پدرم را خدا بیامرزد ، مردِ سنگ و زغال و آهن بود
سالهای دراز عمرش را ، کارگر بود ، اهل معدن بود
از میان زغال ها در کوه، عصر ها رو سفید بر میگشت
سربلند از نبرد با صخره، او که خود قله ای فروتن بود
پا به پای زغال ها میسوخت !سرخ می شد، دوباره کُک میشد
کورهای بود شعلهور در خود ،کورهای که همیشه روشن بود
بارهایی که نانش آجر شد ، از زمین و زمان گلایه نکرد
دردهایش،یکی دوتا که نبود! دردهایش هزار خرمن بود
از دل کوه های پابرجا ، از درون مخوف تونل ها
هفت خوان را گذشت و نان آورد ، پدرم که خودش تهمتن بود
پدرم مثل واگنی خسته ، از سرازیر ریل خارج شد
بی خبر رفت او که چندی بود، در هوای غریب رفتن بود
مردِ دشت و پرنده و باران، مردِ آوازهای کوهستان
پدرم را خدا بیامرزد ، کارگر بود ،اهل معدن بود
شادی ارواح جانباختگان اخیر معدن و تسلای دل داغدار خانواده هایشان صلوات