برگهای درخت چنارِ روبروی خانهمان افتادهاند به زرد شدن و ریختن. پادشاهِ برگریزِ فصول آمده است. حضرت پاییز. هر سال همین است. برگهای چنار زیبا میشود اما همهی اعتبار زیبایی میرسد به پاییز و میشود مدالِ روی سینهاش. به نامِ موسی و به کامِ عیسی. وقتی هم که چنار لخت شد و برگهایش شد کودِ زیر پایش، همهی شوکت و جلالِ برگها فراموش میشوند یا در بهترین حالت میشود تصویری کمرنگ، ته ذهن یک آدم عاشقِ دور از معشوق افتاده. همان که درویش گفته بود: «از یاد میروی | انگار هیچگاه نبودی | چون مرگِ یک پرنده».
پاییز فصلِ به یادآوردن برگهای زرینِ فراموش شده است. فصل به یاد آوردن جای خالی بوسهها. فصل به یاد آوردنِ اینکه زمستان در راه است. پاییز، این حد فاصل بین گرمای بوسه و سرمای جای خالی. فصل به یاد آوردنِ نسیان. اینها را باید نوشت تا فراموش نشود. تا نگارنده فراموش نشود. همان کاری که خالق میکند. خلق میکند تا مبادا در گوشهی سیاه کائناتش در تنهایی فراموش شود. مهم نیست چه چیزی را خلق میکند. هر چیزی که او را به یاد آورد. ولو شده جهانی پر از حفرههای سیاه خلق کند که در آن عدالت جوکِ بیمزهای باشد برای دست انداختن دیگران.
اما باید با شمشیر خلق کردن به جنگِ فراموش شدن رفت. باید یک صفحه از تاریخ را سیاه کنیم. ولو شده به قیمت کندن تکهای از روحمان. مثل چنارها که به بهای بیبرگ شدنشان، صحنهی درخشان پاییز را خلق میکنند. تا در زمستان به حیاتشان در ته ذهن یک آدم عاشقِ دور از معشوق افتاده، ادامه بدهند. پاییز، فصل یادآوری و نسیانِ توامان. فصل تغییر. فصل گذار. فصل امید به بهاری دور پس از گذر از سرما.
https://t.center/fahimattar/626
#فهیم_عطار
@fahimattar