کانال عشق فقط خدا

#سعدی
Channel
Logo of the Telegram channel کانال عشق فقط خدا
@eshgekhodayiPromote
4.98K
subscribers
3.05K
photos
1.78K
videos
827
links
آدرس اینستاگرام کانال http://instagram.com/_morteza_zamanii وبسایت www.deniz.blog.ir کپی از مطالب کانال چه با لینک چه بدون لینک با افتخار آزاد است خیلی هم دلمون بخواد هدف فقط خداست از پخش و کپی مطالب به هر نحوی استقبال میکنیم سفیر عشق خدا باشید💙
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#عاشقانه

همه آنچه دوست دارید در مورد تاریخ روز عرفه بدانید از توبه آدم بعد از خروج از بهشت و توصیه بسیار مهم پیامبر در آخرین سفر حج و ارزش این روز زیبا...

#عرفه
روز دعوت عاشقانه به سوی خدا...


💞وصال توستــــ اگر دل را

💞مُرادی هستـــ و مَطلوبے


💞کنار توستـــ اگر غم را

💞کنارے هستـــ و پایانے...


💞 #سعدی

عشق فقط خدا💚

www.deniz.blog.ir

@eshgekhodayi
#ویژه_پروفایل


💚‏فکرم

💝به منتهای

💖جمالت

💜نمی رسد

❤️کز هر چه

💛در خیال

💚من آمد

💙نکوتری


#سعدی

عشق فقط خدا❤️

www.deniz.blog.ir

@eshgekhodayi
#ویژه_پروفایل


💚‏فکرم

💝به منتهای

💖جمالت

💜نمی رسد

❤️کز هر چه

💛در خیال

💚من آمد

💙نکوتری


#سعدی

عشق فقط خدا❤️

www.deniz.blog.ir

@eshgekhodayi
💚💚 #داستانک_معنوی 💚💚

#داستانی_واقعی از

روایت #شب_اول_قبر

آیت الله سید شهاب الدین مرعشی نجفی (ره) نقل می کنند :

🍃🌸شب اول قبرِ آيت‌‌الله شيخ مرتضی حائری برايش نماز ليلة‌ الدّفن خواندم، همان نمازی که در بين مردم به نماز وحشت معروف است.

🍃🌸بعدش هم يک سوره ياسين قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالم هديه کردم .

🍃🌸چند شب بعد او را در عالم خواب ديدم. حواسم بود که از دنيا رفته است. کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنيايي چه خبر است؟!

🍃🌸پرسيدم: آقای حائری، اوضاع‌تان چطور است؟

🍃🌸آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر می آمد، رفت توی فکر و پس از چند لحظه، انگار که از گذشته‌ای دور صحبت کند شروع کرد به تعريف کردن...

🍃🌸وقتي از خيلي مراحل گذشتيم، همين که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگي و سبکي از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت. درست مثل اينکه لباسي را از تنت درآوري. کم کم ديگر بدن خودم را از بيرون و به طور کامل مي‌ديدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، اين بود که رفتم و يک گوشه‌اي نشستم و زانوي غم و تنهايي در بغل گرفتم.

🍃🌸ناگهان متوجه شدم که از پايين پاهايم، صداهايي مي‌آيد. صداهايي رعب‌آور و وحشت‌افزا! صداهايی نامأنوس که موهايم را بر بدنم راست مي‌کرد. به زير پاهايم نگاهي انداختم. از مردمي که مرا تشيع و تدفين کرده بودند خبري نبود.

🍃🌸بياباني بود برهوت با افقي بي‌انتها و فضايي سرد و سنگين و دو نفر داشتند از دور دست به من نزديک مي‌شدند. تمام وجودشان از آتش بود.

🍃🌸 انگار داشتند با هم حرف مي‌زدند و مرا به يکديگر نشان مي‌دادند. ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزيدن. خواستم جيغ بزنم ولي صدايم در نمي‌آمد. تنها دهانم باز و بسته مي‌شد و داشت نفسم بند مي‌آمد.

