جنگ‌نوشته‌ها

Channel
News and Media
Politics
Education
Family and Children
PersianIranIran
Logo of the Telegram channel جنگ‌نوشته‌ها
@jangneveshtePromote
1.77K
subscribers
214
photos
28
videos
139
links
درباره جنگ ایران و عراق ارتباط با ادمین کانال: @msds1988
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«هذا یعنی لبیک یا حسین»

سید حسن نصرالله؛ پرچم افراشته ایستادگی در برابر توحش و جنایت و ظلم به شهادت رسید.
او سزاوار شهادت بود؛ خداوند با شهدای دشت کربلا و آباء طاهرینش محشور کند.

@jangneveshte
گفت و گو و کاوش مفهومی درباره روایت جنگ ایران و عراق سهل و ممتنع است؛ سهل از این منظر که در بادی امر به نظر می‌رسد همه می‌توانند درباره وجهی از وجوه جنگ صحبت کنند و شاخصی برای صحت و کارایی آن وجود ندارد. اما ممتنع و دشواری سخن گفتن از این روایت، به سیالیت کم نظیر آن در دهه‌های پس از جنگ باز می‌گردد. مسائل، ابعاد و پرسش‌های جنگ تحمیلی در طول این سالیان با رابطه تأثیر و تأثری جدی مساله‌های روز جامعه ایران مواجه بوده است. از این منظر سخن گفتن از جنگ و کاوش در ابعاد روایت آن نیازمند ارتباط مستمر با جامعه ایران و مساله‌های آن و همچنین درک و تجربه جنگ به نحوی از انحا دارد. سراغ دو چهره دانشگاهی و سیاسی رفتیم که هر دو به نحوی تجربه حضور در جنگ تحمیلی را داشته و هیچ گاه نیز خود را مساله های جامعه ایران جدا ندیدند: هادی خانیکی و غلامرضا ظریفیان

روایت جنگ تحمیلی؛ شناسنامه و هویت ایرانِ معاصر

مشروح این میزگرد در لینک زیر قابل مطالعه است:
https://www.jamaran.news/fa/tiny/news-1631951


به کانال جنگ‌نوشته‌ها بپیوندید:
@jangneveshte
نازی‌آبادی‌ها

یک‌سال از شهادت سیدعلی صنیع خانی گذشت. سردار بی‌ادعا و جوانمردی که مثل بچه‌محل و رفیقش داود کریمی، زخم‌های جنگ و بعد از جنگ، روح و جسمش را آزرد تا اینکه شهادت نصیبش شد. مدتی قبل از شهادتش در مصاحبه با انصاف نیوز درباره داوود که او هم در شهریور ۸۳ شهید شد گفته بود:
«بعد از اینکه داوود را گرفتند، در زندان خیلی اذیتش کردند. آقای خامنه‌ای که متوجه شد به شدت ناراحت بود. وقتی داوود آزاد شد، رهبری او را خواست و حدود سه ساعت با هم نشستند تا او را آرام کند و از دل او در بیاورد چون در زندان خیلی به داوود جفا کردند. آقای خامنه‌ای به سپاه گفته بود داوود را به کار بگیرند. یک روزی حسین دهقان به من گفت می‌خواهیم ۵۰۰۰ واحد مسکونی بسازیم و با داوود صحبت کنیم که بیاید مدیر این مجموعه باشد؛ داوود جواب داد "مگر من بنا هستم؟! پدر خانم من معمار است، او برود این کار را بکند، من که این‌کاره نیستم" اهانتی بود به داوود. منظور آقا هم از به‌کار گرفتن این نبود. داوود نظامی بود و در مسائل نظامی صاحب نظر بود و اهانتی بود که برود ساختمان‌سازی انجام دهد. او هم رفت کارگاهش را راه انداخت و تا آخر هم همانجا بود».

