View in Telegram
– بگو قلبت چگونه همه‌ی آن چیزها را تحمل کرد، درحالی که کودکی بیش نبودی… – نمی‌دانم… گاهی حس می‌کنم چیزی در من بود، حضوری که انگار از خودِ من بزرگتر و محکم‌تر بود، اما در عین حال، ناآشنا. انگار چیزی مرا در برابر آن‌همه درد نگه می‌داشت، حتی اگر خودم نمی‌فهمیدم. – و این حضور، آیا حالا هم با تو هست؟ – شاید… شاید همان چیزی است که مرا به گذشته برمی‌گرداند، به تکرار. انگار زندگی‌ام از همانجا رقم خورده و هنوز هم در بند آن روزها هستم، در بند چیزی که نمی‌توانم کامل بشناسم. – گاهی آنچه در قلب ما می‌ماند، خودِ ما نیست، چیزی است که از آن عبور کرده‌ایم، اما همچنان مسیر ما را می‌سازد. متن: #عباس_ناظری @existentialistt
Telegram Center
Telegram Center
Channel