🍃🌸 بدجوري احساس بی کسی و غربت کردم و گفتم خدايا به فريادم برس! خدايا نجاتم بده، در اينجا جز تو کسی را ندارم....

🍃🌸همين که اين افکار را از ذهنم گذرانيدم متوجه صدايی از پشت سرم شدم.

🍃🌸صدايی دلنواز، آرامش ‌بخش و روح افزا و زيباتر از هر موسيقی دلنشين!

🍃🌸سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگريستم، نوری را ديدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من مي‌آمد.

🍃🌸هر چقدر آن نور به من نزديکتر مي‌شد آن دو نفر آتشين عقب‌تر و عقب‌تر مي‌رفتند تا اينکه بالاخره ناپديد گشتند.

🍃🌸نفس راحتي کشيدم و نگاه ديگري به بالاي سرم انداختم. آقايي را ديدم از جنس نور ! نوری چشم نواز و آرامش بخش.

🍃🌸ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمي‌توانستم حرفي بزنم و تشکري کنم، اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زيبايش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسيد: آقای حائری! ترسيدی ؟

🍃🌸من هم به حرف آمدم که: بله آقا ترسيدم، آن هم چه ترسي! هرگز در تمام عمرم تا به اين حد نترسيده بودم. اگر يک لحظه ديرتر تشريف آورده بوديد حتماً زهره ‌ترک مي‌شدم و خدا مي‌داند چه بلايي بر سر من مي‌آوردند.

🍃🌸بعد به خودم جرأت بيشتر دادم و پرسيدم: راستي، نفرموديد که شما چه کسي هستيد.

🍃🌸و آقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من می نگريستند فرمودند:

🍃🌸من علی بن موسی الرّضا هستم. آقای حائری! شما ۷۰ مرتبه به زيارت من آمديد من هم ۷۰ مرتبه به بازديدت خواهم آمد، اين اولين مرتبه‌اش بود ۶۹ بار ديگر هم خواهم آمد.

🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹

هـرگز حسـد نبردم بر منصبی و مالی

إلّا بر آن کـه دارد با دلبـری وصالی

#سعدی

خدایا بحق امام رئوف
ولی نعمت ایرانیان
آقا علی بن موسی الرضا
همه ما را عاقبت به خیر بگردان

آمین...

وبلاگ و کانال عشق فقط خدا💚

www.deniz.blog.ir

@eshgekhodayi
قرار عاشقی -عشق حسین ع
@dailysuccessسعیدپورندی
قرار عاشقی...


من نظر باز گرفتن

نتوانم همه عمر


از من ای خسرو خوبان

تو نظر باز مگیر



#سعدی
#انسانیت_ساده_یا_پیچیده 208
یک راننده تاکسی
بادلی به وسعت دنیا👏👏👌👌

چو انسان رانباشد فضل واحسان
چه فرق از آدمی تا نقش ديوار

بدست آوردن دنيا هنرنيست
يکی را گر توانی دل بدست آر

#سعدی
@eshgekhodayi
❤️


💚‏جان و

💝خاطر

💖با تو دارم

💜روز و شب

❤️نقش

💛بر دل

💚نام

💙بر انگشتری

#سعدی

❤️ @eshgekhodayi
#عاشقانه

🍃🌸تا تو به خاطرِ مَنی،
🍃🌸کَس نگذشت بر دلم

🍃🌸مثل تو کیست درجهان،
🍃🌸تا زِ تو مِهر بُگسَلَم


🍃🌸من چو به آخرت روم،
🍃🌸رفته به داغ دوستی

🍃🌸داروی دوستی بُوَد،
🍃🌸هر چه برویَد از گِلَم


🍃🌸حاصل ‌عمر صرف شد،
🍃🌸در طلبِ وصال تو

🍃🌸با همه سعی اگر به خود،
🍃🌸رَه ندهی چه حاصلم


🍃🌸فِکرَت من کجا رسد،
🍃🌸در طلب وصال تو

🌸🍃این همه یاد می‌رود،
🌸🍃وَز تو هنوز غافلم


#سعدی

وبلاگ و کانال عشق فقط خدا❤️

www.deniz.blog.ir
@eshgekhodayi
🍃من از حکایت عشق تو

🍃بس کنم !؟

🍃هیهات


🍃مــــــگر اجل که ببــــندد

🍃زبان گفتــــــــــارم


🍃 #سعدی

🍃عشق فقط خدا...

