ما چه مرگمان است؟
چرا ملال مدام
نصف بیشتر دل مرا گرفته است؟
غمگینم
مثل همه اما
به سبک خودم غمگینم
و دیگر دارد حالم به هم میخورد از این اندوه
کشدار و موذی
به هم بزن همه چیز دنیا را
شاید هر چیزی سر جای اولش برگشت
زیبایی رقیق من جوانی ام را نجات داد
و جمعه هایی که به ما خیانت کرده بودند
جمع شدند و ریختند وسط هفته ها
و دلمان باز شد
تو می فهمی؟
تو باید بفهمی
وقتی آدم حلزون شده باشد و کسی نشت کرده باشد
توی لاکش
چه حالی می تواند داشته باشد
به اشیا گفتم
همین امروز به اشیا گفتم
دیگر باید بفهمید
خانه ی آدم محل زندگی آدم است
نه زندگی آدم
با این همه اما
آزارم می دهند همچنان
با لکه هایشان
چسبیده به تنهایشان
مثل خودم
که چسبیده ام به خودم
و دست از سرم بر نمی دارم
غمگینم
آنقدر که می توانم با هر غریبه ای
درد و دل کنم و حتی
به دست فروشی بگویم:
آقا
زیبایی من جوانی ام را نجات نداد
جوانی من زندگی ام را
هی
هی
لعنت به تف
که هر وقت می خواهم تف کنم
توی صورت این اقبال
دهانم خشک می شود
لبم خشک تر
می فهمی؟
نه
نمی فهمی
نمی فهمی
من تا کجا غمگینم
هیچ کس نمی فهمد آدم تا کجای اش
غمگین است
آدم پیت حلبی که نیست
خطی بکشد
روی دنده ی سومش
و بگوید :
تا این جا غمگینم
یا خط بکشد روی خرخره اش و بگوید
من تا اینجا عاشق بودم که این طوری شد
روزی تا خرخره عاشق بودم
تا فرق سرم
منی که حالا حوصله ی
دوست داشتن خودم را هم ندارم
و هر دوست داشته شدنی
تنها کسری از مرا نشانه گرفته
یک چهارم
یک پنجم
#رویا_شاه_حسین_زاده