جمعهها شور غزل در دل من میجوشد
نیستی... باز غزل رخت عزا میپوشد
باز در غیبت دستان پر از معجزهات
یک نفر قهوهء تلخ قجری مینوشد
چه امیدی به شب وصل تو دارد دل من!
جمعه تا جمعه چنین در طلبت میکوشد
چشمهء اشکم از این فاصله دیگر خشکید
تا کجا دوری تو چشم مرا میدوشد؟
جمعه شد... باز غزل از قلمم ریخت، ولی
نیستی... باز غزل رخت عزا میپوشد..
#فرهاد_شریفی