@jangneveshte
احضاریه‌ای برای دیروز

[شرحی از ماجرای مجروحیت حسین خرازی و درمانش توسط محمدرضا ظفرقندی]

یک جایی از فیلم آژانس شیشه‌ای حاج کاظم به سلحشور میگه: «تو تا حالا جبهه بودی؟» سلحشور جواب میده: «نه ولی جایی که من بودم کم از جبهه نبود». شاید همه آنها که در دهه شصت جوان بودند، بد نباشه که این سوال رو با خودشون مرور‌ کنند: وقتی ایران در آن جنگ بزرگ زیر ضرب گلوله و آتش بود ما کجا بودیم؟

محمدرضا ظفرقندی مدیر متخصص و شریفی است که حضور دردمندانه و جانبازی او در کوران حوادث جنگ تحمیلی از وجود کمیابش گوهری درخشان ساخته؛ قرار گرفتنش در جایگاه وزارت برای این دولت و در این برهه از تاریخ حکمرانی ما، اتفاق مبارک و امیدبخشی است.
دکتر‌ ظفرقندی در کتاب خاطراتش که چند سال پیش منتشر شده؛ روایتگر مجروحیت حسین خرازی فرمانده شکوهمند دوران دفاع است؛ همان مجروحیتی که منجر به اغما و قطع دست حسین شده بود ‌و بعدها درباره‌اش گفت: «در خلسه‌ای بین زمین و آسمان بودم کسی از من پرسید می‌خواهی بروی یا بمانی؟ انگار کسی به من گفت: حسین بمان». ماند... و با لشكر سرافراز و خط شكن‌اش، هرجا خطر بود و آتش، ايستاد و جنگيد.

روایت ظفرقندی گذشته‌نمایی ناخواسته‌ به زمانه‌ای که نه تنها بسیاری از قهرمانانش از دست رفته‌اند که بسیار ارزش‌ها و آرمان‌هایی که حتی از شهیدان هم دورتر و محورتر شده‌اند:


همینطور که مشغول کار بودم، پنج شش جوان با حالت گریه و التماس آمدند سراغم و گفتند: «فرمانده‌مان دارد شهید می‌شود» … با این بچه‌ها رفتیم بالای سر فرمانده مجروح. بچه‌ها دورش حلقه زدند، همگی لهجه اصفهانی داشتند. فرمانده جوان ۲۷،۲۸ ساله به نظر میرسید. دستش از بالای آرنج قطع شده و به پوست وصل بود. سر و بدنش آغشته به خاک و خون بود. در شوک عمیق رفته و هوشیاری نداشت، احتمال دادم زمان زیادی برده تا او را به اورژانس برسانند. در چنین مواقع حساسی که مجروح خاصی با شرایط و‌ موقعیت خاص داشتیم، درست انجام دادن کار برایم در اولویت بود و سعی می‌کردم درگیر احساسات نشوم. سریع دو کار برایش انجام دادم؛ اول از دست دیگرش که سالم بود، رگ گرفتم و سرم زیاد با فشار وارد رگش کردم. بعد خواستم گروه خونش را تعیین کنند تا به اون خون بدهیم و بعد شروع کردم به کنترل خونریزی. همه این کارها را همان جا بیرون ‌اورژانس روی زمین انجام دادم. رگ‌هایی که از محل قطع‌شدگی خونریزی می‌داد، با پنس و نخ بخیه گره زدم. بعد هم با یک پانسمان فشاری محکم روی آن را بستم. دست قطع شده بود و فقط به پوست وصل بود و راهی نداشتم که آن را نگه دارم. در آن محیط خاک‌آلوده و پر از گل و لای امکان پیوند رگ با پیوند دست نبود. شاید عقب‌تر و در بیمارستان‌های شهر این کار امکان داشت اما این مجروح داشت از خونریزی شهید می‌شد. با کنترل خونریزی در ناحیه قطع عضو جلوی مرگ او‌ را گرفتیم. حدود یک ساعت سرم و خون به ایشان دادیم تا کم کم حالش بهتر شد.
صحنه ای که هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم رابطه بچه‌ها با فرمانده‌شان بود، اینکه چقدر این بچه‌ها او‌ را دوست داشتند ‌‌و برایش نگران بودند. همه دورش جمع شده بودند. پریشان و‌ مضطرب به او که در آستانه شهادت بود مثل یک‌ برادر بزرگ‌تر عشق می‌ورزیدند و ابراز علاقه می‌کردند. به ما هم التماس می‌کردند که هر‌کاری که می‌توانیم برایش انجام دهیم.
آن زمان در جبهه‌ها رابطه رزمنده و فرمانده رابطه سردار و سرباز نبود؛ همه به هم برادر می‌گفتند. این رابطه‌های خوب و صادقانه اثرگذار بود و باعث ‌همدلی ‌‌همکاری بین رزمندگان‌ می‌شد. همه به هم نزدیک بودند و سلسله مراتب خشن و رئیس و مرئوس وجود نداشت. فرمانده کلاسیک نمی‌تواند این رابطه عاطفی را ایجاد کند.
یک ساعت بعد فرمانده کمی هوشیاری‌اش را به دست آورد از شوک در آمد و فشار خونش قابل اندازه گیری شد. کم‌کم‌ توانست چند کلمه‌ای حرف بزند. حال همه پرسنل تیم پزشکی با دیدن حال او خوب شد و فهمیدیم کارمان را درست انجام دادیم. وقتی دوباره بالای سرش رفتم، اولین چیزی که پرسید این بود: «بچه‌هایم کجا هستند؟» فکر می‌کرد بعضی نیروهایش محاصره یا شهید شده‌اند. اصرار داشت برگردد خط مقدم که من مخالفت کردم. همان موقع گفتم آمبولانس آماده کردند او‌ را سوار کردند و به عقب بردند. بعدا گفتند او حسین خرازی فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین بود.

