فرشادنامه

Channel
Logo of the Telegram channel فرشادنامه
@farshadnamehPromote
30
subscribers
3
links
گاهنامه الکترونیکی
To first message
جان به جان آفرین مکن تسلیم
آفرین ای تنی که جانت نیست
برای ما
همه میدان های شهر
"میدان تقسیم " است!!
از من که گذشت
اما مراقب باش
ذکر خیرت
شر نشود !!!

فرشاد
دستش به دهانش نمی رسید
آمده بود فیزیوتراپی!!
بگذر ز من باید شبی از خویش بگریزم
باید شبی از بوسه ی سرخت بپرهیزم

باید شبی، یک شب که چشمانت اناری بود
در زیر کرسی نگاهت دار آویزم
ننه سرما
انقدر سر ما را خورد

که سرما خوردیم
تار موی سیاهت
مویم را سپید کرد
نزدم توی خال
تیرم به سنگ خورد

پس به تخته نزن!!!
تقسیم کن چشمان خیس بی قرارت را
آن هق هق بی وقفه و آن حال زارت را

آبستن یک گریه نارس شدی ای دل
فارغ بشو، بر من ببار فرخنده بارت را

در کار دل ، دل دل نکن، تنها قدم بگذار
این حجله گه گردن نخواهد زد بکارت را

چشمان مستت در دو چشمم داد می زد
لایق تویی این مسند سخت صدارت را

ای صدر اعظم، اکمل اکرم، بدان این راز
اعظم تویی، اکرم تویی، بس کن حقارت را

آهوی دشت بی علف، سیمین زر بر سر
تیری بزن از پا بیانداز این شکارت را

" تندی مکن " ای ساربان ، ای جان بی افسار
باید سلامت طی کنی در ره سوارت را


سبقت گرفتی از دل بی پای افلیجم
شاید نگاهی افکنی قبلش کنارت را

تنها تن تنهای من تنهاست می لرزد
سرمای سرد سرد سرد برف نارت را

ای کاش بارانی نبود چشمان احساست
بی چتر من شرمنده ام طی جوارت را

گفتم شود مهمان شوم در کاخ چشمانت
گفتی فقط رو کن نشان از دور غارت را

غارم کمی دور است بانو، آسمان برفی است
پنهان نمودی از دو چشمم طعم عارت را

عاری ندارم، اری، این غار متروک است
بر آن ببار، چشم روشنی، کل بهارت را

این بار هم بغض دو چشمت را نکردی باز
یوسف نبودم‌ چشم های تار تارت را


بازم فرشاد
رفتنت فاجعه به بار آورد
نامش اما خطای انسانی!

تو رسیدی به آخر صفحه
شط رنج است سرای ایرانی

گویند اینها همه شهید شدند
حرف چرت است خودت که می دانی

خود زنی کرده ایم ای سردار
بر ملا گشت گند پنهانی


فرشاد موتمنی
پنجشنبه خوبی است اما شمع کم داریم
هر چند هر دو شانه ای از بهر لم داریم


بوی خوش هل در تمام خانه پیچیده
به به ، برای عصر چای تازه دم داریم

می خندی و می پرسی از دارایی ام ای دوست
می خندم و از کل دنیا یک قلم داریم

با چشمهایت می شود دریا تصور کرد
دل را به دریا می زنیم و یک بلم داریم

دل را به دریا... یک نظر می افکنی بر من
در چشم‌هامان وعده ترک عدم داریم

در می زنند!! اصلا شما با این خانم، آقا
ما عاشقیم! آقا از این بهتر صنم داریم؟

این دستبند آهنی بر سیم دستانت
در انفرادی، جمع یکدیگر را چه کم داریم

پنجشنبه است و فاتحه بر رفتگان نیک است
این جمعه ، نذر دیدنت خرمای بم داریم
رنگ غم هر آنچه در این زندگی
جملگی دام است ک بند بردگی

