یکی از آشنايان را دیدم که خودکشی کرده بود. خیلی حال نزاری داشت. عذاب خیلی سختی می کشید. برای علتی که خودش رو کشته بود و توی دنیا خیلی مهم و سخت بود واسش، خیلی خندید و تمسخر می کرد. یادمه اونجا کارهایی رو دیدم که اگه انجام داده بودمشون خیلی خوب و پر نور بود برام ولی به سادگی از کنارشون گذشتم. اون شخص قرار بود ۲۰ سال دیگه زنده بمونه ولی خودش رو محروم کرد. باید ۲۰ سال توی طبقه منفی۸ یعنی آخرین طبقه میموند. اونجا هیچ نوری نبود و اون شخص آرزو می کرد وارد جسم من بشه تا بتونه زنده بشه. اونقدر پشیمان بود از کارش که فقط میخواست برگرده. لحظه خودکشی و وسیله خودکشی را دیدیم. حتی قطرات خون رو دیدیم. حتی دیدم اون وسیله خودکشی الان کجای دنیا افتاده. طبقه منفی ۸ ذره ای نور نبود. این طبقه مخصوص کسانی بود که خودکشی کرده بودن. رها شده بودن اونجا. حس کردم خدا اونا رو به حال خودشون رها کرده. همشون سرگردان بودن اصلا نمی دونستن چی میخواد بشه چه بیاد بر سرشون. طبقه منفی ۶ انسان های متعفن و وحشتناکی بودن. زجر و مکافات وحشتناکی داشتن همشون. به شدت تشنه بودن. طبقه منفی ۵ دیدم از مغازه ای که پیچ گوشتی دزدیده بودم دارم عذاب میشم. صاحب مغازه فرد مشخصی یود ولی با قیافه کریه اومده بود پیش من. گفتم خدایا هرچی میخوای از من بده بهش دیگه نبینمش. تو ماه رمضان تو راه خونه برای افطار می رفتم. در یک خانه باز بود. داخل حیاط یک خانمی با پاچه های بالا زده توی تشت چیزی می شست. من متوجه اون زن شدم. ولی دوباره برگشتم نگاه کردم بهش. اون طرف شوهر اون خانم رو دیدم. گفت چرا به ناموس من نگاه می کردی من داشتم توی مواد مذاب ذوب میشدم. هرکسی هر حقی داشت گردنم عذابش را کشیدم. اونجا چیزی بین سگ و کفتار بودم متعفن بودم. بوی بدترین لجنزار ها را میدادم. حق کسی را خورده بودم مثل ماده مذاب ذوب میشدم از اون ماده میکردن توی دهنم از بدنم خارج میشد دوباره اون موجود میشدم. برادرم را سیلی زدم با پتک کوبیدن تو سرم. رئیس بانک کاری را برای من نکرد و منو پیچوند فرستاد قسمت دیگه. سه بار منو پیچوند. اون طرف از نور اون رییس بانک و مسئول توی تهران بهم دادن خیلی به دردم خورد. طبقه منفی واسه مخلوقات الهی بود. یهو درختی منو حلقه کرد کشید برد بالا داشتم پرس میشدم. برای پله مسجد دو تا درخت زنده بریدم. شیره درخت همون جونش بود که درمیومد. خیلی ناراحت بودن از این کار من درخت ها. تمام سنگ ها وعلف ها بخاطر کار من ناراحت بودن. منو نفرین کردن. تو بیابون چادر زدم کنار شانه های عسلی که پرورش می دادم. لونه مورچه کنار چادر بود. پا زدم لونه خراب شد و چند تا مورچه مرد. به اندازه همشون صد بار مردم و زنده شدم. مورچه ها منو می گرفتن می کوبیدن زمین و دوباره زنده میشدم. خر را با چوب زده بودم منو عذاب دادن. با هر موجودی که اذیتش کرده بودم عذاب شدم تا جایی که حسابم صاف شد و تسویه کردم. رفتم طبقه بعدی. چشمانم را دیدم که طلبکار بود چرا با چشمانت گناه کردی؟ چرا نگاه هیز کردی؟ همه اعضای بدنم که شاکی بودن جلوی من بودن. دستم سیاه بود چون پدرم را هول دادم خورد دیوار. با زبانم هم بدگویی کردم و عذاب همه رو کشیدم. زیر پام مواد مذاب بود همش فرار میکردم هرجا می رفتم مواد مذاب بود. دائم ذوب می شدم زنده می شدم تا زمانی که پدرم راضی بشه همین وضعیت بود. رسیدم به مادرم. با حرفام بی احترامی هام نسبت به مادرم خیلی اذیت شدم. شبیه بوزینه شده بودم از روی بدنم غلتک میومد و تکه تکه می شدم. مادرم نگاه می کرد چیزی بهم نمی گفت. طبقه منفی یک رفتم یه جا که رنگروشن تری داشت. یه آقایی اومد جلو گفت چی می خواستی از من؟ چرا هرچی کم میاوردی می گفتی به ابوالفضل؟؟؟ خیلی سخت بود اونجا عذاب قسم دروغ، کفران نعمت و ناشکری را چشیدم. تمام اذیت هایی که به همسرم داده بودم را عذاب کشیدم. بعد همه عذاب ها رسیدم به جایی که یک سد آبی و خیلی پهناوری بود. یک قایق شبیه گل بود روی آب. توش پسربچه ای بود فهمیدم بچه منه.فهمیدم امام حسین این جایزه را دادن به من. این سد در کنترل این بچه بود. بچه گفت بابا من بچه تو هستم منو دوست داشته باش. فهمیدم این بچه از من میخواد انسان کاملی باشم. پایان قسمت سوم(آخر)
👌در آخر توصیه میکنم این چند قسمت رو خودتون نگاه کنید تا بیشتر تحت تاثیر قرار بگیرید چون یه سری نکات هم نوشته نشده
یه روز از جایی رد میشدم دیدم بخاری خونه روشنه ولی روی لوله پشت بوم نایلون کشیده شده! از روی دیوار به سختی بالا رفت و لوله رو باز کردم. اونجا زندگی ۳ نفر رو نجات دادم. اون ۳ نفر مسافر بودن و خونه رو کرایه کرده بودن. اطلاعی نداشتن از بسته بودن راه لوله. خیلی اون طرف به درد من خورد این کارم. یه دوستی دوره خدمت داشتم. یه روز از پله داشت ميومد پایین با چشمان پر اشک. گفتم چی شده گفت هیچی بزار تو حال خودم باشم. بدمش بیرون و تو باغچه درد و دل کرد. خیلی خوشحال شاد و از اونجا با هم دوست شدیم. اون طرف فهمیدم اون پسر قصد خودکشی داشته و من ندانسته منصرفش کردم. یه روز تو روستا نزدیک ۱ ساعت دنبال الاغ رم کرده یک پیرزنی دویدم و برگردوندم. خیلی الاغ اذیتم کرد. لحظه تحویل حیوان به صاحبش اون پیرزن گفت خدا خیرت بده. خیر از زندگیت ببینی. اون طرف توی حق الناس ها به دردم خورد بخاطر سیگار کشیدن که خودکشی محسوب میشه منو ۸ سال و ۱۰ روز و۳ ساعت اونجا نگه داشتن و عذاب دادن. وقتی از اون طبقه خارج شدم رفتم طبقه منفی ۶ اونجا انسان های بدبو و متعفن در حال تکه تکه کردن هم بودن. منو پرتاب کردن بین اون انسان ها. افتادم روی یک میز قرمز رنگ. من شروع به سوختن کردم و جزغاله میشدم. اونایی که توی اتاق بودن از بدن من می کندن و می خوردن. شیطان را دیدم گوشه اتاق داشت هلهله میکرد و مغرورانه به من نگاه می کرد. دیدن این صحنه شیطان واسه من بدترین عذاب بود.