[از کتاب شرح درد اشتیاق، خاطرات دکتر ظفرقندی، صفحات: ۱۲۳ تا ۱۲۵]

@jangneveshte
«اگر سختی بود، می‌خواست خودش بیشترین سهم را داشته باشد، گرسنگی بود همینطور، کار بود همینطور، بی‌خوابی بود همینطور... حرف هیچ یک از اینها را اما نمی‌زد، بلکه عمل می‌کرد. با همه اینها مهدی کاملا امیدوار بود، عاشق شهادت بود، من با تمام وجود گواهی می‌دهم که آقامهدی لحظه شماری می‌کرد برای شهادت ولی به زندگی هم عشق می‌ورزید»

احمد کاظمی

@jangneveshte
حسین علایی، اولین فرمانده نیروی دریایی سپاه در جنگ، فرمانده قرارگاه نوح و رییس ستاد قرارگاه مرکزی خاتم الانبیاء در جنگ؛ از معدود نفرات استراتژیک دوران دفاع در میان فرماندهان بود که فهم عمیقی از جریان جنگ داشت. علایی پیش از ورود به جنگ مدتی فرمانده سپاه آذربایجان غربی بود و دوشادوش معاونش مهدی باکری بارها تا عمق دشمن نفوذ کرد و برای امنیت ایران و حفظ تمامیت ارضی آن از جان مایه گذاشت. همرزم ستادی فرماندهان شهید و از ستون‌های عقلانی سپاه در دوران جنگ بود. این چند روز مدتی نام او برای وزارت صمت و مدتی برای وزارت کشور مطرح شد و سرآخر نامش در میان نفرات پیشنهادی نبود. شاید از خوشبینی علاقه‌مندان ایران بود که این شایعات را باور کردند و شاید برای این ‌سرباز وطن، بهتر بود که در این سطح نازل سیاست‌ورزی امروز ایران پای در این وادی نگذارد. جای درست علایی در همین قاب عکس است، کنار یاران شهیدش: مهدی، احمد و قاسم.

@jangneveshte
یک تیشه و ماله

نبی‌الله کریمی، شاگرد گچ‌کار بود و روستایی، سواد نوشتن هم نداشت. وقتی غرب کشور ناامن شده بود، کومله دموکرات با همکاری بعثی‌ها مردم و سربازان ایران را بی‌رحمانه شهید می‌کردند، نبی هم رفته بود مهاباد برای مقابله با آنها. از رفقاش خواسته بود که نوشتن یادش بدهند، به سختی کلماتی می‌نوشت… تا وقتی قرار شد وصیت نامه بنویسند و رفیقش برایش چند صفحه مفصل نوشت، اما قسمت طلب و بدهی رو گفت خودم می‌خواهم بنویسم: «طلبکاری‌هایم را بخشیدم، از مال دنیا یک تیشه و ماله دارم آن را هم به جهاد سازندگی بدهید».
رفیقش گفته: «وقتی نبی الله این چند کلمه را در دفترچه‌اش نوشت، من خنده‌ام گرفته بود. گفتم: آخه یک ماله چه ارزشی دارد که می‌خواهی در وصیت نامه‌ات آن را به جهاد بدهی؟ و او در کمال صداقت و سادگی گفت: اتفاقا ماله‌اش خیلی خوب است. از این ماله‌های معمولی نیست…»
هشتم آبان ۱۳۶۰، در یک درگیری مسلحانه با دموکرات‌ها در داخل شهر مهاباد پشت یک کامیون سنگر گرفته بود، همرزمش گفته فهمیدم تیر خورده و شهید شده، وقتی آمدم خودش نبود، اما هنوز خون سرخش روی زمین بود…

