از دکمه مانتو تاسیم دست بسته
🌹🌹روایت سیزدهم
🌹🌹#آخرین_قسمتسال 67 پاتک بازپس گیری شهرفاو
❇️ برگزیده جشواره خاطره دفاع مقدس
گذشت .گذشت بعد مدتی ومعمای سوال ما چرامحسن درفاوکه اسیر شد پیکرش رادرشلمچه تبادل کردند
خبر شنیدیم که یکی از بچه های فاضل اباد گرگان از زندان بصره فرار وبه ایران آمد وبعد ازپیگیریها
اومحسن رابا عکسش شناخت
گفت اره خودشه میشناسم
داستان به این قراربودکه ما تعدادی درفاوبه اتفاق محسن اسیر شدیم
محسن راشناختن که فرمانده بود
مابعد از 2هفته اسارت توبصره تصمیم گرفتیم فرارکنیم
یازده نفربودیم
ازبصره وتنومه گذشتیم
بعد از چند روز پنهان گرسنگی وتشنگی وگذشت از بعضی
از خطوط عراقی ها
تانزدیکی های خطوط اول
وباوجودی که گشتیهای عراقی درچندین گروه بودن
دنبال ما می گشتیدند
ماراپیدا وهمه رادوباره اسیرکننده
دیگر هیچ کس نای نداشتندوهمه را دوباره دستگیر کردند
من جای پنهان شدم واین صحنه رامیدیدم محسن هم جزوه این افرادبود.
آنقدربا قناق ولگد اینها وخصوصا محسن رازدند وبعد وتیر خلاص
ومن هم بعداز رفتن آنها و خاک کردن شهدادر همان منطقه شلمچه
موفق شدم معبری باز کنم بیام ایران و آنجا اسارت محسن دقیق برای ما مسجل شد ونحوه شهادت او ومتاسفانه بعد از6ماه این رزمنده آزاده وتنها باز مانده این گروه اسرا دربند وفرار ازاسارت بعلت تصادف فوت کرد
وازنشانه دکمه تانشانه سیم دست بسته از محسن رهایی از بند دنیا بسوی معبودش شتافت
روحش شاد نامش جاودان
👈راوی مشترک براساس
خاطرات
#همسر_سردارشهید_محسن_اسحاقیخانم میردرویشی
وهمرزم شهید حامی
صوت را گوش دهید
👇#پایان_این_روایت خدانگهدار
🌷 @hami175 🌷✳️ با کانال خبری
#سلام_بانو همراه باشید در
#سروش#تلگرام#اینستا به آدرس
👇👇🆔 @salambanokenari