چون خودمو یادم مینداخت. یهو ۲ تا نور وارد شدن. یکی از اونا خانمی بود که الان داستانش رو میگم. یه شب ساعت ۲،۳ از جایی رد می شدم حس کردم یه شبحی سیاهی وارد یک خونه ای شد. داد زدم چند بار کی هستی بیا بیرون. یهو یه خانمی گفت توروخدا صداتو بالا نبر مردم می فهمن...اون سیاهی که یک مرد بود شروع کرد دعوا کردن با من. و خلاصه بیرون رفت. این زن و مرد نیت بد داشتن درحالیکه زن متاهل بود.اون خانم رو نصیحت کردم و اون زن دعا کرد خدایا نزار حیثیت این مرد زیر سوال بره. آبروی منو حفظ کرد. دعای همین زن توی اون اتاق منو نجات داد. عذاب اون اتاق بخاطر نگاه کردن من به زن های نامحرم و ناموس مردم و خطاهای من بود. از اون اتاق وارد طبقه منفی ۵ شدم. اونجا مجازات دروغ های خودم رو دیدم. تمام زبانم و سقف دهانم تکه تکه میشد و کنده میشد. برای هر دروِغی شیطان لب های منو میبوسید باهر بوسه درونم پر از گدازه میشد. بهم فهموندن که هیچ گونه دروغی نداریم. دروغ مصلحتی هم دروغه هیچ فرقی نداره. رفتیم طبقات منفی ۳،۴ و عذابم برای اعضای بدنم بود. یهو تونل باز شد و رفتن طبقه ۷. اونجا ۲ تا خانم بودن. من ۲ بار کتک خوردم تو عمرم. یک بار با کارگری که قسم همیشگی به ناموس زهرا داشت بدجور باهاش درگیر شدم که چرا این قسم رو میخوری؟؟ یه بارم با مداحی که واقعه کربلا رو می گقت و گفت بعد از کربلا به بانوان هتک حرمت شده بود. اونجا با مداح و طرفداران مداح درگیر شدم و کتک خوردم. اون ۲ خانمی که دیدم خانم زینب و خانم رقیه بودن و برای من دعا کردن. به برکت دعای خانم ها، رفتم جای پر از نوری کنار آقا امام حسین و جد خودم که سید هستم. انتهای قسمت دوم ادامه 👇👇
تا وارد طبقه ۳ شدم سرمای شدیدی وجودم را فراگرفت. این طبقه مختص اعضای بدن بود. اعضایی که از بدنم اذیت کرده بودم بیرون از بدنم منتظر من بودن. قلبم رو دیدم که هیچ مشکلی نداشتم باهاش ولی غم چیزهایی را خورده بودم که نداشتم. خوراک ناحق هم باعث آزار قلبم شده بود. یا موقع خروج از در انگشتم خورد به چارچوب. انگشت پام آسیب خورده بود و ناراضی بود. باید اظهار پشیمانی می کردم و ماساژ می دادم تا منو ببخشه. پوستم بخاطر سرمایی که بهش داده بودم اذیت شده بود.تمام این اعضای بدنم زنده بودن و طلبکار بودم ازم کارهای خیری که با دستم انجام داده بودم رو بیان کردم تا دستم از من راضی بشه. چیزی که برام عذاب آور بود این بود که اگر این کارهای اشتباه را انجام نمی دادم چه برکت ها و نورهایی نصیب من میشد. قضاوت های نابجایی که در حقم شده بود نور میشدن برای من اولین باری که با مادرم بلند حرف زده بودم قلبم آزرده شده بود. خالکوبی روی دستم داشتم که قلبم را آزرده کرده بود بدنم تحت فشار شدیدی بود همه سلول ها عذاب می کشیدن بخاطر اون خالکوبی. زمان هایی که قرآن می خوندم و به معنای آیات دقت کرده بودم نور می رسید بهم و به دادم می رسیدن یه جا رسیدم آقا امير المومنین علی علیه السلام بهم نگاه کردن و سرما از بدنم رفت. بعد رفتم