@jangneveshte
ملاقات با رنج

مادری در شوش خوزستان عکس و اعلام شهادت سه فرزندش را به دیوار می‌زند؛

«شاید رنج تنها معنایی باشد که حیاتش در این جهان پیش از خلقت انسان بوده که هر کدام از فرزندان حضرت آدم، وقتی در خود فرو رفتند هیچ‌ یار و آشنایی مانوس‌تر از رنج‌ را برای ملاقات و هم‌آغوشی نیافتند. و باز شاید پس از پایان ماموریت این جهان و تمام انسان‌هایی که آمدند و رنج‌ بردند و رفتند، آنجا که همه چیز دود می‌شود و به هوا می‌رود و تنها و تنها وجه پروردگار صاحب جلال و اکرام باقی می‌ماند، باز هم رنج باشد که همچون ‌روح آن جهان بی‌روح بر دشت بی انسان قدم بزند».

@jangneveshte
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در روزهای به صحنه آمدن مردم علیرغم همه نقدها و گلایه‌ها؛ خوش است آنکه احضار کنیم لحظه ناب تاریخ‌ساز آزادسازی خرمشهر و سرود آزادی و آزادگی و سخنان نخست وزیر دفاع مقدس در تل‌ی از آوارهای جنگ که از امید و سلحشوری و ایمان یک ملت سخن می‌گفت: «به یاد هزاران شهید افتادم… یک سال پیش رو در نظر بیارید، دو سال پیش رو در نظر بیارید. ما دوران سختی رو پشت سر گذاشتیم. اگر در این نقطه ایستادیم، در این سنگر مقاومت؛ تمام اراده ملت ما، تمام ایمان ملت ما بسیج شده. این لطف خداست…»

‏میرحسین موسوی
‏چهارم خرداد ۱۳۶۱
‏مسجد جامع خرمشهر

تا باد چنین بادا


@jangneveshte
میرزا

گفت: «تا زنده‌ام حتی وقتی جنگ تمام شود می‌مانم کردستان». قدیمی‌ترها به او می‌گفتند میرزا، میرزا محمد. آنها که دوستش داشتند هم به او می‌گفتند: مسیح کردستان. شمایلش به مسیح می‌ماند و بالاتر مرام و سلوکش مسیح‌وار بود. که وقتی سربازی از عصبانیت و ناگهانی یک سیلی خواباند توی صورتش، توی صورت فرمانده کردستان، لبخند زد و جوان عصبانی را بوسید.
همیشه می‌خندید اما درونش دنیایی از زخم بود، و مثل اسم مستعارش مسیح، هر آینه مصلوب می‌شد.
صبح‌ها، نیروهاش با صدای آواز او از خواب بیدار می‌شدند که می‌خواند: ای لاله خوابیده چو نرگس نگران خیز/ از خواب گران خواب گران خواب گران خیز... پای حرفش ایستاد و تا آخر کردستان ماند. اول خرداد ۱۳۶۲ به او کمین زدند و محمد بروجردی به شهادت رسید. فرمانده‌ای بزرگ که بزرگش نداشتند، اما شهادت برای اویی که از دهه سی در جنوب تهران تا دهه شصت در غرب ایران را یکسره در حرکت بود و آمیخته به رنج؛ سرنوشت نیکو و رشک برانگیزی بود.
ای کاش؛ صدای او از میان تاریخ و این همه سال و ماه، باقی می‌ماند و در گوشم می‌نشست: از خواب گران، خواب گران، خواب گران خیز.