🍃 @eshgekhodayi
.


💞وصال توستــــ اگر دل را

💞مُرادی هستـــ و مَطلوبے


💞کنار توستـــ اگر غم را

💞کنارے هستـــ و پایانے...


💞 #سعدی
🌸هر که چیزی دوست دارد
🌺جان و دل بر وی گمارد

🌸هر که محرابش تو باشی
🌺سر ز خلوت برنیارد

🌸روزی اندر خاکت افتم
🌺ور به بادم می‌رود سر

🌸کان که در پای تو میرد
🌺جان به شیرینی سپارد


#سعدی
قرار عاشقی قول و قرار با معشوق
@dailysuccess سعید پورندی
#قرار_عاشقی


💚‏جان و

💝خاطر

💖با تو دارم

💜روز و شب

❤️نقش

💛بر دل

💚نام

💙بر انگشتری


#سعدی
💚💚 #داستانک_معنوی 💚💚

#داستانی_واقعی از

روایت #شب_اول_قبر

آیت الله سید شهاب الدین مرعشی نجفی (ره) نقل می کنند :

🍃🌸شب اول قبرِ آيت‌‌الله شيخ مرتضی حائری برايش نماز ليلة‌ الدّفن خواندم، همان نمازی که در بين مردم به نماز وحشت معروف است.

🍃🌸بعدش هم يک سوره ياسين قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالم هديه کردم .

🍃🌸چند شب بعد او را در عالم خواب ديدم. حواسم بود که از دنيا رفته است. کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنيايي چه خبر است؟!

🍃🌸پرسيدم: آقای حائری، اوضاع‌تان چطور است؟

🍃🌸آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر می آمد، رفت توی فکر و پس از چند لحظه، انگار که از گذشته‌ای دور صحبت کند شروع کرد به تعريف کردن...

🍃🌸وقتي از خيلي مراحل گذشتيم، همين که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگي و سبکي از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت. درست مثل اينکه لباسي را از تنت درآوري. کم کم ديگر بدن خودم را از بيرون و به طور کامل مي‌ديدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، اين بود که رفتم و يک گوشه‌اي نشستم و زانوي غم و تنهايي در بغل گرفتم.

🍃🌸ناگهان متوجه شدم که از پايين پاهايم، صداهايي مي‌آيد. صداهايي رعب‌آور و وحشت‌افزا! صداهايی نامأنوس که موهايم را بر بدنم راست مي‌کرد. به زير پاهايم نگاهي انداختم. از مردمي که مرا تشيع و تدفين کرده بودند خبري نبود.

🍃🌸بياباني بود برهوت با افقي بي‌انتها و فضايي سرد و سنگين و دو نفر داشتند از دور دست به من نزديک مي‌شدند. تمام وجودشان از آتش بود.

🍃🌸 انگار داشتند با هم حرف مي‌زدند و مرا به يکديگر نشان مي‌دادند. ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزيدن. خواستم جيغ بزنم ولي صدايم در نمي‌آمد. تنها دهانم باز و بسته مي‌شد و داشت نفسم بند مي‌آمد.

🍃🌸 بدجوري احساس بی کسی و غربت کردم و گفتم خدايا به فريادم برس! خدايا نجاتم بده، در اينجا جز تو کسی را ندارم....

🍃🌸همين که اين افکار را از ذهنم گذرانيدم متوجه صدايی از پشت سرم شدم.

🍃🌸صدايی دلنواز، آرامش ‌بخش و روح افزا و زيباتر از هر موسيقی دلنشين!

🍃🌸سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگريستم، نوری را ديدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من مي‌آمد.

