View in Telegram
هانیه می‌گوید: «همسرم رفته هفت‌تا فنجون خریده آورده، بهش میگم چرا هفت‌تا؟! میگه برای اینکه اگه یه‌دونه‌ش شکست، دستش ناقص نشه!» از وقتی هانیه این را تعریف کرده، من دارم به فنجانِ هفتمی فکر می‌کنم؛ به حال و به آینده‌اش. به‌ این‌که تا وقتی آن‌شش‌تا در سلامت‌اند، حضورش بی‌معنی‌ست و اساساََ فلسفه‌ی وجودی‌ش درهم‌تنیده با مرگ‌ است؛ مرگِ دیگری. او از زندگی‌ش هیچی نمی‌فهمد، الّا این‌که این‌پا و آن‌پا کند و انتظار بکشد تا یکی نابود شود‌. به‌ این فکر می‌کنم که کاش زودتر خودش را ازین شش‌تا بکند و برود یک‌ دستِ ناقصِ پنج‌تایی برای خودش پیدا کند، برود جایی که بی‌‌درنگ درآغوش‌اش بکشند. من می‌گویم حتی اگر نشد، تنها زندگی کند اصلاََ. این‌جا ماندن و چشم‌دوختن به شکست و زوالِ دیگران، از او موجودِ خبیثی خواهد ساخت.‌.. نویسنده: محمدجواد اسعدی https://t.center/femailinsociety
Telegram Center
Telegram Center
Channel