جملگی بوی شقاوت می دهد
از مصیبتها حکایت میدهد

بر تن هر حادثه لختی سیاه
چشم من چشم انتظار یک پگاه

یک جهان آبستن ظلم و ستم
یک کمر از بار جور گردیده خم

یک جهان سر تا به پایش تیغ تیز
سینه ای مجروح از جنگ و ستیز

یک جهان تشنه به خون یک نفر
یک نفر نومید از فکر ظفر

یک جهان از ناجوانمردی پر است
کله ای از بوی آن گنداب مست

یک جهان سوی شکنجه می رود
یک دو پا از دار ظلمش می رهد

یک جهان هر دست سرخش رنگ مرگ
یک دو چشم نا آشنا با رنگ رنگ

یک جهان با تحفه ای از جنس جور
یک نفر مبهوت از تدبیر دور

یک جهان با چشم های پر ز خون
یک نفر از لذت بودن برون

یک جهان چشم انتظار یک شکست
یک نفر مغلوب یک دنیای پست

زندگی خواب است، بیداری کجاست؟
آنکه می پرسید دل داری کجاست؟

داشتم دل طعمه مرداب شد
از غم دوران چنین بی تاب شد

زندگی ما را به هجران می برد
تا فراسوی زمستان می درد

زندگی یعنی حدیث انتقام
زندگی یعنی خطی بر هر دوام

در مسیر زندگی باید شکست
از تمام زندگی بکشید دست

زندگی‌ پیر زنی جادوگر است
در پی جادو و سحری دیگر است

زندگی رنگ پریشانی و درد
زندگی ما را چنین مقهور کرد

داستان زندگی بی آخر است
یک نمایش بر سن پر داور است

داستانی در خزان یک نفر
کو بیفتاده است در دام خطر

زورقی بشکسته در موجی عظیم
ناخدایش از کیاست بس عقیم

می رود زورق به کام موج سخت
تا بپیوندد به ابهامات بخت

آن طرف تر ساحلی از جنس نور
مردمش غرق نشاط و هم سرور

آه ای مردم نجاتش می دهید؟
گرمی دیگر به جانش می دهید؟

غرق در تاریکی دریای شب
می شود او ناگهان بی تاب و تب

مردم ساحل همه شادند و مست
فارغ از آنچه در آنجا بود و هست

زندگی آینه ای هم رنگ خاک
زندگی باغی بدون بوی تاک

تاک یعنی خاطرات بی کسی
تاک یعنی فارغ از دلواپسی

آنکه رفت گویا دلش از تاک بود
چشم های او ز خون نمناک بود

زخم های این جهان بر پیکرش
پر ز فکر انتقام بود آن سرش

ساکت و خاموش در دریا شکست
رفت تا شهری غریب و دور دست

دی ۷۸
بیست سال گذشت و آن مرد هنوز ....
با لمس عشق دین کسی کامل نمی شود
دیگر دلی که دل بدهد، دل نمی شود

باور کنید در رکعت محض عاشقی
با بوسه هم نماز شما باطل نمی شود

قد قامتی نبسته ولی کودک صغیر
در اجتماع دوزخیان شامل نمی شود

یک تخته سنگ، شانه خوبی است بهر موج
جز این که موج راهی ساحل نمی شود

ابلیس زیر پنجره ها فریاد می کشید
و الله که هیچ بوی تن گل نمی شود

یوسف! کسی که حسن جمالی به دیده دید
عاقل شده است و بعد از این عاقل نمی شود

تب کرده ام، تمام تنم خیس رفتن است
رفتن بدون زمزمه ی عاجل نمی شود

گاهی رفیق، دشمن جان تو می شود
همیشه آن که می کشدت، قاتل نمی شود

جاری است درد و رنج جهان در جان یک نفر
این جز به اقتدار شه عادل نمی شود

می گردی و به دست چپت جام آب هست
گرداب ، گرد آب تو حائل نمی شود

معلول در چرایی علت جنون گرفت
لیلا همیشه بهر جنون عامل نمی شود


این بار هم فرشاد
خسته بود و به خویش می خندید
از گذشته به " پیش " می خندید

همچو یک دختر تر و نارس
بر معمای ریش می خندید

بر معمای ریش، پنهانی
بر دل ریش ریش می خندید

کمتر از آن که در توانش بود
بر معانی بیش می خندید

هر کنایه به قدر یک غم بود
نیش باز و به نیش می خندید

پادشاهی چنان فکاهی بود
زین سبب بعد کیش می خندید

کفر یعنی همیشه خوش باشی !!!
او به اسلوب کیش می خندید

کودکی بس که خنده کرد ، ش ا ش ی د
او به جریان ج ی ش می خندید

خویش را بسته بود به خرمنکوب
و به سودای خیش می خندید
دفتر شعر من پر از درد است
برگ و بار بهار من زرد است

آه ای زندگی، دروغ بزرگ
دستهایت چو مردگان سرد است

کاش میشد از این غزل کوچید
وقتی فهمید قصه گو طرد است

خنده می کرد زوج عشق و جنون
غافل از اینکه بخت او فرد است

مهره ای رو سیاه و ناچیزم
تاس می چرخد و جهان نرد است

با اشاره به هم خبر دادند
گریه می کرد، لاجرم مرد است
یادداشت فرشاد موتمنی
به مناسبت روز جهانی معلولین