طبقه ۴ تپه های خیلی زیبایی اونجا بود. بعضی افراد خونه داشتن بعضی نداشتن. اینجا طبقه اقوام پدری و مادری بود. اول هم از اقوام نزدیک شروع شد. برادر بزرگم رو اذیت کرده بود و به شدت گرمم بود. من هیچ حقی نداشتم تو زندگی دیگران دخالت کنم ولی متاسفانه دخالت میکردم. بی توجهی من تو دنیا به دیگران باعث بی توجهی اونا به من تو اون طبقه میشد. تو این طبقه به شدت گرمم بود و داشتم هلاک می شدم. بیشتر از ۵۰ سال سرگردان بودم و از لذت هایی که بقیه اقوام داشتن نمی تونستم استفاده کنم بعد که حسابم پاک شد وارد جایگاهی شدم که حوض داشت و اون حوض عطر و طعم فوق العاده ای داشت. اونقدر زیبا بود می گفتم کاش تو سخت ترین شرایط باشم و یک قطره دیگه بخورم ازش. این هدیه از طرف خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها بود. تمام هم و غم و غصه ها از بین رفت. نیرو و سرزندگی عجیبی بهم داد. از فرش رفتم به عرش. اون آب گرما رو از بدنم بیرون کشید. رفتم طبقه ۵ اونجا یک سنگ از من شاکی بود. مخلوقاتی که از من ناراضی بودن تو این طبقه قرار داشتن. از زمان ورودم یک حالت سنگین و غمی وارد بدنم شده بود پوتین گِلی خودم رو وارد ظرف آب مورد استفاده بره ها کردم و بره چند ساعت تشنه موند. عذابش رو کشیدم زمان جابجایی دار، یک درخت پوستش کنده شد. دیدم اگه پشه رو با دستمال دور کنم و نکشم چه پاداش بی نظیری میدن بهم. همین طور وقتی بیسکویت خرد کردم جلوی لانه مورچه ها چه ثوابی بردم باز کردن گره نخی روی پای خروس و آرامش گرفتن خروس خیلی ثواب ارزشمندی داشت برداشتن سنگ از سر راه مردم هم همینطور.کارهایی که برای کمک به دیگران و جلب رضایت خداوند انجام داده بودم باعث شد ۵۰ نسل قبل من که درگیر بودن به فریادشون رسیده میشد. آخرش زیر سایه یک عبای زیبایی رفتم و از فشار و سنگینی خارج شدم. عبا متعلق به حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بود. بعد رفتم طبقه ۶ تمام گل ها رنگ های مختلف داشت زمزمه های آرام بخشی داشتن. زمین پر از نور بود گل ها نورانی بودن. تا لوح را در دست ملائکه دیدم حالت پشیمانی منو گرفت. اعتقاداتی که من داشتم از نظر دین باید واقعا انجام می دادم. دروغ نباید می گفتم. ناشکری ها نسبت به نعمت ها داشتم. اونجایی که گفتم خدایا شکرت مورچه ها چقدر منظم هستن ثواب زیادی دادن به خاطر حس شکرگزاری. یادآوری خداوند تو همه کارها شکرگزاری محسوب میشه. زمانی که می گفتم وای خسته شدم چه زندگیه و یا مُردم از گرما اه چه خبره اینا همش ناشکری بزرگی حساب میشد. بد ترین ناشکری ندیدن داشته هام و دیدن نداشته هام بود یه درخت زیبا دیدم برگ هایی از نور داشت اون برگ به نتم من ثبت شد انگار فاکتور تسویه حساب من بود. وارد طبقه ۷ شدم یک بهشت بسیار وسیع و بسیار بسیار غیر قابل توصیف بود.قصر هایی بود که به درخواست مردم اونجا در آن واحد تغییر می کردن تمام ذرات دائم الشکر بودن بخاطر اونجا بودنشون فراتر از درک من بود اونجا پایان قسمت ۱ ادامه 👇👇👇
