Débarrassons-nous aussi de cet homme moyen qui, tout d’abord, n’existe pas. Ce n’est qu’une fiction statistique. Il existe des individus, c’est tout. Quand j’entends parler d’homme de la rue, d’enquêtes Doxa, de phénomènes de masse et de choses de ce genre, je pense à tous les patients que j’ai vu passer sur le divan en quarante années d’écoute. Aucun, en quelque mesure, n’est semblable à l’autre, aucun n’a les mêmes phobies, les mêmes angoisses, la même façon de raconter, la même peur de ne pas comprendre. L’homme moyen, qui est-ce ? Moi, vous, mon concierge, le président de la République?
بیایید از این «انسانِ میانگین» هم خلاص شویم، که اساساً وجود ندارد. او چیزی جز یک خیال آماری نیست. چیزی که وجود دارد، افراد است، همین و بس. هر وقت صحبت از «مردمِ کوچهوخیابان»، نظرسنجیهایِ دُکسا [افکارِ عمومی]، پدیدههای تودهای، و چیزهایی از این دست میشود، به یاد تمامِ بیمارانی میافتم که طیِ چهل سال رویِ کاناپۀ روانکاوی دیدهام و به حرفهایشان گوش سپردهام. هیچکدام، حتی تا حدی، شبیه دیگری نبودهاند؛ هیچکدام هراسها، اضطرابها، نحوۀ روایت، یا ترس از نفهمیدنِ مشابهی نداشتهاند. این انسانِ میانگین کیست؟ من، شما، سرایدارم، یا رئیسجمهور؟
📝 ژک لکان، مصاحبه با مجلۀ پانوراما، 1974
#نگاه_سوم
#فراروی_از_علم_بهنجار
#میانترازی
#پندار_آماره
🌀https://t.center/ensan_zendegi