@jangneveshte
ردِ رنج؛ از تهران تا کردستان

[پاسداشت شهید محمد بروجردی در ایام سالروز شهادتش]

فرمانده‌‌ی بزرگی بود که در عملیات بزرگی شهید نشد، یکم خرداد ۱۳۶۲ در یکی از جاده‌های نا امن‌شده‌ی جبهه شمال غرب کمین خورد، رفت روی مین و تمام. این ظاهرا پایان قصه‌ی میرزا بود، همان پسربچه‌ای که بیست و چند سال قبل از این، بعد از فوت پدرش با مادر و برادران و خواهرانش از روستایشان دره‌گرگ در حوالی بروجرد، کنده و آمده بودند تهران. از همان بچگی برای تامین معاش خانواده رفته بود سرکار و به معنی دقیق کلمه جان کنده بود. خیلی کوچک بود اما مرد خانواده شده بود. اول با روزگار و فقر و سختی‌های زندگی جنگیده بود، بعد که کمی بزرگ شد با ظلم می‌جنگید: توی همان کارگاه خیاطی با همان سن و سال کم، زیر بار زور نمی‌رفت که وقتی یکی از کارگرها تصادف کرد و افتاد گوشه بیمارستان و گفتند تا پول عمل را نیاوری همینطور می‌ماند، میرزا آمد و از صاحبکار پول را طلب کرد و وقتی قبول نکرد، یک تنه همه کارگرها را بسیج و کارگاه را تعطیل کرد. پول را گرفت و برد برای رفیقش تا عمل شود. بعد هم که حواس و توجهش رفت عقب طاغوت و ستم، این بار هم کارگر شد هم مبارز. همه جا می‌جنگید، با فقر، با کار، با زخم... با شاه.

خیلی زود ازدواج کرد و خیلی زود هم به اجباری فراخوانده شد. اما هرچه حساب کرد دید نمی‌تواند سرباز ارتش شاه بشود، برای همین بود که فرار کرد، هجده نوزده سال بیشتر نداشت. می‌خواست خودش را به عراق برساند و مرجع تقلید در تبعید را ببیند، دل‌داده خمینی شده بود. در هویزه خوزستان، لب مرز، دستگیر شد و طعم زندان را هم چشید. بعد برگشت تهران و باقی سربازی. اما این دیگر میرزای سابق نبود، کارگر روز بود و چریک عصر و شب. تحصیلات دانشگاهی نداشت، اما شروع کردن به خواندن و یاد گرفتن و بعد هم که رفت دنبال آموزش نظامی و رفته رفته گروه مبارز منسجمی شکل داد که در اصل واکنشی بود به مارکسیست شدن سازمان مجاهدین خلق. گروه‌های مبارز مسلح با حفظ اصالت و ماهیت اسلامی پی‌ریزی شدند که یکی از آنها گروهی بود که هسته اولیه آن در منزل میرزا شکل گرفت. اعضا تفالی به قرآن زدند و همان سوره‌ای آمد که گفته: «ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفاً کانهم بنیان مرصوص» سوره صف. گروه توحیدی صف با رویکرد مسلحانه، انقلابی و اسلامی متولد شد. میرزا دیگر تمام قد پای کار رفتن شاه بود، اما یک جا تردید کرد، وقتی همه چیز برای حذف مستشاران آمریکایی مهیا بود، نقشه آماده، سلاح حاضر، یک قدم مانده به عملیات، مردد شد. رفت و با واسطه از حاج آقا روح الله خمینی رهبر دور از وطن انقلاب پرسید و شنید: «نه؛ نکن». انگار از اینجا بود که میرزای نترس و چریک و جنگجو، قدری در خودش فرو رفت: «نفسی کنار بگشا که بماند کار دیگر». همه چیز هدف نیست، راه رسیدن به هدف ای بسا از خودش مهم‌تر باشد. شاید زمینه اصلی شکل گیری یکی از بزرگترین فرماندهان سال‌های بعد از این ایران، در همین احوالات شکل گرفت. آن سال‌ها، سال‌های جوانی بود، میرزا محمد، پسربچه رنج‌کشیده‌ی جنوب تهران که رد زخم و رنج روی دست‌هاش بود، قد کشیده بود، در میانه جوش و خروش تهران دهه پنجاه، لابلای بوی دود و باروت و سوز گرما و سرما، آدمی دارد شکل می‌گیرد که زمان زیادی طول نکشید تا روزی که با آن شمایل شکوهمندش تبدیل شد به مسیح، مسیح کردستان، مسیح ایران؛ محمد بروجردی.

