«در انزوایی یخزده با یک مشت خاطرههای زجرآور میانِ #من گم شدهام آنقدر دور که تصور نمیکنی و آنقدر تنها که حتا مرگ هم صدایم نمیکند! حواست به #من نیست... حواست نیست فقط این درختهای خشک اِنهدامِ #مرا میفهمند و این دسته گنجشکهای خیس که از فورانِ سکوتم پَر میزنند...!»