مولانا را یکی خبر آورد که شمس الدین را دیدم.... مولانا هر چه پوشیده بود به وی بخشید به مولانا گفتند : دروغ می گوید و خلاف است این همه را به وی چرا بخشیدی ؟
مولانا فرمود که : این مقدار را جهت دروغش دادم اگر راست گفتی جانها دادمی .
شفای کودک درون چیست و چگونه با شفای خود،اجدادمان را نیز شفا میدهیم؟
شفای کودک درون یک مدیتیشن و تمرین قدرتمند است که انسدادهای عاطفی عمیق و درد را از بین می برد.همانطورکه احساسات و سنگینی مرتبط با تجربیات منفی دوران کودکی را پاکسازی می کنید،می توانید معصومیت و شادی دوران کودکی خود را دوباره به دست آورید.در نتیجه، احساس نشاط خواهید کرد و کنترل بیشتری بر پاسخهای احساسی خود دارید و شخصاً از طریق انتخاب آگاهانه به جای واکنشهای تند و مکانیسمهای مقابله، توانمند میشوید
در هریک از ما یک کودک جوان و رنج کشیده وجود دارد.خیلی از ماها دوران کودکی سختی داشته ایم و بسیاری از ما ضربه روحی را تجربه کرده ایم.برای محافظت و دفاع از خود دربرابر رنج های آینده،اغلب سعی می کنیم آن زمان های دردناک را فراموش کنیم.هربار که باتجربه رنج در تماس هستیم،باور می کنیم که نمی توانیم آنرا تحمل کنیم و احساسات وخاطرات خود رادر اعماق ضمیر ناخودآگاه خود مخفی می کنیم.شاید چندین دهه است که جرات رویارویی بااین کودک را نداشته ایم
. . .“شفا زمانی آغاز میشود که به جای فرار از تاریکیهای درون، آنها را با عشق در آغوش بگیریم. بخشهای تاریک وجودمان همان کودکانی هستند که نیاز به شنیده شدن و پذیرفته شدن دارند. در آغوش گرفتن این زخمها، مسیر ما را به سوی نور و آزادی باز میکند.”
سؤال کرد که حق تعالی می فرماید: إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً (من در زمین خلیفه ای خواهم گماشت – بقره -30)، فرشتگان گفتند: أَتَجْعَلُ فِيهَامَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ (پروردگارا آیا کسانی خواهی گماشت که در زمین فساد کنند وخونها ریزند، حال آنکه ما خود تو را تسبیح و تقدیس می کنیم. – بقره – 30)، هنوز آدم نیامده، فرشتگان پیشین چون حکم کردند بر فساد و وَيَسْفِكُ الدِّمَاء آدمی؟
فرمود که: آن را دو وجه گفته اند: یکی منقول و یکی معقول. اما آنچه منقول است آنست که فرشتگان در لوح محفوظ مطالعه کردند که قومی بیرون آیند، صفتشان چنین باشد، پس از آن خبر دادند. وجه دوم آنست که فرشتگان به طریق عقل استدلال کردند که آن قوم از زمین خواهند بودن، لابد حیوان باشند و از حیوان البته این آید، هر چند که این معنی در ایشان باشد، و ناطق باشند، اما چون حیوانیت در ایشان باشد ناچار فسق کنند و خون ریزی که آن از لوازم آدمیست.
قومی دیگر معنی دیگر می فرمایند، می گویند که فرشتگان عقل محض اند و خیر صرفند و ایشان را هیچ اختیاری نیست در کاری – همچنانکه تو در خواب کاری کنی در آن مختار نباشی، لاجرم بر تو اعتراض نیست در وقت خواب، اگر کفر گویی و اگر توحید گویی و اگر زنا کنی – فرشتگان در بیداری این مثابت اند و آدمیان بعکس این اند. ایشان را اختیاری هست و آز و هوس و همه چیز برای خود خواهند، قصد خون کنند تا همه ایشان را باشد، و آن صفت حیوانست. پس حال ایشان که ملایکه اند ضد حال آدمیان آمد، پس شاید به این طریق از ایشان خبر دادن که ایشان چنین گفتند. و اگر چه آنجا گفتی و زبانی نبود، تقدیرش چنین باشد، اگر آن دو حال متضاد در سخن آیند و از حال خود خبر دهند این چنین باشد. همچنانکه شاعر می گوید که: بِرکه گفت که من پُر شدم، بِرکه سخن نمی گوید، معنیش این است که اگر بِرکه را زبان بودی درین حال چنین گفتی.
