✍دخترم پیش باباش میخوابه !
سالها پیش، وقتی دخترم دهیازدهساله بود، یک روز ما، پدرومادرها را دعوت کردند مدرسه، تا مشاوری برایمان حرف بزند.
مشاور داشت دربارهی این میگفت که چقدر مهم است دخترها در این سن و بعد از این، با پدرهایشان رابطهی صمیمی و بیواسطهای داشته باشند، که یکی از مادرها از ته کلاس گفت: "دختر من با پدرش واقعا رابطه خوبی داره."
مشاور گفت: "چه عالی!"
مادر گفت: "تمام حرفهاش رو به پدرش میگه، با پدرش میره خرید، با هم قرار دونفره میذارن توی کافه، با هم آشپزی میکنن..."
مشاور به وجد آمد: "واقعا عالیه!"
مادر گفت: "حتی شبها توی بغل هم میخوابن تا صبح..."
کلاس ساکت شد.
مشاور پرسید: "شما کجا میخوابی؟"
مادر جواب داد: "توی اون یکی اتاق."
مشاور گفت: "مشکلی نداری با حذف شدن؟"
مادر گفت "نه"، اما سرش را آورد پایین.
مشاور گفت: "شما خودت رو تبدیل کردی به یه سایه... به یه روح... به یه..."
مادر به همهی سرهایی که برگشته بودند طرفش نگاه کرد، بغض کرد و بلافاصله بغض تبدیل شد به اشک.
مشاور مکث کرد و رو به بقیه، بحث را برد به طرف دیگری.
کمی بعد، مادر بیصدا از کلاس رفت بیرون...
یک توصیه اکید دارم: جایگاه کسی را غصب نکنید، بههیچوجه.
و یک توصیه اکیدتر دارم: جایگاه خودتان را واگذار نکنید، به هیچکس؛ حتی به مادرتان، حتی به فرزندتان... عزتنفس یعنی عشقی را که لایقشم، آغوشی را که مال من است، همراهیای را که سزاوار آنم، طلب و دریافت کنم.
با کنار کشیدن، با ایثار احمقانه، با به محاق بردن خود، خودتان را بدهکار خودتان میکنید فقط، و البته که به دیگران جای و جایگاهی میدهید که شاید لایقش نیستند، و شاید برایشان مضر و حتی خطرناک است.
بگذارید حالا که افتادهام به توصیه، یکی دیگر هم بگویم: اگر تخسکنندهی حق و جایگاه هستید؛ انصاف داشته باشید. پدری که بهجای یک شببخیر و یک بوسه روی پیشانی، دخترش را تا صبح در آغوش میگیرد، غاصب است؛ غاصب سرزمینی که حق دیگریست.
حس میکنم آن روز، آن مادر، افتخار نمیکرد به چیزهایی که میگفت؛ افتخار نمیکرد به کار آن پدر/همسر؛ بلکه داشت درد دل میکرد، با صدای بلند، عمومی... سرخورده بود، و غمش آنقدر بزرگ که نمیتوانست مخفیاش کند. شاید هم مطمئن نبود که باید دلخور باشد یا نه، و وقتی واکنش ما و مشاور را دید، مطمئن شد و اشکش چکید.
نویسنده: سودابه فرضیپور
https://t.center/femailinsociety