تجربیات مربوط به تجربه گر آقای سید محمد موسوی: ایشون تو حالت کما، وارد ۷ طبقه مختلف میشن. در بدو ورود به هر طبقه یک نفر از ملائکه به همراه یک لوح که تو اون لوح اعمال شخص دیده میشه ایستاده. بوسیله یک تونل نوری که خیلی زیبا و درخشان بوده به سمت بالا میرن و وارد طبقه اول میشن. تو طبقه اول ایشون به جایگاه مادر نزدیک میشن. مادرم در قید حیات هستن ولی اونجا حاضر و ناظر بودن. من به شدت تشنه بودم وقتی وارد این طبقه شدم این طبقه مختص جواب پس دادن بابت کارهایی بوده که در حق والدینم انجام دادم. اعمالی که باعث رنجش مادرم شده بود رو در لوح دیدم. خودم همه کاره بودم ولی راه گریزی نداشتم. بخاطر یک جمله ای که مادر ازم رنجیده بود حس کردم چنان فشاری داره منو پرس میکنه که الان میمیرم.همزمان جگرم از تشنگی می سوخت.من هم جزای کارهای بد و هم پاداش کارهای خوبی که در حق مادر انجام داده بودم رو دیدم. از پاداش کارهای خوبم به اندازه ای که مادرم راضی بشن میدادن به ایشون تا حسابمون صاف بشه. کفترهایی داشتم که کثیف کاری اونا باعث رنجش مادرم میشد. سبزی های کوهی که مادر با هزار زحمت از کوه می آورد و تمیز میکرد توسط کفتر ها تو حیاط کثیف و بهم ریخته میشد. برای هر ذره ذره این کارها من به اندازه ماهها و سالها حالت سرگردانی و عطش وحشتناک می کشیدم. انگار در یک منگنه بودم که بدنم میخواست متلاشی بشه از درد. یه روز غذا ته گرفت و من کنار مهمان به مادر حالت طعنه زدم که مادر میخوای غذا را زن همسایه بیاد درست کنه؟! اصلا حالت بدی نبود فقط طعنه زدم. من بارها این حرف را به مادرم زده بودم و مادر نرنجیده بود ولی اون روز بخاطر غریبه مادرم آزرده شد. عذابم به حدی بود که آرزو می کردم متلاشی بشم از شدت فشارها. بعد از مادر، نوبت جایگاه پدرم بود. خیلی جایگاه نورانی بود. بیشترین چیزی که باعث نورانیت پدرم شده بود حرف هایی بود که مردم پشت سرش زده بودن. یه جاهایی بخاطر فکری که از ذهنم گذشته بود و انجام نداده بودم داشتم از شدت فشار می مردم. مثلا یه جا تو زمین کشاورزی کار می کردیم بابا بهم گفت آب بده بهم من گفتم بزار چند تا بیل هم بزنم برم آب بیارم. بابام دل چرکین شد و من عذابش را کشیدم. گرفتاری هایی که پدرم اونجا داشت بخاطر دو نفر بود بدی هایی که در حق پدرش و مادر من کرده بود. باهاشون با صدای بلند حرف زده بود و بی احترامی کرده بود بهشون. محبت هایی که به پدر کرده بودم میدادن به اون بی احترامی ها تا حسابم صاف بشه دیدم یه مشک بزرگی آویزان هست ميدونستم از طرف امام حسین علیه السلام هست یک جام خوردم و کلا عطش من رفع شد. خیلی از افرادی که تو این طبقه بودن از این مشک خوردن و تشنگی اونا رفع شد. رفتیم طبقه ۲ یک صندوقچه ای بود که ازش نور بیرون میومد. فهمیدم این نیکی هایی هست که در حق دیگران انجام دادم. مثلا تو خیابون با همسایه با