هر فرشتۀ را لوحیست در باطن که از آن لوح به قدر قوت خود احوال عالم را و آنچه خواهد شدن، پیشین می خواند. و چون وقتی که آنچه خوانده است و معلوم کرده در وجود آید، اعتقاد او در باری تعالی و عشق او و مستی او بیفزاید و تعجب کند در عظمت و غیب دانی حق. آن زیادتی عشق و اعتقاد و تعجب، بی لفظ و عبارت تسبیح او باشد - همچنانکه بنایی به شاگرد خود خبر دهد که درین سرا که می سازند چندین چوب رود و چندین خشت و چندین سنگ و چندین کاه. چون سرا تمام شود و همان قدر آلت رفته باشد بی کم و بیش، شاگرد در اعتقاد بیفزاید – ایشان نیز درین مثابت اند.
دریغا آن روز که سرورِ عاشقان و پیشوای عارفان، حسین منصور را بردار کردند. شیخ شبلی گفت: آن شب مرا با خدا مناجات افتاد، گفتم: بار خدایا محبّانِ خود را تا چند کُشی؟ گفت: چندان که دِیَت یابم. گفتم: دِیَتِ ایشان چه می باشد؟ گفت: جمالِ لقایِ من دِیَتِ ایشان باشد. ما کلیدِ سرِّ اسرار بدو دادیم، او سرِّ ما آشکار کرد، ما بلا در راه او نهادیم تا دیگران سرِّ ما نگاه دارند.
اما نور محو کننده که ـ سالک را ـ به مرگ کوچک می کشاند، آخرین کسی که از آن ـ نور محو کننده ـ از طبقۀ حکمای یونان خبر داده است، حکیم بزرگ افلاطون بود و از بزرگانی که دربارۀ آنها ـ خبر اتحاد و پدید آمدن نور طامس در آنها ـ ثبت شده و نامش در تاریخ به جا مانده است، هرمس بوده و در میان حکمای پهلوی، گِل شاه موسوم به «کیومرث» و همچنین از پیروانش «فریدون» و «کیخسرو» می باشد. اما انوارِ سلوک در زمانهای نزدیکتر ـ بدین شرح است ـ خمیرۀ ـ حکمت ـ فیثاغورسیان به برادرْ اخمیم «ذوالنون مصری» رسید و از او ـ یعنی ذوالنون ـ در سیر کنندۀ شوشتر «سهل تستری» و پیروانش نشست، و اما خمیرۀ ـ حکمتِ ـ خُسرَوانی در سلوک در سیر کنندۀ بسطام «بایزید بسطامی» و پس از او در جوان بیضا «منصور حلاج» و سپس در سیر کننده آمل «ابوالعباس قصاب آملی» و خرقان «ابوالحسن خرقانی» نشست. بخشی از خمیره های حکمتِ فیثاغورسی و انباذقلسی و اسقلبیوسی بر اساس آموزههای حافظانِ «کلمه» در جانب غرب و شرق با خمیره ای از حکمتِ خُسرَوانی آمیخته شد و به گروهی رسید که به «سکینه» سخن میگفتند.
یار حقیقی کیست؟ کسی که با تو قرینه است اگر یار ناموافق سمت تو می آید از خودت بپرس : آیا این بخشی از سایه های من نیست؟ سایه ها را شناسایی کن زخم هایت را درمان کن خودنوازشگری را تمرین کن با خودت دوستی کن زیبا شو.... دل پاک و بی کینه تا یاری از این جنس با عیاری خالص با تو قرین شود