لینک نسخه کامل یادداشت در روزنامه اعتماد:
https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/217453/

@jangneveshte
ممد نبودی…

[به وقت هفت صبح سوم خرداد]

خرمشهر، یک تکه نه‌چندان بزرگ در جنوب‌غربی ایران، بسیار قبل‌تر از دوره معاصر چشم دشمنان ایران را به خود خیره کرده بود. تلاقی دو رودخانه مهم کارون و اروندرود و نزدیکی به بندر بصره، به زیبایی و چشم‌نوازی این شهر، ارزش اقتصادی و استراتژیک افزون‌تری نیز بخشیده بود. از حدود دو قرن پیش که در دوره امیرکبیر برج‌وبارو پیرامون شهر کشیده شد، خرمشهر حالت پدافندی به خود گرفت؛ یعنی امرای ایران می‌دانستند که چه نگینی در مرز خود نمایان کرده‌اند. حاکمان بغداد در چند نوبت تلاش‌های نافرجامی برای تصرف خرمشهر انجام دادند. انگلیسی‌ها نیز به مدد نیروی دریایی قدرتمند، همیشه به این شهر چشم طمع داشته‌اند و در سال ۱۸۵۶ میلادی موفق شدند خرمشهر را تصرف و حتی تا اهواز پیش‌روی کنند. یک سال بعد از این با چشم‌پوشی ایران از هرات، انگلیسی‌ها خرمشهر را ترک کردند و نگین ایران دوباره به خاک وطن متصل شد. در شهریور ۱۳۲۰ نیز انگلیسی‌ها مجددا خرمشهر را اشغال کردند. در همه این دوره‌ها طرح تجزیه و ضمیمه‌کردن خرمشهر به خاکی جز ایران، با ابتکار انگلستان و شیخ خزعل و این اواخر ماجرای خلق عرب در اندیشه رقیبان و دشمنان وجود داشته است؛ اما ایران جایی نبود که بدون خرمشهر بتوان تصورش کرد.

پس از پیروزی انقلاب و تصمیم صدام برای تجاوز همه‌جانبه به ایران، صدام رؤیای ضمیمه‌کردن کل خوزستان به خاک خود را داشت. مقاومت مردمی مانع از عملی‌ شدن استراتژی جنگ برق‌آسای ارتش عراق شد، نیروهای صدام در دشت خوزستان زمین‌گیر شدند و تنها در یک فقره از فلش‌های هجومی خود، ارتش بعثی 34 روز پشت دروازه خرمشهر ماند و با مقاومت حیرت‌انگیز زنان و مردان این شهر که دوشادوش نیروهای کم‌شمار سپاه و ارتش می‌جنگیدند، مواجه شد. پس از پایان پیشروی عراق در دو ماه آغازین جنگ، مهم‌ترین شهر اشغال‌شده، خرمشهر بود که این‌بار با خون مدافعانش رنگین شده و نامش به خونین‌شهر بدل شده بود. در شش‌ ماه اول جنگ، چهار عملیات بزرگ برای آزادسازی مناطق اشغالی در جبهه جنوب طرح‌ریزی و اجرا شد که از میان آنها عملیات نصر يا هويزه در ۱۵ دی ۱۳۵۹ برای آزادی خرمشهر و اشغال تنومه در خاک عراق و پدافند در شرق بصره اجرا شد که سرنوشتی مشابه سه عملیات دیگر نصیبش شد و همگی شکست خوردند.

دوره پیروزی‌های ایران، با رویکردهای جدید نظامی و تحول استراتژیک در مواجهه با ارتش عراق، از مهرماه ۱۳۶۰ و با پیروزی در عملیات ثامن‌الائمه و شکست حصر آبادان آغاز شد. گام بعدی عملیات طریق‌القدس در آذرماه بود که منجر به آزادسازی بستان شد و گام سوم، عملیات فتح‌المبین در اولین روزهای سال ۱۳۶۱ بود که با موفقیت توانست سرزمین‌های منطقه عمومی دزفول و شوش را آزاد کند. پس از یک سال اشغال و شکست، با پیروزی در نبردهای بزرگ و دوران‌ساز، اعتمادبه‌نفس رزمندگان ایرانی تقویت شده بود و همه‌چیز برای بازگرداندن خرمشهر به مام میهن آماده بود؛ اما از آن‌سو نیز صدام حسین و ارتش عراق تمام حیثیت خود را در حفظ خرمشهر به‌عنوان دستاورد جنگی که آغاز کرده بودند، می‌دیدند یا آن‌طور که صدام خطاب به فرماندهانش گفته بود: «اگر خرمشهر را از دست بدهیم، دروازه‌های نکبت بر روی ما باز می‌شود».