تریبون های تان را ترک کنید لطفا. بیایید پایین. پروژکتورهای تبلیغاتی تان چشم ما را بدجور می زند. آخر می دانید؟ ما می بینیم. خیلی هم خوب می بینیم. و درد همین است‌. ببینی و لکنت اجازه ندهد حرف بزنی. ببینی و ویلچرت انقدر کهنه باشد که نتوانی پای از خانه بیرون بگذاری. ببینی و وام تو درست نشده باشد تا بتوانی یک جفت عصای نو بخری و اقامه کنی شکایت خود را.
با ما صادق باشید. قبول کنید با پای نداشته و دست کوتاه و زبان الکن و تن لرزان شکست که نخوردیم هیج، شکست تان دادیم.
ما هم مثل شما در جامعه حضور یافتیم . ما هم در پست های کلیدی منصوب شدیم. ما هم بار اجتماعی بر شانه های بی قوت خود پذیرفتیم. اما می دانید فرقش چی بود؟ ما با عذاب و شما بی عذاب.. ما با منت و شما بی منت. ما با محدودیت و شما بی محدودیت . درسته شیرینی اش بیشتر است ، ولی زخم هایش عمیق تر.
ما هم انسانیم. با خواسته ها و تمایلاتی که چون وجود دارد، طبیعی است . حق مان است. اما این فرصت در اختیار شما قرار داده شده تا در آزمون انسانیت خود را محک بزنید .
ما درمانده نیستیم. نه اهل سر بار شدن هستیم . نه اهل سوء استفاده. فقط زندگی مان طعم دیگری دارد‌ ... گاهی شیرین ولی اکثرا تلخ ...
معلولیت جسمی قابل تحمل است. اما فشارها روان بسیاری از ما را به هم می ریزد.
تا به حال نقشه ایران را دیده اید؟ زیباست. اما اگر دقت کنیم، هیچ یک از خط هایش راست نیست. نقشه ایران تشکیل شده است از خطوطی کج و معوج. اما زیباست.
ما روز نمی خواهیم، روزی می خواهیم
روز جهانی نمی خواهیم، جهانی چون روز روشن می خواهیم .
روز جهانی معلولان نه روز شادی و جشن، که روزی است برای بازنگری در دیدن.
نمی خواهیم چشمان تان را بشویید، چون با کمبود آب مواجهیم. می توان هر صبح قبل از شستشوی صورت ، نور آفتاب را دید‌. این طور نیست‌؟؟؟

فرشاد موتمنی
در آستانه ۹۸/۹/۱۲

ممنون از کسانی که در باز نشر این مطلب می کوشند
بیهوده بود هر چه در این عرصه کاشتیم
ما در پیاله عکس رخ کس نداشتیم

معشوقه شد به کوی خود و ما به غار خود
هر چند در شروع غزل وعده داشتیم

ای گردش فلک که مرا دور می زنی
دیدی شبی که کل تو را جا گذاشتیم

باید دوباره در دل بیغوله ها خزید
یادش بخیر ! شاخه گلی که نکاشتیم
خسته از هر چه در این شهر مرا می خواند
نیست صوتی که در این دهر مرا می خواند

تشنه ام نیست سرابی که دلم شاد شود
عطشی هست و فقط زهر مرا می خواند

صلح یعنی که تو در خنده من تضمینی
خنده کردم و فقط قهر مرا می خواند

آتشی هست در این سینه ، برادر رحمی
شعله ها می کشد و نهر مرا می خواند
غزلی با تو نگفتیم و سحر شد شب ما
شعر چشمان سیاه تو بدوخت این لب ما

ای طبیبی که وجود تو پرستار تن است
نسخه چشم تو آتش زده بر این تب ما

کفر آمد به تمنا که گمراه شویم
غافل از اینکه فرو ریخته ای مذهب ما

درس خاموشی و حیرت زدگی آسان شد
ز آن دمی که تو شدی پیر در مکتب ما

جلوه کردی و زمین در قدمت صبح شده است
جان گرفته است به طبع تو همه مطلب ما

فرد فردیم که فارغ ز سر زوج هستیم
صفر مطلق شده است دایره مضرب ما
من خطر کرده ام، خطرناک است
دل به دریا زده است و بی باک است

خواب دیدم میان دریاییم
خواب دیدم هوا فرحناک است

گریه کردی تمام شب ژاله
و گواهم دو چشم نمناک است

شرط بستم که شرط مستی ما
برگ و بار و بلوغ یک تاک است

خنده کردی و تاک بالغ شد
خنده کردی ... چه خنده ات پاک است

در من از دور رخنه می کردی
چشم هایت دو مهر حکاک است

حک شده قصه ات به سنگ وداع
پیکرم طعمه ی دل خاک است

چاره این سر خطر خواهم
گاه تنها سکوت یک لاک است
More