دلگرمی حرف زدم. کمک هایی که به مردم کردم و غیره محیط این طبقه چهاردیواری بود. دیدم مادرم برای یک مهمون میوه گذاشته و من از بیرون اومدم و شروع کردم به خوردن میوه ها. برای همین کارمم جواب پس دادم. اون آقا چشمش به اونمیوه ها مونده بود. ملائکه از اون صندوق نور بردن پیش اون آقا. اونم هرچقدر می خواست برداشت و راضی شد. دوران راهنمایی نیمکت ۳ نفره داشتیم. خودکار بغل دستی موند لای کتاب من. توی خونه خواهرم از اون خودکار استفاده کرد و من جواب پس دادم. در حالی که اصلا نمی دونستم اون خودکار واسه بغل دستی من هست. چشمم به شخصی افتاد که مشکل جسمی داشت با خودم گفتم اینو نگاه کن. به خاطر همین جمله به اون شخص پاسخگو بودم اونجا. الاغ همسایه فرار کرده بود رفتم دنبالش یک صبح تا ظهر برگردوندم آخرش. اونقدر ارزشمند بود این کار من خیلی ثواب دادن. جلسه امتحان از پشت سر به هم کلاسیم می گفتم فلان سوال رو بلدی؟؟ هم بخاطر تقلب عذاب شدم هم بخاطر حواس پرتی اون بچه از امتحان از شخصی برنج خریدم ولی قیمت دستش نبود خیلی کمتر داده بود و ضرر کرده بود و من باید جواب پس میدادم. قرار شد بریم لار و اسب ببینیم ولی در واقع فروشنده با راننده دست به یکی کرده بودن بقیه پول برنج رو ازم پس بگیرن. قرار شد به اندازه ای که دلم میخواد از خوبیاشون بردارم تا اون اشخاص بخشیده بشن. یه قناری داشتم خیلی آواز می خوند همسایه ها اذیت بودن. تمام همسایه ها از کوچک تا بزرگشون به صف شده بودن حقشون رو از من بگیرن. اونقدر جواب همه رو دادم و اعمالم صاف شد تا رسیدم به سفره گسترده ای که پهن بود. در تمام طول زمانی که طبقه ۲ بودم از شدت گرسنگی نمی دونستم چیکار کنم. فهمیدم این سفره از طرف امام حسن مجتبی ع هست. انواع اقسام غذاها بود همه چی عطر داشت و غذاها اشتیاق داشتن برن توی بدن من. شوق داشتن من برم اونارو بخورم. من هم غذارو خوردم هرچقدر می خواستم و رفتیم طبقه ۳ ادامه 👇
سال ۴۰۳ قسمت ۲۷و ۲۸و ۲۹ آقای سید محمد موسوی توصیه میکنم این سه قسمت ازبرنامه رو ببینید بسیار عالی هست و از نظر بنده بهترین و آموزنده ترین قسمت از مجموعه امسال هست که با دیدنش متوجه یسیاری از#حق_الناس ها و اشتباهاتمان میشویم به قدری نکته داره اصلا نمیشه خلاصه کرد باید کامل دید نه یک بار بلکه چند بار خیلی تاثیر گذار و کاربردی هست و ریز به ریز اعمال روزانه رو توضیح میده و متو جه میشیم که دم به دقیقه داریم گناه میکنیم 😢😢و متوجه می شیم چرا باید دائم استغفار کنیم وهمین حق الناس ها باعث میشه حاجت نگیریم
در فهم و درک این آیه خیلی کمک میکنه 👇👇
فمن یعمل مثقال ذرّة خیراً یره و من یعمل مثقال ذرّة شرّاً یره)؛ هرکس ذرهای کار خیر یا شر انجام دهد، آن را خواهد دید.
وای بر من 😢😢
یکی از اعضای محترم گروه با دقت مطالب و نکات این سه قسمت رو نوشتند و برای ما ارسال کردن ما در قالب چند پست در کانال قرار میدهیم دعای امام زمان بدرقه راهشون 🌷🙏🌷