عملیات بیت‌المقدس برای به‌هزیمت‌راندن نیروهای عراقی به پشت مرز، ایجاد توان پدافندی مستحکم برای دفع حملات آتی و از همه مهم‌تر آزادسازی خرمشهر اجرا شد. عبور از کارون برای دست‌یافتن به یک سرپل ایمن اولین یورش نیروهای ایران بود که در یک شبانه‌روز و با عبور بیش از ۴۰ هزار رزمنده و دو هزار خودروی سبک و سنگین و تانک و نفربر از روی پل‌های نصب‌شده در رودخانه با موفقیت انجام شد. مرحله بعدی ۱۲ کیلومتر حرکت به سمت مرز و استقرار در دژ مرزی عراق؛ یعنی پاسگاه زید بود که ارتش عراق را مردد کرد: هدف ایرانیان بصره است یا خرمشهر؟ پیشروی‌های موفق ایران در این ۱۰ روز، باور به آزادی خرمشهر را در دل و جان همه ایرانیان طنین‌انداز کرد. گام بعدی، محاصره خرمشهر و جنگ سخت دوهفته‌ای برای آزادی آن بود: نیروهای ایرانی که طی روزهای متمادی حضور در جنگ کاملا فرسوده شده بودند، برای شادی مردمی که هر لحظه منتظر شنیدن خبر آزادی بودند تا پای جان جنگیدند. نهایتا در یورش پایانی که در اولین روز از خردادماه ۱۳۶۱ سامان دادند و دو روز طول کشید، نیروهای عراقی که دیگر توانی برای دفاع نداشتند، وادار به زمین‌گذاشتن سلاح شدند و از ساعت ۷ صبح سوم خرداد تا غروب همان روز بیش از ۱۲ هزار عراقی خود را تسلیم فاتحان خرمشهر کردند.

سوم خرداد ۱۳۶۱، بار دیگر خرمشهر، این نگین همیشه درخشان به دامان ایران بازگشت. رقص پرچم ایران روی گنبد مسجدجامع خرمشهر و آوای «ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته» از تصاویر و آواهای ثبت‌شده در تاریخ سربلندی این کشور شد؛ تا باد چنین بادا.


https://www.sharghdaily.com/fa/tiny/news-814982
خرمشهر را اگر دیده باشید، می‌دانید که تا همیشهٔ‌خدا رد جنگ روی تن‌وبدن زخمی خانه‌ها و دیوارهایش مانده است.

به‌قول رضا براهنی:
«وجب به وجب خمپاره و انگشت به انگشت ترکش. اگر از ماه کسی آهنربای بزرگی به دست می‌گرفت، خوزستان می‌چسبید به ماه.»


[عکس از صفحه اینستاگرام Mirzahaamid]


امروز [سوم خرداد] خرمشهر آزاد شد.

#ما
البقاء لله

در حادثه دلخراش سقوط بالگرد رییس جمهوری و درگذشت ایشان، وزیر امور خارجه، استاندار و امام جمعه تبریز که موجب ناراحتی و اندوه بسیاری از مردم ایران شده است؛ کادر نظامی پرواز نیز حضور داشتند.

این ساعات و روزهای آتی حتما از چهره‌های نامدار این سانحه بسیار خواهیم شنید و‌ تصاویر آنها را خواهیم دید؛
بجاست که یاد کنیم از شهدای کادر پرواز که ادامه دهندگان راه شهیدان شیرودی و دوران و بابایی و صدها شهید دریادل نیروی هوایی ارتش بودند و از حافظان حریم هوایی خاک مقدس ایران؛ تسلیت به خانواده‌‌های عزیزان:
‏سرهنگ دریانوش
سرهنگ مصطفوی
‏سرگرد قدیمی


و همچنین تسلیت به همه ملت ایران برای درگذشت رییس جمهور ایرانِ عزیز و تمامی همراهانش.