🍃🌸هر چقدر آن نور به من نزديکتر مي‌شد آن دو نفر آتشين عقب‌تر و عقب‌تر مي‌رفتند تا اينکه بالاخره ناپديد گشتند.

🍃🌸نفس راحتي کشيدم و نگاه ديگري به بالاي سرم انداختم. آقايي را ديدم از جنس نور ! نوری چشم نواز و آرامش بخش.

🍃🌸ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمي‌توانستم حرفي بزنم و تشکري کنم، اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زيبايش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسيد: آقای حائری! ترسيدی ؟

🍃🌸من هم به حرف آمدم که: بله آقا ترسيدم، آن هم چه ترسي! هرگز در تمام عمرم تا به اين حد نترسيده بودم. اگر يک لحظه ديرتر تشريف آورده بوديد حتماً زهره ‌ترک مي‌شدم و خدا مي‌داند چه بلايي بر سر من مي‌آوردند.

🍃🌸بعد به خودم جرأت بيشتر دادم و پرسيدم: راستي، نفرموديد که شما چه کسي هستيد.

🍃🌸و آقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من می نگريستند فرمودند:

🍃🌸من علی بن موسی الرّضا هستم. آقای حائری! شما ۷۰ مرتبه به زيارت من آمديد من هم ۷۰ مرتبه به بازديدت خواهم آمد، اين اولين مرتبه‌اش بود ۶۹ بار ديگر هم خواهم آمد.

🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹

هـرگز حسـد نبردم بر منصبی و مالی

إلّا بر آن کـه دارد با دلبـری وصالی

#سعدی

خدایا بحق امام رئوف
ولی نعمت ایرانیان
آقا علی بن موسی الرضا
همه ما را عاقبت به خیر بگردان

آمین...

💚کانال عشق فقط خدا💚

@eshgekhodayi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎙صابر خراسانی

اتفاقی تکان دهنده در یکی از زندان های کرمان


رنجورِ عشق ،❤️

بِه نَشوَد ، جُز به بوی یار ...💚

#سعدی

@eshgekhodayi
🍃🌸همه کس را تن و اندام و
🍃🌸جمالست وجوانی

🍃🌸وین همه لطف ندارد
🍃🌸تومگر سرو روانی

🍃🌸نظر آوردم وبردم
🍃🌸که وجودی به توماند

🍃🌸همه اسمند وتو جسمی
🍃🌸همه جسمند وتو جانی

#سعدی
@eshgekhodayi
💚من دوست میدارم جفا
❤️کزدست جانان میبرم

💚طاقت نمی‌دارم ولی
❤️افتان وخیزان میبرم

💚درمان درد عاشقان
❤️صبرست ومن دیوانه‌ام

💚نه درد ساکن می‌شود
❤️نه ره به درمان میبرم


#سعدی

@eshgekhodayi
عشق بازی باخدا-طلوع عشق
@saeedpourandi
🌸 قرار عاشـــ❤️ـــقی...


🌸کسی روز محشر
🌸نگردد خجل

🌸که شبها
🌸به درگه برد سوز دل

🌸اگر بنده‌ای
🌸دست حاجت برآر

🌸و گر شرمسار
🌸اشک حسرت ببار


🌸 #سعدی
قرار عاشقی من آن توام
www.saeedpourandi.com
قرار عاشقی...


هشیار سری بود
ز ســـودای تو مست

خوش آنکه ز روی تو
دلش رفت ز دست

بی‌تو همه هیـــچ نیست
در ملک وجود

ور هیچ نباشد
چو تــو هستی همه هست


#سعدی
قرار عاشقی -عشق حسین ع
@dailysuccessسعیدپورندی
قرار عاشقی...


من نظر باز گرفتن

نتوانم همه عمر


از من ای خسرو خوبان

تو نظر باز مگیر



#سعدی
.

🍃من از حکایت عشق تو

🍃بس کنم !؟

🍃هیهات


🍃مــــــگر اجل که ببــــندد

🍃زبان گفتــــــــــارم


🍃 #سعدی

🍃عشق فقط خدا...

🍃 @eshgekhodayi
More