هود خونه خرابه و بوی غذا و... رو جمع نمیکنه و من رو دچار مشکل کرده.
خیلی وقته که شعله گاز کار نمیکنه و من به سختی فقط روی یک شعله غذا میپزم،
مدتهاست که میگم شیر آب چکه میکنه و نیاز به تعمیر داره،
چند ماهه که یادآوری میکنم ماشین لباسشویی و یخچال نیاز به سرویس دارن و بد کار میکنن.
یا باید بیخیال دردسرهای همه اینها بشم و یا باید خودم آستین بالا بزنم با تعمیرکاران و ... هماهنگ کنم تا کارم پیش بره. بعدش هم غر بزنه که این تعمیرکار خوب نبود و پول مفت گرفته.
این حجم از بیمسئولیتی و بیتوجهی رو دیگه نمیتونم تحمل کنم و ترجیح میدم طرف حسابم فقط خودم باشم.
مشاور نگاهی به مرد کرد و منتظر پاسخ موند
مرد در جواب فقط یک جمله گفت
اون فقط ایراد میگیره.
مشاور فکر میکرد که این زن، نیاز دارد تا درک شود، احساساتش، علایقش و نیازهایش در پایینترین سطح زندگی روزمره توسط نزدیکترین فرد زندگیاش که تعامل گستردهای با او دارد نادیده گرفته میشود و این نادیده انگاری حجم عظیمی از ناخشنودی، ناراحتی، خشم، خستگی و ... را به وجود آورده تا جایی که دیگر تمایلی به همراهی این همسفر ناهمراه ندارد.
چقدر از درک همدیگر عاجزیم، اکر کمی همدیگر را درک میکردیم شاید کمتر اطرافیانمان را به چنین نتایجی میرساندیم.
#سمیه_اصغرزاده #اندکی_تفکر https://t.center/femailinsociety