از خداوند رحمان برای ایران‌مان -به حق جایگاه شهدای والامقام این خاک و مادران و پدران شهدا- سربلندی ‌و صلح و آرامش طلب می‌کنیم.
تجاوز به خاک‌ ایران؛ تحریک صدام یا تصمیم کهنه؟

محسن عربی

در روزهای گذشته قسمتی از مناظره آقایان صادق زیباکلام و هوشنگ امیراحمدی به صورت گسترده در شبکه‌های اجتماعی منتشر شده است؛ در این فیلم کوتاه، آقای زیباکلام اقدامات جمهوری اسلامی ایران و در راس آن‌ امام‌‌خمینی علیه دولت بعث عراق بعد از پیروزی انقلاب در سال ۱۳۵۷ را اصلی‌ترین عامل، برای تحریک صدام حسین جهت لشکرکشی نظامی به مرزهای سرزمینی ایران دانسته‌اند؛ در این یادداشت، بر اساس اسناد رسمی نگاهی گذرا به روابط سیاسی میان دولت ایران و دولت عراق قبل از بهمن ۱۳۵۷ شمسی کرده‌ایم و در انتها به این پرسش پاسخ دادیم که آیا امکان جلوگیری از حمله ارتش عراق در شهریور ماه ۱۳۵۹ برای دولت ایران وجود داشت؟

متن کامل یادداشت که مروری گذرا بر سیر تاریخی موضوع دارد و ریشه‌های‌ وقوع و بروز جنگ را کاوش کرده در لینک زیر:
https://www.jamaran.news/fa/tiny/news-1631204

@jangneveshte
جنگ‌نوشته‌ها
سلام و ادب اينجا، نوشته‌ها و تصاويرى در رابطه با جنگ هشت ساله ايران و عراق را منتشر خواهم کرد. تلاش می‌کنم تا در این روایت، تمرکزم بر آدم‌ها باشد، آدم‌های جنگ.
درست هشت سال پیش این کانال را راه انداختم؛ از آن روز تا کنون مساله من در مقابل تاریخ جنگ تحمیلی یک چیز بوده: آدم‌ها
آدم‌های گوشت و پوست و استخوان داری که آمدند، رنج عظیم بردند، کار بزرگ کردند و رفتند.
جوری رفتند که انگار هیچ وقت نبودند اما ثبت است بر جریده عالم دوامشان. از برخی آنها نام‌های درخشان ماند و از بسیاری نه نامی ماند و نشانی، گمنامِ گمنامِ گمنام
«گویند که با تو‌ نام مجنون گم شد
در چشم تو آفتاب گردون گم شد
من می‌گویم ستاره‌ای بود شهید
پیدا شد و چرخی زد و در خون گم شد»

https://telegram.me/jangneveshte
عملیات اچ‌۳؛ غیرممکنی که ممکن شد

-دوهزار کیلومتر پرواز در سکوت مطلق-

۱۵ فروردین ماه ۱۳۶۰ عملیات اچ۳، بزرگترین، پیچیده‌ترین و شگفت‌انگیزترین عملیات هوایی ایران در جنگ با عراق در تاریخ ثبت شد. خلبان‌های ایرانی با استفاده از هواپیماهای جنگی فانتوم طی یک عملیات پیچیده و تحسین‌برانگیز پایگاه هوایی الولید در مجموعه اچ۳ واقع در غربی‌ترین نقطه عراق، در نزدیکی مرز این کشور با اردن را به کلی نابود کردند. در این عملیات بی نظیر بیش از ۴۸ هواپیمای عراقی که بیشتر آنها بمب‌افکن‌های روسی از نوع(میگ ۲۳، سوخو ۲۰، تییو ۱۶، تییو ۲۲) بودند، از بین رفتند. حمله به اچ۳ از لحاظ فنی از پیچیده‌ترین عملیات هوایی جهان به شمار می‌رود و از نظر دستاوردهای نظامی نیز با توجه به نابودی کامل ۴۸ هواپیمای دشمن در رده بزرگترین و موفق‌ترین عملیات نظامی جهان قرار می‌گیرد. این عملیات برتری بی‌چون و چرای نیروی هوایی ایران را در آن مقطع از جنگ به اثبات رساند.

شرح عمليات در يادداشت‌های کانال:

https://t.me/jangneveshte/277

https://t.me/jangneveshte/280


@jangneveshte
More