مرگاندیشی
نیمهشب دیشب ناگاه از خواب پریدم. عرق سرد تمام تنم را گرفته بود؛ وحشت کرده بودم؛ خواب دیدم دارم میمیرم. از ترس تا صبح بیدار ماندم و به مرگ فکر میکردم. مرگاندیشی گاهی چنان ذهنم را فرا میگیرد که مثل دیشب یارای مقاومت در برابرش را ندارم.
مرگاندیشی معانی متفاوتی دارد که یکی از آنها میشود ترس از مرگ و مردن.
اندیشه در زبان فارسی معانی متفاوتی دارد که یکیشان میشود ترس. مثلا قدما در مواجهه با یک حادثه میگفتند اندیشهمدار؛ یعنی نترس.
بنابراین، ترس از مرگ وقتی بر ذهن و جسم آدم سایه بیاندازد چنان آدمی را مچاله میکند که فقط میتواند در خودش فرو برود. سوگ ناشی از ازدستدادن دیگران مهیب است، چه برسد به اندیشیدن به نبودن خویشتن.
روز مرگ را اگر بدانیم خوب است شاید که چون حافظ یا کسی که قرار است اعدام شود خواستهای داشته باشیم. کتابی میخواندم با مضمون آخرین خواستهها و نوشتههای محکومین به اعدام.
حافظ میگوید:
روز مرگ نفسی مهلت دیدار بده
تا چو حافظ ز سر جان و جهان برخیزم
یا
سعدی در جایی میگوید
خنک هوشیاران فرخنده بخت
که پیش از دهلزن بسازند رخت
خیام هم میگوید
اگر ملک سلیمانت ببخشند
در آخر خاک راهی عاقبت هیچ
خلاصه که مرگاندیشی و ترس از انجام ندادن خیلی کارها و نفسی مهلت دیدار نیافتن، نفسم را گرفت.
اما ظاهرا گریزی از این مرگاندیشی نیست.
@exitvoiceloyalty