به زنان ایران و افغانستان و به امید رهایی:
من ضجههای مهسَتی هستم
از حجرهای دلگیر در گنجه
با دست و پای عاصی از زنجیر
با روحی از نامردمی رنجه
با نالههایم همچنان رنجور
از کوچههای گنجه میآیم
آوخ که ده قرن است بر دیوار
دیونهآسا پنجه میسایم
جنت به نام من سند خورده
اما خودم دوزخنشین هستم
ده قرن از حبسم گذشت و من
زندانیِ زندان دین هستم
قلادهای بر گردنم انداخت
دستت به نام نامی مادر
قدیسهام خواندی و سوزاندی
از زندگی سیر آمدم دیگر
قول بهشت نسیهات نقدِ
در آتش دوزخ نشستن بود
یک عمر این تقدیس پوشالی
قلادهای بر گردن من بود
قول بهشت زیر پای تو
پرپر شدن در این جهنم شد
من به تو بخشیدم تمامم را
سهم من اما از تو ماتم شد
هفت آسمان مال تو، بعد از این
بگذار من روی زمین باشم
دیگر نمیخواهم بهشتت را
بگذار من دوزخنشین باشم
من زخمیام، تو با من و زخمم
همراه باش و فکر مرهم کن
یا آفتابم و باش و با من باش
یا سایهات را از سرم کم کن!
#فاتیما_رنجبری ما را به دم پیر نگه نتوان داشت
در حجرۀ دلگیر نگه نتوان داشت
آن را که سر زلف چو زنجیر بود
در خانه به زنجیر نگه نتوان داشت
#مهستی_گنجوی