جانانم!
بیهوا تصمیم گرفتم تا برایت بنویسم. به هر حال تو پیامبری بودی که نامعتقدترین مردِ روی زمین به عشق را به عشق معتقد کردی. کاری که هر کدام از دیگر پیامبران برای آن خون ریختند. کتاب آوردند. بت شکستند. تصلیب شدند. نیل را دو نیم کردند. اما تو تنها پیامبری بودی که هیچ شقالقمری نکردی. پیامبری بودی که غار حرا و محل نزول آیاتت، صرفا چشمهایت بود. چشمهایی که این مرد بیاعتقاد را به زانو درآورد.
جانانم!
برایت مینویسم تا خودم را درمان کنم. میدانی که تو هم دردی و هم درمانی. هم نوری هم تاریکی. هم بودنت زندگی است و هم نبودنت مرگ. هم دمی و هم بازدم. هم حیاتدهندهای و هم حیاتگیرنده. جمع اضدادی هستی که در دل من جمع شدی. اضداد طوفان به پا میکنند. مثل جریان هوای گرم و سرد. که به هم میپیچند و زمین و آسمان را به هم میبافند. تو پیامبری هستی که با چشمهایت طوفان به پا کردی. بدون خونریزی. بدون آیه و تصلیب و عصا و شقالقمر. فقط چشمهایت.
جانانم!
از نوشتن برای همه دست کشیدهام. آدم وقتی ایمان آورد و اهلی شد، خودش و کلماتش را باید فقط قربانی پیامبرش کند. تو شمس منی. تو تنها خورشید منظومهای هستی که من در گوشهی ساکت آن هستم. تنها چشمهی نور و گرما. گرمایی که میتواند آنقدر سوزنده شود که تحملش از توان من خارج است. اما چاره چیست؟ تو تنها چشمهی لایتناهی نوری. چشمهای که گاهی وقتها خودش را از من منع میکند. تاریکی. این منع شدگی و این تاریکی از سوزندگی نور تو هم سوزندهتر است. تو هم نوری و هم تاریکی. جمع اضدادی. اندوه بزرگیست چه باشی، چه نباشی.
جانانم!
من اهلی توام. من پیرو هیچ پیامبر دیگری نمیتوانم باشم. من هیچ دینی به جز دین تو را قبول ندارم. چشمهای من زیر نور هر خورشید دیگری، کورند. نمیبینند. حیات هر حیاتی در اینجا که تو خورشیدش هستی بسته است به نور تو. تو حیات و مماتی. تو بودن و نبودنی. چشمان تو حیات من است. حیات من در نور چشمان توست.
#فهیم_عطار
@fahimattar