کور سوی امید در آستانه روز دانشجو
سفر علمی امروز ۱۵ آذر به حوض سلطان قم، کادوی کوچکی بود که یک روز قبل از روز دانشجو به دانشجویانم دادم. البته منتی نیست، وظیفه هر معلم زیست شناسی است که دانشجویانش را به سفر علمی ببرد. ولی فشارهایی که هر روز بر زیست عادی دانشجویان وارد می شود و سختگیری هایی که از ۱۸ تیر ۱۳۷۸ بد جوری به جان دانشگاه افتاد زندگی دانشجویی را از آن نشاط و امیدش تهی کرد. انجام سفرهای علمی سخت تر وسخت تر شد. ولی ما تلاش کردیم که این کور سو خاموش نشود.
دانشگاه در این دو ونیم دهه ضربات سختی را تحمل کرد. اتفاقی که در ۱۸ تیر ۷۸ افتاد آثارش را امروز در کشور می توان دید. آن نسل باید امروز به کمک کشور می آمد. دستهای آلوده باعث شدند که بسیاری از آنها از کشور بروند. خیلی دلم می خواست بچه های آن دوره امروز کم کم جای امثال من را پر می کردند، ولی این اتفاق نیفتاد. نتیجه اش کشوری است که غرق در مشکلات اقتصادی، اجتماعی، محیط زیستی و اخلاقی است. خیلی سخت نیست این سقوط را ببینیم، نمی خواهم از فرونشست زمین بگویم، نمی خواهم از کوه هایی بگویم که غارت شدند، نمی خواهم از سفره های تخلیه شده آب زیر زمینی و رودخانه هایی که خشک شدند بگویم، نمی خواهم از تالاب هایی چون حوض سلطان بگویم که مانند ارومیه ومیقان و بختگان و گاو خونی با گذشته خیلی فرق دارند، نمی خواهم از جنگل هایی که پاک شدند بگویم، نمی خواهم از سرزمینی که زباله دانی شده است بگویم، نمی خواهم این حیف ومیل انرژی را بگویم که علیرغم آن حتی قادر به دادن برق به خانه های و صنایع نیز نیستند، فقط کافی است بلو بشوی خیابانها را ببینید. دوسوم موتورها حتی پلاکشان قابل خواندن نیست و هر تخلفی را می کنند. هر تازه واردی که به تهران بیاید شک می کند که اینجا کجاست، تهران است یا بنگلادش و پاکستان و هند. آنهایی که این بلاها را به سر کشور آوردند، می خواستند باور مردم و دین مردم را پاسداری کنند، ولی خودشان بهتر از همه می دانند که اکثر این جوانان (بگذارید آمارش را نگویم) دیگر حتی نماز نمی خوانند. حالا می خواهند بر سر آنهایی که به بسیاری از پایه ای ترین نشانه های دینداری پایبند نیستند، فرعی چون حجاب را تحمیل کنند. البته خودشان هم می دانند که نتیجه نخواهند گرفت، ولی هزینه هایی که بر کشور تحمیل می شود با عدد ورقم نمی توان محاسبه کرد. امروز که به حوض سلطان رفتم مرتب در ذهن خود آرزوهای ۲۰-۲۵ سال پیش را در ذهن مرور می کردم که چقدر بر باد رفتند. ولی حسی به من می گفت "مرد در نومیدی بسی امید است" .......
#حسین_آخانی
https://www.ddinstagram.com/p/DDNQxyIITS8/?igsh=MXVrZXQ5ZmI2bHltdQ==